پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-۳۰دی ۱۳۸۸
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
اینکه گفتم خمینی از ورود مجاهدین حتی به همین خبرگان، بهشدت میترسید، اصلاً مبالغه نبود، چه رسد به مؤسسان.
گردانندگان خبرگان ارتجاع، حتی از حضور خبرنگار نشریه مجاهد هم در جلسات خبرگان وحشت داشتند و ما پیوسته با ضرب و شتم خبرنگاران مجاهد در خبرگان مواجه بودیم.
از جمله در 25مهر 1358خبرنگار «مجاهد» در مجلس خبرگان بهشدت توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
ساعتی بعد هم، بهشتی در مقام رئیس مجلس، با او دیدار و گفتگو کرد تا پیام خودش را از این طریق به ما برساند!
گوش کنید از روی نشریه مجاهد در همان زمان برایتان میخوانم:
«… یکی از این برادران خبرنگار، در دوران شاه نیز علاوه بر تحمل شکنجههای چندین ساله، تا پای اعدام هم رفته است. چیزی که بهنظر نمیرسد در سوابق افراد پاسدار و نمایندگان خبرگان، از صدر تا ذیل هیچکدام، موجود باشد.
به هرصورت جای بسی تأسف است که در نظام حاکم چنین شیوههایی صریحاً محکوم نمیشود. در اینجا آنچه که دستاندرکاران چنین توطئههایی بایستی بدانند این است که صبر ملت بیپایان هم نیست، و برای همیشه در برابر تجاوز به حقوق خود دست روی دست نخواهد گذاشت، و اما شرح واقعه:
… چهارشنبه 25/7/58پس از پایان جلسه رسمی مجلس خبرگان، هنگامی که خبرنگاران «مجاهد» طبق معمول و همراه سایر خبرنگاران به قصد گفتگو با نمایندگان، عازم طبقه پایین شده بودند، پاسداران از ورود برادران ما به محوطه نمایندگان جلوگیری میکنند. در این هنگام وقتی که یکی از برادران ما علت را از پاسدار مسئول راهرو سؤال میکند، ناگهان پاسدار مزبور بدون هیچ صحبتی بهشدت وی را با مشت و لگد و سیلی مورد ضرب و شتم قرار میدهد. در همین لحظه بقیه پاسداران هم فوراً بطرف او هجوم میبرند».
در این هنگام یک خبرنگار دیگر مجاهد سر میرسد و در همین حین «دکتر شیبانی وی را مشاهده میکند و بلافاصله به پاسداران دستور میدهد که او را توقیف کنند. پاسداران نیز او را با خشونت در میان گرفته و به اتاق دیگر میبرند. پس از نیمساعت دکتر شیبانی به اتاق برادری که دستور توقیف او را داده بود رفته و میگوید: ”تو نباید در اینجا اعلامیه و یا روزنامه به کسی بدهی. خبرنگار دیگر نیز حق ورود به مجلس را ندارد“. در اینجا برادر ما میپرسد: مگر دادن روزنامه به کسی جرم است؟ پس چرا روزنامههای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی آزادانه در مجلس پخش میشود؟ دکتر شیبانی در جواب به او میگوید: ”آخر اینجا، به روزنامه شما حساس هستند. حق ندارید به دیگران بدهید“. سپس گفت: ”شما آزادید“ و به پاسداران دستور داد که برادر ما را آزاد کنند. پاسداران ابتدا از این کار امتناع کردند. و بالاخره پس از یکساعت برادر ما را نزد دکتر بهشتی بردند. پاسداران در این هنگام قهرمانیهای خود را برای یکدیگر شرح میدادند. یکی از آنها به دیگری میگفت: ”تا گفت چرا نباید پایین بروم، محکم زدم توی گوشش! و وقتی به او لگد زدم ترسیدم که از پنجره بیرون پرت شود“.
سپس دکتر بهشتی به برادری که مضروب شده میگوید: ”این درست است که دو برداشت در زمینه شناخت اسلام وجود دارد، این مسألهای نیست ولی چرا سازمان مجاهدین خلق حاضر نیست در مواضع خود تجدیدنظر کند، و با دیگر گروههای اسلامی که همگی برادر هستند و مبارزه کردهاند متحد شود؟ …. من از شما میخواهم که این پیام مرا و حرفهایم را به سایر برادرانتان در سازمان مجاهدین برسانید…“.
سپس دکتر بهشتی به برادر ما گفت: ”در حال حاضر یک برنامه تبلیغاتی علیه شخصیتهایی مثل من راه افتاده است“.
نشریه مجاهد در ادامه مینویسد: «اگر هر کجای این ماجرا در پرده ابهام باشد، و دلیل تمام این حرکات فاشیستی برای کسی معلوم نباشد، سخنان آقای دکتر بهشتی در پایان، عمق قضیه و هدف همه این حملات را روشن میسازد. مسأله این است که در یک کلام ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش میخواهد به ما بگوید ”کوتاه بیایید“. از موضع سیاسی – ایدئولوژیکیتان دستبردارید. انتقاد نکنید، حرف نزنید، اصلاً خفه بشوید! مواضع ضددیکتاتوری، ضدارتجاعی و ضدانحصار طلبی خود را ترک نمایید! بگذارید ما هر کار دلمان خواست بر سر این انقلاب و این خلق و مهمتر از همه مکتب و ایدئولوژی اسلام بیاوریم!
اگر به شما حمله کردند، اگر مراکزتان مورد هجوم و محاصره قرار گرفت، اگر شما را دستگیر و مضروب و شکنجه نمودند، اگر به شما تهمت و افترا زدند، هیچ نگویید تا ”وحدت!“ حفظ شود!
این جوهر و مضمون تمام این حرکات و سخنان است. نتیجه تمام این صحبتها هم این است که: حال که از مواضعتان کوتاه نمیآیید، ساکت و خفه نمیشوید، پس بخورید! باز هم خواهید خورد! باز هم اگر از عقایدتان دست نشویید، ادامه دارد!…
این نه اولین بار و نه آخرین باری است که خواهران و برادران ما اینچنین مورد حملات رذیلانه و موهن مشتی عناصر مغرض و مرتجع فاشیست قرار میگیرند. ما از همان ابتدا دانسته بودیم که پاسداری از دستاوردهای انقلاب و خون شهدا و دفاع از ایدئولوژی و شرفمان همه این پیامدها و زجر و توهین را در پی خواهد داشت. اینها همه تاوان قاطعیتمان در مواضع سیاسی-ایدئولوژیک خود و درعینحال بهای لازمی هستند برای حراست انقلاب و سرفرازی اسلام راستین. در نهایت هم حقانیت و آینده تاریخی و سربلندی ما را در پیشگاه خدا و خلق تأمین خواهد کرد.
