پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-۳۰دی ۱۳۸۸
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
فصل مشترک جبهه خلق، تعارض وتضاد آشتیناپذیر با دیکتاتوری ولایتفقیه و غصب حاکمیت مردم ایران است. استراتژی سرنگونی از همین جا حقانیت و ضرورت پیدا میکند.
از اینروست که از 30خرداد سال 60تا همین امروز، از این اصل بنیادین در هیچ شرایطی کوتاه نیامده و پیوسته بر آن تأکید کردهایم.
رژیم ولایتفقیه حاکمیت مردم را در جریان انقلاب مردم ایران برضد دیکتاتوری سلطنتی، ربوده و آن را با شرک و ارتجاع، به مایملک خداگونه و انحصاری خود تبدیل کرده است. حق حاکمیت مردم ایران را غصب کرده است. ”ولایت“ و حکومت و حاکمیت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.
خواست مقدم و عاجل مردم ایران، آزادی و حاکمیت مردم است و این جز از طریق سرنگونی رژیم ولایتفقیه بهدست نمیآید. نفی کامل رژیم ولایتفقیه، مرز متمایز وخط قرمز پیکار آزادی مردم ایران، معیار تشخیص دوست از دشمن، مبنای تنظیمرابطه با همه افراد و جریانهای سیاسی، و شاخص جذب و دفع نیروهاست. هویت سیاسی ایرانیان میهندوست و آزادیخواه بر همین اساس تعریف و مشخص میشود.
بنابراین «جبهه خلق» یا «جبهه مردم ایران»، بهمعنی علمی دربرگیرنده تمام طبقات و اقشار و جریانها و نیروها و افراد ایرانی است که خواستار تغییر و سرنگونی دیکتاتوری ولایتفقیه و برقراری دموکراسی، و در یک کلام، خواستار حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
«جبهه خلق» یا «جبهه مردم ایران»، دربرگیرنده مجموعه نیروهایی است که مشترکاً تحت ستم و سرکوب رژیم ضدبشری ولایتفقیه قرار دارند و به همین خاطر میتوانند بهطور مشترک و همبسته و متحد در سرنگونی این رژیم شرکت و آن را محقق کنند.
معیار عمده برای شناخت و تعیین اعضا و اجزای «جبهه خلق» یا «جبهه مردم ایران» در برابر رژیم ولایتفقیه، منافع مشخص عینی آنها پیشرفت جامعه و توانایی آنها برای شرکت در به انجام رساندن وظیفه سرنگونی است.
سرنگونی این رژیم، وظیفه هر ایرانی آزادیخواه و میهنپرست و هویت سیاسی هر نیروی ملی و انقلابی و مردمی است.
برای همسویی و اشتراک و اتحاد عمل در همین خصوص شورای ملی مقاومت ایران طرح «جبهه همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را ارائه کرده است.
همچنانکه در بیانیه ملی ایرانیان یادآوری شده: «بعد از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای جهان، نازیسم و فاشیسم را مرامهایی ضدبشر شناختند و در قوانین خود هر گونه تبلیغ و ترویج آنها را جرم و مستوجب کیفر اعلام کردند» (بیانیه ملی ایرانیان).
اکنون پس از 30سال تجربه، هر ایرانی آگاه و آزادیخواه بهروشنی میداند که ولایتفقیه، از نظر ماهیت جنایتهایش در مورد مردم ایران، بسا فراتر از آن مرامهای ضدبشر رفته است.
کلمات ضدخلق و ضدخلقی، ضدمردم و ضدمردمی، از همین جا و در تضاد با آزادی و حاکمیت مردم معنا و مفهوم پیدا میکند. در زمان شاه با دیکتاتوری سلطنتی میجنگیدیم و اکنون طرف جنگ ما و مردم ما استبداد مذهبی، همین رژیم ولایتفقیه، است. به همین خاطر شالوده شورای ملی مقاومت ایران از روز نخست، ”نه شاه، نه شیخ“ بوده است. نفی دیکتاتوری لازمه برقراری دموکراسی و اثبات حاکمیت مردم است.
” انقلاب دموکراتیک“ آن روی سکه استراتژی سرنگونی برای آزادی و حاکمیت مردم ایران در این مرحله تاریخی است.