اما مسأله مهمی که در اینجا بایستی با کسانی که ما را به ”کوتاه آمدن“ و ”تخفیف“ در اصول دعوت میکنند، مطرح نمود این است که دیگر چرا عوامفریبی میکنید و دم از ”وحدت“ میزنید؟ آخر ما کدام را باور کنیم، نصایح و موعظههای شما را یا مشت و لگد و چماق را؟ چطور باور کنیم شما راست میگویید در حالیکه در همان موقع که از ”وحدت“ با ”دیگر گروههای اسلامی برادر“ سخن میگویید چند لحظه قبلاش برادرانمان مورد بیشرمانهترین حملات و فحاشیها قرار گرفتهاند؟
چرا برای یکبار هم که شده این حرکات را رسماً محکوم نمیکنید؟ …
بنابراین اگر مسئولان مجلس و مقامات محترم، این بار دیگر ضرب و جرح برادران ما را بحساب ”مردم!“ نمیگذارند، و اگر فیالواقع این حرکات را مضر برای وحدت میدانند، برای یکبار هم که شده آن را محکوم سازند و عاملان آن را طبق قانون به مجازات رسانند».
حالا که اسم دکتر شیبانی آمد، صبر کنید قبل از ادامه مطلب، چند جمله هم راجع به او بگویم تا بدانید که دجال لعین، چه کسانی را با چه سوابقی، روی نقطه ضعفشان انگشت گذاشت و با خود برد. مصادیق دردناک و تأسفبار خسرالدنیا و الاخره. ولی بلادرنگ باید خاطرنشان کنم، نکاتی را که برای اولین بار پس از ۳۰-۴۰سال میگویم، فقط به فقط برای تجربهاندوزی و آموزش نسل جوان و نسل قیام است والا موضوعیت نداشت:
در این قسمت مسعود رجوی با طرح خاطرهای از دکتر شیبانی گفت:
در فاصله سالهای ۵۰تا ۵۴، به جز شخص خمینی، همه آخوندها و سران و مهرههای شناخته شده رژیم کنونی، مخصوصاً آخوندها و روحانیان و «آیات عظام» که در زندان بودند، بدون استثناء از مجاهدین حرف شنوی و بهلحاظ سیاسی تبعیت کامل داشتند. از عسگراولادی و لاجوردی گرفته تا آیتالله ربّانی و آیتالله انواری و رفسنجانی و عزت سحابی و عباس شیبانی. چه رسد به افرادی مانند رجایی و بهزاد نبوی که به نسبت اینها در مدارج بسیار پایینتر قرار داشتند. یکبار شهید بزرگ بیژن جزنی که در زندان شماره ۳قصر و بعداً در بند ۶هم اتاق بودیم، خصوصی به من گفت: راستی که شاهکار کردهاید، مثل این است که اجنه و دیو را در شیشه کرده و در آن را بسته باشید!
گفتم منظورت چیست؟
گفت تو نمیدانی، من از قبل با بعضی از اینها در زندان بودهام و آنها را میشناسم. قبل از مجاهدین، اینها اصلاً اینطوری نبودند. الآن را نگاه نکن که مجاهدین با ما در یک کمون زندگی میکنند و در حالیکه خودشان روزه هستند برای غیرمسلمانها کارگری میدهند و صبحانه و ناهار آماده میکنند. اینها طبق شرع خودشان، ما را نجس و پاسبانها را به خودشان از ما نزدیکتر میدانستند (نقل به مضمون).
واقعاً هم من از سوابقی که بیژن آن روز گفت بیخبر بودم. اما بعدها وقتی که جریان راست ارتجاعی پس از کودتای اپورتونیستهای چپنما و متلاشی شدن مجاهدین سر برداشت، معنی آن را خوب فهمیدم و به چشم دیدم. به چشم دیدم که ساواکیها را بر مجاهدین ترجیح میدهند و آنها را به خودشان از ما نزدیکتر میدانند. به چشم دیدم که هم اپورتونیستهای چپنما و هم تودهایها را صدبار بر ما ترجیح میدهند و سرانجام در ۴تیر ۵۹خود خمینی به زبان اشهدش گفت که دشمن اصلی او مجاهدین هستند. او گفت: «دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان بلکه همین جا… در همین تهران است» (رادیو و تلویزیون رژیم- ۴تیر ۱۳۵۹).
یکی آیتالله انواری بود که میگفتند در سال 1343فتوای قتل حسنعلی منصور نخستوزیر شاه را داده است که البته خودش هیچگاه این را به ما نمیگفت. در سال 51در زندان قصر مراسمی بهمناسبت عاشورا داشتیم که همه زندانیان شرکت کرده بودند. من هم یکی از سخنرانان بودم و تاریخچه صدر اسلام از رحلت پیامبر تا قیام عاشورا را بازگو کردم. بعد، همین آقای انواری گفته بود که دیدگاهش بالکل نسبت به اسلام و مجاهدین عوض شده و تابهحال در تمام عمر خود، چنین درک و دریافتی از اسلام نداشته است…
نمونه دیگر آیتالله ربّانی شیرازی بود. یک بار در زندان قصر به او گفته بودم که قرآن را باید از نو به فارسی ترجمه کرد تا برای عموم قابل فهم شود. او بارها و بارها این کار را از من پیگیری میکرد و میگفت: آقا بیایید این کار را با همدیگر شروع کنیم و مشترکاً به ترجمه فارسی قرآن بپردازیم. اما من طفره میرفتم چون تردیدی نداشتم که تضادها و اختلافاتمان سرباز خواهدکرد. در سال 52هم به اصرار میخواست که برای او کلاس اقتصاد از دیدگاه اسلام بگذارم و سرانجام من 10جلسه با او بحث اقتصاد گذاشتم که در حال قدم زدن در حیاط بند 6زندان قصر برگزار میشد. در پایان برای ربانی هیچ سؤال و ابهامی باقی نماند و طبق نصوص قرآن و نهجالبلاغه و سیره پیامبر و ائمه، مطلقاً به حقانیت و اصالت اسلام ضدارتجاعی و ضد بهرهکشی قانع و متقاعد بود.
در آن سالها دو نفر دیگر هم بودند که به راستی در زندان شیفته مجاهدین بودند. یکی حاج عراقی بود و دیگری دکتر عباس شیبانی. حاج عراقی که بعداً در سال ۵۸توسط گروه فرقان ترور شد و بعد از بازگشت خمینی از پاریس در بسیاری از صحنهها با او بود، در آن سالها جزییات روابط خمینی با مظفر بقایی و حسن آیت از زمان نخستوزیری مصدق ببعد را به تفصیل برای ما شرح میداد. او بهخصوص در برابر سردار خیابانی و مجاهد خلق کاظم ذوالانوار بسیار خاضع بود و حرف شنوی داشت.
از شگفتیهای روزگار این بود که پس از ضربه اپورتونیستهای چپنما به مجاهدین و سربرداشتن جریان ارتجاعی راست که عراقی و ربانی و انواری را با خود برد و به ضدیت با مجاهدین درغلتیدند، در زمستان ۵۶روزی دراوین در اخبار تلویزیون به چشم دیدیم که انواری و عراقی و عسکر اولادی که اوهم قبلاً به مجاهدین بسیار ابراز نزدیکی وارادت میکرد، سه بار شاهنشاه آریامهر را سپاس گفته و با فضاحت بر سوابق زندان خود مهر ندامت و پایان زدند. بعد هم که خمینی سر رسید، خمینی چی دو آتشه شدند.
اما دکتر عباس شیبانی که بعداً عضو شورای انقلاب خمینی، وزیر کشاورزی و از سران حزب جمهوری اسلامی از آب درآمد، از همه به مجاهدین نزدیکتر بود. از زمان دانشجویی در سالهای ۱۳۳۵به بعد بسیار فعال بود، بارها دستگیر و زندانی شده و فرد مشهوری بود. اگر درست یادم مانده باشد یکسال کنفدراسیون دانشجویان در خارج کشور هم یک سال او را بهعنوان زندانی سیاسی نمونه معرفی کرد.
شیبانی از سال 48و 49بهخاطر عنصر مبارزه جویانهاش، در ارتباط با بنیانگذاران شهید سازمان قرار داشت و سمپاتی فوقالعادهای نسبت به ما پیدا کرده بود. در سال 51پس از دستگیری به زندان قصر آمد. برادر همسرش، مجاهد شهید محمد مفیدی هم از شهیدان تیرباران شده خودمان بود. در زندان شماره 3قصر با «صفر خان» قدیمیترین زندانی سیاسی ایران، بیژن (جزنی) و موسی و شیبانی هم اتاق بودیم. در بند ۶زندان شماره ۱قصر نیز شیبانی با بیژن و موسی و من در یک اتاق بود. در سال ۵۴و ۵۵هم در اوین من و او هم اتاق بودیم. یک نمونه ندارم که حتی یک بار، از ضوابط تشکیلات ما در داخل زندان تخطی کرده باشد. از آنجاکه از سالهای قبل سابقه مبارزاتی داشت و نهضت آزادی را هم کهنه کرده بود، به راستی شیفته مجاهدین بود. او در زندان پزشک همه ما بود. بهخاطر رسیدگیهای فوقالعاده پزشکی به خود من در زمان بیماری و بهخصوص هر بار که از بازجویی و شکنجهگاه کمیته برمیگشتم، همیشه خجلتزده و ارادتمندش بودم. در مقابل آخوندها هم سفت و سخت از مصدق طرفداری میکرد.
در سالهای زندان کاری نبود که شیبانی و همسرش برای ما و خانوادههای شهیدان انجام ندهند. از رساندن پیامها و خبرها تا کمک مالی و دارو و نیازمندیهای صنفی زندانیان….
از بابت سیاسی و خط مشی مبارزاتی با ما هیچ زاویه و اختلافی نداشت. اما دستگاه ایدئولوژیکی خودش را داشت که در این زمینه با او در آتشبس بودیم. مثلاًًً با وجودیکه خودش قهرمان شطرنج بود، چون مراجع شطرنج را شرعاً حرام کرده بودند، شطرنج بازی نمیکرد.
بعد از ضربه اپورتونیستها یکبار در حالت عصبانیت به من گفت اگر کار با من باشد و تو مانع نشوی، همه مارکسیستها را میگذارم سینه دیوار. به او گفتم: دکتر، شوخی میکنید و عصبانی هستید، آخر ما که نباید در برابر شهادت شریف واقفی و سایر برادرانمان توسط آنها، عکسالعمل نشان بدهیم. اما او قسم خورد که حرفش جدی است…
دو سه سال بعد، در اواخر سال 57بعد از آزادی از زندان، وقتی در خانهاش در تهران به دیدار او رفتم و البته نمیدانستم اکنون عضو شورای انقلاب خمینی است. این دکتر شیبانی دیگر آن هم سلول سابق نبود. در حزب جمهوری اسلامی و تحتامر بهشتی، در حاکمیت غرق شده بود. گفتم دکتر، شما از زمان دانشجویی مصدقی سفت و سخت بو دید، حالا چه شده که به حزب جمهوری اسلامیرفتهاید؟!
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش، بر دلقی بدوخت
لعنت بر خمینی که رجال ما را اینچنین شکار و درو میکرد…
در آن زمان بهخصوص پس از گروگانگیری، صدبار فراتر از همین تیغکشیها و فضای رعب و وحشتی که امسال پس از قیام عاشورا بهراه انداختند ، فضایی ساخته بودند که نگو و نپرس.
لشکر کشی به کردستان ادامه داشت و خوزستان هم زیر ضرب بود. پدر (طالقانی) در گذشته و بازرگان از دور خارج شده بود. نهضت آزادی یارای دم زدن در مورد ولایتفقیه نداشت و شریک حاکمیت بود. در روز رفراندوم تلویزیون رژیم داریوش فروهر را نشان میداد که زیر بغل اللهیار صالح برجستهترین بازمانده جبهه ملی را گرفته و او را کشان کشان برای رأی دادن به قانون اساسی ولایتفقیه پای صندوق میبرد. بنیصدر که بعداً نخستین رئیسجمهور رژیم شد، مینوشت که اصلاً خودش یکی از هفت نفر نویسندگان اصل ۱۱۰(ولایت فقیه) در خبرگان بوده است.
آنها هم که در انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در خبرگان با ما ائتلاف کرده بودند، هر یک «از گوشهیی فرا رفتند» و پای تحریم و عدم شرکت نیامدند.
شگفتا که در آستانه رفراندم خبرگان و قانون اساسی ولایتفقیه، رهبران «کارکشته» حزب توده هر روز در پی دیدار با من و موسی بودند تا بلکه ما «جوانان ناپخته» را مانند «جوانان به خط آمده» اکثریتی در خط امام و در دیگ ولایت، پخته و سوخته نمایند! میخواستند ما را هم مثل خودشان به رأی دادن به دیکتاتوری ولایتفقیه ترغیب و تشویق کنند و از هم سو شدن با «امپریالیسم آمریکا» پرهیز بدهند! البته ما هرگز ملاقات با رهبران حزب توده را نپذیرفتیم تا همچنان انقلابی و سرکش در برابر ارتجاع، باقی بمانیم. نگو که روسها با «آنها (یعنی دیکتاتوری حاکم) بودند، نه با ما»! بهخصوص که شوروی در آستانه حمله و اشغال افغانستان بود و هوای خمینی را داشت. 12آذر روز رفراندم قانون اساسی ولایتفقیه در ایران بود وکمتر از یک ماه بعد در 6دی 1358نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند.
پیام مجاهدین به روحانیت مبارز:
اگر روحانیت امروز به مسئولیت تاریخی خود عمل نکند از صحنه تاریخ محو میشود، ولی البته اسلام انقلابی همچنان جاودان خواهد ماند
اولاً، دراسلام برخلاف سایر ادیان، قشر خاصی به نام کاهن یا موبد یا احبار و رهبان وجود ندارد که انحصاراً مدعی روحانیت شده و بقیه مردم را غیرروحانی و یا جسمانی! تلقی نماید. زیرا که اصولاًً اینگونه تقسیم بندیها ازاسلام نیست.
«لکلّ مَذهَب رهبانیه وَرهبانیه امَتی الجهاد»
هرمذهبی رهبانیتی دارد ورهبانیت امت اسلام جهاد وپیکار است.
ثانیاً، فقیه بمعنای واقعی و قرآنی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز در نظر عوام است تفاوت دارد. درفرهنگ عامیانه معمولاً بکسی فقیه گفته میشود که مسائل شرعیه و آن هم فروعات وجزئیاتی ازقبیل طهارت ونجاست را برای مردم بازگو میکند. و یا آنها را دررسالهای گردآوری کرده وعموماً از روی لباسش شناخته میشود.
حال آن که بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم واستنباط ودریافت ازهرچیزی گفته میشود. آنگاه وقتی این توانایی فهم واستنباط در چهار چوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه دردین نامیده میشود. یعنی کسی که دردین واصول و احکام آن صاحب فهم ودریافت بوده و بتواند مسائل مختلف آن را پاسخگوباشد.
ملاحظه میشود که فقیه چیزی است بالاتر ازعالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را میداند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقیه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن، رسوخ دراعماق آن چیز وتوانایی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. درمثل شاید بتوانیم این تفاوت را بتفاوت میان کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست بتواند خود را از میان امواج توفانزا بساحل برساند، با یک قهرمان چست وچالاک شنا تشبیه نمود که درهرشرایطی میداند چگونه گلیم خود را ازآب بیرون بکشد. مثال بهتر مربوط به آن علمایی است که وقتی درجنگ صفین سپاه معاویه قرآن را بر سر نیزه کرد بحرمت تقدس قرآن دست ازجنگ کشیده و فریب خوردند. حال اینکه علی علیهالسلام بارسوخ وتفقهی که درایدئولوژی اسلام داشت فرمان داد تا قرآنها را بزیر انداخته واز آلوده شدن آنها نهراسند….
ازاین مثالها میخواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهانبینی توحید ومکتب اسلام بتواند لااقل دراصول وکلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند. واینهم مستلزم برخورداری ازدیدگاههای واقعبینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانشناسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند. وانگهی از این مطلب صرفنظر میکنیم که آیا یک فرد تنها میتواند جامع تمام شرایط مذکور در زمان حاضر که علوم این همه گسترش پیدا کردهاند باشد؟ …
باید دید محتوا ومضمون یک اصل در مرحله فعلی از انقلاب درخدمت مبارزه رهایی بخش مردم است یانه؟؟
… واضحتر بگوئیم باید دید که آیا از آنچه در عمل از این اصل بیرون میآید استبداد تراوش میکند یا آزادی؟
… بههرحال بر سرهمین موضوعات است که این روزها موافق و مخالف درگیر شدهاند. موافقین ولایتفقیه که وضعشان روشن است. در شرایط کنونی جامعهٴما بهرغم هر گونه حسن نیتی هم که در آنها متصورباشد بههرحال از حرفشان چیزی بیشتر ازحاکمیت سیاسی روحانیان بیرون نخواهد آمد…
ما با روحانیت مبارزمان هشداری تاریخی داریم، هشداری که بیگمان ازعمق ضمیر تمام شهدا برمیخیزد.
«اسلام غریب است الآن اسلام غریبه همانطورکه غربا را نمیشناسند یک غریبی وارد یک شهر باشه مردمش نمیشناسند اسلام الآن غریب است توی ملتها نمیشناسند اسلام را، چون نمیشناسند اسلام را، احکام اسلامم نمیدانند اسلام شناسهای ماهم اسلام را نمیشناسند. نمیشناسند چیه؟
اینهایی که میگند دیکتاتوری اسلام را نمیفهمند چی هست، فقیه اسلام را نمیگند میگن هرفردی هرفردی هرچه هم فاسد باشه این حکومت، فقیه اگر پاشه اینطور بگذاره اگر یک گناه صغیره هم بکند از فقا ه… از ولایت ساقط است مگر ولایت یک چیز آسونی است که بدند دست هرکس، اینها که میگند که دیکتاتوری پیش میآید ونمیدونم این مسائل پیش میآد اینها نمیدونند که حکومت اسلامی حکومت دیکتاتوری نیست، مذهب مقابل اینها ایستاده اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما میخواهیم که فقیه باشد که جلوی دیکتاتورها را بگیرد نگذارد رئیسجمهور دیکتاتوری کند. نگذارد نخستوزیر دیکتاتوری کند. نگذارد رئیس مثلاً لشگر دیکتاتوری بکند نگذارد رئیس ژاندارمری دیکتاتوری بکند نه اینکه میخواهیم دیکتاتوری درست کنیم. فقیه میخواد چه کند دیکتاتوری را کسی که زندگی یک زندگی عادی دارد ونمیخواد این مسائل ره، دیکتاتوری برای چی میخواهد بکنه. حکمفرمایی توکار نیست دراسلام علاوه حالا در این قانون اساسی که آنقدر احتیاط کاری هم شده است آقایون هم آنقدر احتیاط کاری کردند که یکدفعه مردم بیاند خودشون تعیین کنند یک خبرههایی ره، این دیکتاتوری است؟
حالا ما یک جا ۲۰میلیون رأی داشتیم یک جا هم که یک دستهای نیامدند قهرکردند ازبابی که اونها هم نمیدونستند ما چی میخواییم بگیم. قهر کردند رفتند کنار نشستند معذالک ۱۶میلیون جمعیت تقریباً رأی داد و۹۰ درصد مردم گفتند ما رأی میدیم الآن هم بعدها خواهند آنها هم گله کرد که چرا ما نگذاشتند رأی بدهیم شاید اونها هم همین رأی را بدند وباز بشه جمع کرد».
در یک کلام، ظرفیت خمینی به انتها رسیده بود و حرفش این بود که وای بهحالتان اگر به «تشویق» و «تحریک» و «تهمت» و «تحصن» و هر گونه اخلال در مؤسسات کشور بر علیه ولایت مطلقه ادامه بدهید.
همزمان موج جدیدی از حمله و تهاجم در سراسر کشور به مجاهدین و هوادارانشان آغاز شد.
مسعود رجوی سپس به تظاهرات بزرگ هفتم اردیبهشت اشاره کرد و گفت:
پاسخ ما به موج تازه حملات و آزادی کشی برای درهم شکستن فضای اختناق، راهپیماییهای اعتراضی سراسری در شهرستانهای مختلف و بهخصوص تهران بود.
در هفتم اردیبهشت در تظاهرات مادران بهخاطر اعتراض به کشتار مجاهدین بهویژه خواهرانمان در قائمشهر، بیش از 150هزار نفر از مردم تهران راهپیمایی کردند در این تظاهرات ما دو شهید و 70مجروح داشتیم.
روز بعد من ضمن سپاسگزاری از همدردی و استقبال هموطنانمان، به نشانه حسن نیت، بهطور سراسری دعوت به آرامش و خویشتنداری کردم و درعینحال از مقامات قانونی رژیم درخواست قانونی راهپیمایی و میتینگ اعتراضی سراسری بهعمل آوردم.
پس از تظاهرات سراسری و مخصوصاً تظاهرات بزرگ تهران، فضا بهطور نسبی تغییر کرد و دوباره روح امید در جامعه و نیروهای سیاسی دمیده شد.
در همین اثنا اعتراضهای سیاسی و اجتماعی به تعطیل و توقیف روزنامه بازرگان هم بالا گرفته بود بهطوری که دادستانی ارتجاع عقب نشست و چند روز بعد از توقیف، این روزنامه مجدداً منتشر شد.
بازرگان که از حمایتها پشتگرم شده بود در سرمقاله روز نهم اردیبهشت تحت عنوان «مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه» هشدار داد که اتخاذ شیوههای دیکتاتور مابآنهی چماقداری و سرکوب و کشتار راه تحولات مسالمتآمیز جامعه را سدّ میکند و آن را به سوی قهر و خشونت میراند. قهر و خشونتی که بنا بر سنن خدشهناپذیر، سرانجام خود آنها ضمن آن، منکوب مشیت قاهرانه الهی شده و در آتش خشم مردم ستمدیده خواهند سوخت.
بازرگان افزود: «ساختمان بشر و سنت خدا چنین است که وقتی ستم از حد گذشت، مستضعفین مظلوم با همه ضعف و ترس بهپا میخیزند و خدا یاریشان میکند تا متجاوزین استعلاگر را به زمین بزنند… سنت الهی اختصاص به گذشته ندارد، تکرار میشود».
ماهم دو روز بعد، در یک پاسخ مشروح ضمن افشای جنایتها و چپاولها و دروغپردازیهای حکومتش در زمینههای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، جواب دادیم: «در برابر ”تکلیفی“ که گوشزد فرمو دید چه چارهای جز نوشتن و تقدیم ”وصیت نامهها“ باقی میماند؟» و از او خواستیم با «کلیه هوادارانمان در تهران… برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایات و اثبات مطالب فوقالذکر، بدون هیچگونه تظاهر و در نهایت آرامش بهحضورتان برسیم». در همین نامه خاطرنشان کردیم «لایحه احزاب» که در مجلس در دست تصویب است «در یک کلام جز بهمعنی تعطیل تمام آزادیهای سیاسی و پشت پا زدن به گرانبها ترین ارمغان انقلاب نیست».
خمینی با این جواب که در آن زمان حمایت سیاسی و اجتماعی قابل توجهی برانگیخت، بهلحاظ سیاسی کاملاً خلعسلاح شده بود و باید بهانه دیگری جستجو میکرد که در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.
بازرگان نوشت:
- «مجاهدین خلق، شما فرزندان نهضت آزادی هستید. در سال 1343که در زندان بودیم بهدنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید، بدون آن که از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید… اگر بعداً بهلحاظ ایدئولوژیک و تاکتیک فاصلهها و اختلافهایی پیش آمد و از خود شما کسانی جدا و مخالف شدند، اینها مانع و منکر رابطه پدر و فرزندی نمیتواند باشد».
- «مکتبیها نیز، با همه تندی و تلخی و بد خلقی که دارید از ما هستید… چه آن جناب برادری که رئیس دولت است اعتراف و بهقول خود افتخار به شاگردی یا فرزندی ما میکند و تا قبل از انتخاب رئیسجمهور عضو هیأت اجرائیه نهضت آزادی بود و چه آن دیگری که کاندید ریاستجمهوری شد و درهیچ گفتار و نوشتار از بیلطفی به ما کوتاهی نکرده است به زندان میآمد برای اعلامیهها و عملیات نهضت دستور نظر بگیرد و ملاقات و مراجعه تیمسار مقدم (رئیس ساواک) در خانهاش را به من گزارش میداد تا وجدانش راحت باشد».
- «نهادهایی که در گوشتان چنین خواندهاند یا چنین تصور کردهاند که دولت موقت منکر و مخالفشان بود، آنها نیز اولاد ما هستند، مثلاً سپاه انقلاب را دکتر چمران مبتکر و مصمم بود… سپس دکتر یزدی اساسنامه سپاه را تنظیم نموده، دولت موقت به شورای انقلاب پیشنهاد نمود».
- «خلاصه آن که هر دوی شما، مجاهد و مکتبی، اگر مرا پدر خود ندانید و پشت کنید من شما را فرزندان خود میدانم. گوشتان را میکشم و رویتان را میبوسم… اگر به پدری قبولم دارید میخواهم که (این مقاله را) در روزنامههای مجاهد و جمهوری اسلامی درج کنید».
- «مجاهدین عده قلیلی نیستند و نفوذ عجیب در دختر و پسرهای دانشآموز و دانشجو و در مدارس دارند. مکتبیها نیز، هم فراوانند، هم فداکار، متشکل و مجهز و ستون فقرات انقلاب. منحرف هستید اما نه منافقید، نه مرتجع و نه مزدور اجانب…».
دست آخر هم بازرگان پیشنهاد کرده بود: «بیایید اولاً همدیگر را هم کیش و برادر بدانید. ثانیاً از برادرکشی و پدرکشی توبه کنید، دور هم جمع شویم، میز گرد تشکیل بدهیم با اجازه رهبر انقلاب و پایه گذار جمهوری اسلامی… اعتقادها و ایرادها و اشکالات را بررسی کنیم».
ما هم در پاسخ به مهندس بازرگان در کمال احترام و با استقبال از میانجیگری او به عرض رساندیم که بین ظالم و مظلوم، در وسط نمیایستند!
همچنین با ارائه فهرستی طولانی از جرم و جنایتهای «مکتبیهای نورسیده» افزودیم:
«شگفت است که آقای مهندس بازرگان در حالی این حرفها را زده و این قضاوتها را میکند که در مقاله قبلی خود ”مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه“ لیستی از عملکردها و تعدیات و قانون شکنیهای انحصار طلبان را ردیف کرده و آنها را نسبت به عواقب جلوگیری از عدالت و آزادی هشدار دادهاند. کما اینکه در آنجامینویسد: ”توقیف میزان و مدیر مسئول آن حملات جسورانه غیرقانونی قبلی که به سایر مطبوعات و دفترها شده است جریان محاکمه امیر انتظام، طرح قانونی محدودیت احزاب، زمینهسازیهایی برای روزنامه انقلاب اسلامی و رئیسجمهوری بهرغم اطلاعیه 25اسفند ماه گذشته امام، نمونههای یادآور پایان مبارزه پارلمانی گذشته است. تحریم و تعطیل مبارزه کار را طبق سنت تاریخی و الهی و همانطور که آثارش ظاهر شده به مبارزه مسلحانه و آشوب داخلی میکشاند، که وظیفه خود دانستم هشدار دهم“.
در عمل هم، همین چندی پیش بود که خود آقای مهندس بازرگان در قبال تعطیل و توقیف روزنامه میزان و زندانی نمودن مدیر مسئول آن، آن همه اعتراض کردند، ستاد حمایت از مطبوعات تشکیل دادند و مردم را به حمایت و کمک طلبیدند.
راستی اگر آنموقع کسی آقای بازرگان و ”متولیان و کسوت داران حزبی و مکتبی“ را مخاطب قرار داده، آنها را بالسویه ملامت و یا نصیحت نموده و میگفت که: آقایان پدران و مسئولان عزیز، این همه ستیزه نکنید و این همه دعوا راه نیندازید، آقای بازرگان اعتراض نمیکرد که اینگونه برخورد، رسم عدالت و انصاف نیست و ظالم و مظلوم را یکسان دیدن است».
مسعود رجوی در مورد تهدید و خواسته اصلی خمینی از مجاهدین گفت:
خمینی گفت: «آنهایی که این طور هم با قلمهایشان، علاوه بر تفنگهایشان، هم با ما معارضه دارند، ما به آنها کراراً گفتهایم و حالا هم میگوییم که ما مادامی که شما تفنگها را در مقابل ملت کشیدهاید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کردهاید، نمیتوانیم صحبت کنیم و نمیتوانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحهها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شمارا میپذیرد… در آن نوشتهیی که نوشتهاید، درعینحالی که اظهار مظلومیتهای زیاد کردهاید، لکن باز ناشیگری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی که قیام بر ضداسلام قیام مسلحانه بکنند میتوانیم تفاهم کنیم؟ … شما به قوانین اسلام سر بگذارید، گردن فرو بیاورید، … من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه بکنم که شما اسلحه را در دست گرفتهاید و میخواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید…. اذعان کنید به اینکه ما خلاف کردهایم… دعوی این را نکنید که ما از اول تا حالا همیشه طرفداراز اسلام و یا طرفدار از مردم بودیم. این را دعوی نکنید».
جالبتر اینکه، الگوی حزب توده و اکثریت را هم جلوی ما گذاشت و گفت: «شما الآن میبینید که بعضی احزابی که انحرافی هستند و ما آنها را جزء مسلمین هم حساب نمیکنیم، معذالک، چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای سیاسی دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند بهطور آزاد».
اما از آنجاکه خوب میدانست که مجاهدین نه «گردن فرو میآورند»، نه «اذعان به خلاف میکنند» و نه تودهیی مسلک و اکثریتی میشوند، خودش سریعاً حرفش را پس گرفت و گفت «من اگر یک درهزار، احتمال میدادم که شما دستبردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید».
یک روز قبل از افشای این سند حزب توده اعلام کرده بود «هیچگاه در مورد مجاهدین خلق راپرت نداده است. این اتهامی بیپایه و دروغی زشت است و قاطعانه تکذیب میشود» (مردم- ۳۰اردیبهشت ۱۳۶۰).
اما بعد از افشای سند نوشت: «مجاهدین خلق ظاهراً به اسناد محرمانهیی که حزب توده ایران در اختیار مقامات مسئول قرار داده است، دسترسی پیدا کردهاند… ما ضمن اعتراض جدی به خروج این اسناد و اخبار، خواستار اتخاذ تدابیر جدی از جانب مقامات مسئول برای ممانعت از تکرار این قبیل حوادث و کنترل و حفاظت دقیق این اسناد هستیم» (مردم- ۶خرداد ۱۳۶۰)
یادآوری میکنم که پس از 30خرداد حزب توده پیوسته خواهان سرکوب و اعدام مجاهدین و استرداد و اعدام خود من بود. اما در بهمن 61وقتی کیانوری و سران حزب توده دستگیر شدند، مجاهدین «بهرغم حمایت آشکار حزب توده از سرکوب و اعدام مجاهدین و دیگر نیروهای مقاومت، چون گذشته، هر گونه نقض حقوقبشر و اعمال شکنجه و محاکمات مخفی در دادگاههای ناصالح رژیم خمینی را درباره هر کس و هر گروه حتی درباره سران حزب توده و سلطنت طلبان نیز محکوم» شناختند.
نورالدین کیانوری دبیرکل حزب کمونیست توده: و این تخلفات درسی باشه برای نسل جوان ما که راه درست خودشون رو از راه گمراهی که ما رفتیم جدا بکنید.
خمینی گفت: «هی نشینید و بگویید پاسدار کذا… بگذارید این قدرت اسلام باقی باشد. اگراین قدرت اسلام-خدای خواسته- شکسته بشود، و شکسته نخواهد شد. شما و ما و همه اشخاصی که هر جا هستند و همه روشنفکران و قلم بهدستها همهشان به باد فنا میروند. این قدرت است که شما را نگهداشته است…
این قدرت اسلام را نگهدارید. تا گفته میشود «مکتبی»، آقایان مسخره میکند! «مکتبی» یعنی اسلامی. آن که مکتبی را مسخره میکند اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد مرتد فطری است، و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد….
آقای رئیسجمهور حدودش در قانون اساسی چه هست، یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت میکنم. اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت میکنم. آقای نخستوزیر حدودش چه قدر است، از آن حدود نباید خارج بشود. یک قدم کنار برود با او هم مخالفت میکنم. مجلس حدودش چقدر است، روی حدود خودش عمل کند… نمیشود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط میکنی که قانون را قبول نداری! قانون ترا قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمیتوانی قبول نداشته باشی. مردم رأی دادند به اینها، مردم شانزده میلیون تقریباً یک یک قدری بیشتر رأی دادند به قانون اساسی».
خمینی آنقدردر بحران فرو رفته و «بیدنده و ترمز» حرف زده بود که بازرگان بعد از 10روز سبک و سنگین کردن، در 16خرداد در یک نامه سرگشاده به جوابگویی پرداخت:
در نامه بازرگان تحت عنوان «سه کلمه گله مخلصانه بازرگان به رهبری پدرانه انقلاب اسلامی ایران» آمده بود:
- «با چنان قضاوت قاطعانه و مشت بیدریغ که از مقام والای رهبری نثار هر صاحب درد و داد شد آیا جایی برای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و برای آزادی عقیده و انتقاد و تظلم که از پایههای قانون اساسی است باقی خواهد ماند؟»
- «تنبیه و توبیخهایی که درباره نمایندگان و نویسندگان و دولتمردان در عدول از حق و عدالت و در عدم رعایت قانون میفرمودید، کاملاً بهجا و اصولی بود اما رنگ تند ضددین دادن… این خطر بزرگ را پیش میآورد که در مناقشات گروهی و اختلافات مرامی، کینه و کشتارهای غیرقابل مهار و دور از انسانیت و اسلامیت بهوجود آید مگر اینکه مصلحت دیده باشید که برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی جو وحشت و شدت عمل ایجاد گردد»
- «آیا با حربه اسلام و قرآن و با تهمت خروج بر خلیفه خدا یا رافضی بودن و تفرقه افکندن نبود که بنی امیه و بنی عباس و عثمانیها آن فجایع و بلاها را بر سر اهل بیت و شیعیان و آزاد اندیشان مسلمان درآوردند؟ امان از آن زمان که به شیوه کلیسای قرون وسطی برداشت و برخوردهای حکومتی و اجتماعی و فرهنگی در مجاری دینی انحصار یافته افتد و چماق تکفیر، حاکم اختلافات گردد»
- «اگر مسئول و مقامی حتی رئیسجمهور شانه از اطاعت قانون خالی کند، با وجود اصل 110و 122قانون اساسی که اجازه پیشنهاد و محاکمه و امکان عزل از طرف مقام رهبری را داده است، چه حاجت که داغ و درفش مذهبی مفسد فیالارض به میان آمده باشد یا از طنز نویسان و ایراد گیرندگان به نو رسیدههایی که عنوان مکتب اتخاذ کردهاند، چنان طرفداری شود که پس فردا ببینیم، بعد از نیمهشب دو ژ-3بهدست کنار بسترمان آمده آخرین مایَتَعَلَق یعنی زن حلالمان را با خود ببرند!»
فردای آن روز، بهدستور خمینی، لاجوردی که دادستان ارتجاع در تهران بود و ما همیشه سؤال میکردیم که با چه میزان سواد و با کدام فهم و شعور قضایی به دادستانی منصوب شده است، روزنامههای بازرگان و بنیصدر و حزب توده و یک روزنامه دیگر که اسمش را دقیقاً بهخاطر ندارم توقیف و تعطیل کرد. تعطیل روزنامه حزب توده صرفاً از بابت حفظ توازن و «بالانس» با سه روزنامه دیگر انجام میشد.
سرمقاله مجاهد در این باره چنین نوشت:
«تشبثات و جو سازیهای هیستریک قبل از 15خرداد با بهکار گرفتن تمام طرق و وسایل تبلیغاتی و ارتباط جمعی و طبق معمول حتی تعداد جمعیت شرکت کننده در راهپیمایی را پیشاپیش تعیین نمودن و ادعای اینکه ”میلیونها نفر در راهپیمایی شرکت خواهند کرد“ و… همگی از چنین قصد و نیازی حکایت مینمود و تبلیغات و ادعاها و لاف و گزافهای بعدی نیز هر چه بیشتر آن را نشان میدهد. از جمله در حالیکه کل جمعیت شرکت کننده در راهپیمایی تهران بیش از 300هزار نفر نبود، انحصار طلبان در تبلیغات خود از راهپیمایی میلیونی در تهران دم میزدند و در رابطه با سراسر کشور تعداد راهپیمایان را بیش از 15میلیون نفر ادعا کردند (البته اپورتونیستهای راست جبهه متحد ارتجاع نیز از آنها عقب نماندند و از رژه میلیونی خلق سخن گفتند). بر هیچکس پوشیده نیست که این ادعاها (که یادآور تبلیغات گوبلزی مبنی بر هر چه بزرگ گفتن دروغ جهت باوراندن آن به مردم است) با عطف توجه به شعارهای از پیش تعیین شدهیی که در راهپیماییها داده میشد صرفاً به این دلیل بهعمل میآید که با طرح و پیشنهاد رفراندم و مراجعه به آرای عمومی مردم جهت خروج از بنبست مقابله شود ضمن رد و انکار هر چه مؤکد هر گونه ”بن بست“ خود این مراسم یک رفراندم قلمداد گردد که گویا ضمن آن مردم رأی و نظر عمومی خود را علیه نیروهای مخالف انحصارطلبی و ارتجاع (بهویژه مجاهدین خلق) و رئیسجمهور و بهنفع جناح ارتجاعی و انحصارطلب حاکم ابراز کردهاند که قاعدتاً بهدنبال آن نیز باید موج فشار و اختناق و سرکوب هر چه بیشتری را علیه نیروهای مخالف و مخصوصاً انقلابی انتظار کشید».
نشریه مجاهد از این پیشتر، در آستانه آزادی گروگانها رسماً به حکم دادستان ارتجاع توقیف شده بود. در مهر و آبان 59همین که خمینی دید ریگان ریاستجمهوری آمریکا را به عهده میگیرد و سمبه خیلی پرزور است، بهرغم همه الدرم بلدرمهای قبلی خودش، بهشدت ترسید و جا زد و با امضای قرارداد الجزایر، شعبده گروگانگیری در سفارت آمریکا را جمع کرد و پایان نمایش را اعلام کرد. عقبنشینی آسانسوری خمینی به قدری افتضاح بود که به غیر از جناح غالب، حتی جناحها و گروه بندیهای درونی رژیم، این قرارداد را «روی دست قرارداد ترکمانچای» توصیف میکردند.
عیناً مانند جنگ ضدمیهنی، در این جا هم خمینی باید جواب میداد که چرا و به چه خاطر و با چه نتایجی به گروگانگیری روی آورده است. اینها سؤالاتی بود که در آن ایام نشریه مجاهد در شرایطی که رسماً توقیف شده بود با تیراژی نزدیک به 500هزار نسخه وسیعاً به میان مردم میبرد و به همین خاطر خمینی دیگر تحمل آن را نداشت.
ابتدا دادستان ارتجاع با استفاده از فضای جنگ (ایران و عراق) که همه چیز را تحتالشعاع قرارداده بود، در روز 7آبان انتشار روزنامههای «فریاد گودنشین» و «بازوی انقلاب» را که روزنامههای بخش اجتماعی و بخش کارگری مجاهدین بودند، ممنوعه اعلام کرد. بهانهاش این بود که «… این گروهکها در روزنامهها و نشریات خود نهتنها این جنگ تحمیلی را محکوم نکردند، بلکه به تضعیف روحیه سپاهیان و رزمندگان دلیر اسلام پرداختهاند…»
سپس در 11آبان، دادستان ارتجاع نشریه مجاهد و سایر انتشارات مجاهدین رابالکل ممنوع اعلام کرد. در همین روز مجلس رژیم بهدستور خمینی با فوریت و در اجلاسهای سرّی، طرح آزادی گروگانها را تدوین کرد و 2روز قبل از انتخابات آمریکا به تصویب رساند. در این ایام خمینی از ترس ریگان یک روز و یک ساعت راهم نمیخواست از دست بدهد.
روز بعد در 12آبان، رژیم برای مشغول کردن مجاهدین بهطور ناگهانی اعلام کردکه در فردای همان روز یعنی 13آبان دادگاه مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی بهصورت غیرعلنی و در خفا برگزار میشود. یعنی که هیچ فرصتی برای حضور وکلای بینالمللی او در این دادگاه باقی نگذاشت.
مسعود رجوی سپس به دستگیری مجاهدین در جبهههای جنگ اشاره کرد و گفت:
همزمان در روز 25آبان، خمینی از طریق دادستان ارتجاع در آبادان با صدور حکمی مقرر کرد، که مجاهدین بایستی ظرف 24ساعت سنگرهای جبهه و شهرهای جنوبی را تخلیه کنند. اما قبل از خشک شدن مرکب این حکم، تعقیب، دستگیری و شکنجه صدها مجاهد جان برکف در آنجا آغاز شد. دو سه ماه بعد، مجموعاَ احکام 286سال زندان برای مجاهدان دستگیر شده در جبهههای جنگ که جدا از صفوف خمینی به دفاع مشروع از وطن و خاک خود اشتغال داشتند صادر شده بود. در همان زمان بهشتی در دیداری با برادرمان مهدی ابریشمچی در خوزستان به او صریحاً حرفی با این مضمون گفت که، خوزستان را از ایران بگیرند بهتر از این است که شما حکومت را از ما بگیرید….
اما مجاهدین در زیر تعقیب و کنترل دائمی کمیته چیها و پاسداران و البته با مشکلات فراوان به انتشار مخفیانه مجاهد هفتگی ادامه دادند که در فروردین ۶۰در۳۰نقطه کشور چاپ یا تکثیر میشد و تیراژ آن به بیش از ۵۰۰هزار نسخه رسید و تا ۳۰خرداد به ۶۰۰هزار افزایش یافت. تیراژ روزنامه حزب حاکم (جمهوری اسلامی) در این زمان زیر۳۰هزار بود. برخی منابع موثق تیراژ آن را در برخی ایام ۱۸هزار گزارش میکردند که اکثر آن یا با بودجه دولتی خریداری شده و در ادارات و ارگانهای حکومتی توزیع میشد یا به فروش نرفته به دفتر روزنامه برمیگشت.