” انقلاب“ را قبلاً دگرگونی جهشوار و تکاملی از طریق سقوط طبقه حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم تعریف کردیم.
”دموکراتیک“ بهمعنی ”مردم سالارانه“، برگرفته از کلمه ”دموکراسی“ یک واژه یونانی، مرکب از کلمه ”دموس“ بهمعنی مردم و ”کراسی“ بهمعنی حکومت است که آن را به فارسی، ”مردمسالاری“ ترجمه میکنند.
اکنون روشن میشود که همه مدافعان دیکتاتوری، بالاخص مدافعان و مأموران و قداره بندان و قلم زنان و مداحان و روضهخوانان رژیم ولایتفقیه و اصل ولایتفقیه که عصاره و ”عمود خیمه“ استبداد مذهبی و قانون اساسی آن است از جبهه خلق خارج و در جبهه ضدمردم ایران قرارمیگیرند. همچنین همه خیانتکارانی که بهجای سرنگونی این رژیم درصدد سربریدن و نابودی و متلاشی کردن اشرف و مجاهدین هستند، هر کس و در هر کجا و تحت هر عنوان و پوششی که باشد، ادامه و امتداد همین رژیم در داخل یا خارج کشور است.
-طبق ماده 1برنامه شورا، دولت موقت «اساسا وظیفه انتقال ”حاکمیت“ به مردم ایران و مستقر ساختن حاکمیت جدید ملی ومردمی را بعهده دارد».
-طبق ماده 3برنامه شورا، «پس از خلع ید و سلب حاکمیت از رژیم ضدخلقی خمینی، که حیاتیترین حق مشروع مردم ایران یعنی ”حق حاکمیت مردم“ را غصب نموده» است، این دولت باید ”حداکثر تا 6ماه“ «مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی» را «از طریق انتخابات آزاد، با رأی عمومی، مستقیم، مساوی و مخفی» با «هر گونه نظارت و تضمین لازم» تشکیل بدهد و بلافاصله استعفای خود را به این مجلس تقدیم کند.
نخستین وظیفه مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی، «تدوین قانون اساسی و تعیین نظام جمهوری جدید» است.
-طبق ماده 5برنامه شورا، «کلیه مقامات، مسئولیتها و نهادهای دوران انتقال، صرفاً جنبه موقتی داشته و فقط تا استقرار مقامات، مسئولیتها و نهادهای جدید بر طبق قانون اساسی جدید معتبر است».
-علاوه بر این، شورای ملی مقاومت برای رفع هر گونه سوءتفاهم پیرامون موقعیت و اختیارات خود پس از سرنگونی رژیم ولایتفقیه، با صراحت و بهاتفاق آرا اعلام کرده است: «هیچیک از مصوبات شورای ملی مقاومت، بخشی از قانون اساسی نظام جمهوری آینده کشور که توسط مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی تدوین خواهد شد تلقی نمیشود».
ما از خروج از جبهه خلق و تغییر آشکار یا بالفعل تضاد اصلی علیه مقاومت ایران و علیه مجاهدین و اشرف، که بهسود دیکتاتوری ولایتفقیه است، متنفریم.
گرایشهای اپورتونیستی و کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت رژیم و مدافعان و همسویان آن را محکوم میکنیم.
از بارزشدن خصایص اپورتونیستی و زدن زیرآب مقاومت تمامعیار در برابر این رژیم، منزجریم.
در مرحله بلوغ اپورتونیسم و بروز ماهیتهای ارتجاعی، هم جبهگی آشکار یا بالفعل با ولایتفقیه را غیرقابل قبول و غیرقابل تحمل میدانیم.
اما دقیقاً بهخاطر جدیت و ایستادگیمان در همین مواضع، بهطور مضاعف، از هر گونه فاصله گرفتن از استبداد و وابستگی و مخصوصاً فاصله گرفتن از ولایتفقیه و رژیمش و پشت کردن به آن و نهایتاً از بازگشت به جبهه خلق، استقبال و حمایت میکنیم. اینهم نه یک امر دلبخواه، بلکه یک وظیفه ملی و میهنی و انقلابی، بر اساس همان تعاریف و شاخصها و معیارهایی است که در اثبات صداقت نسبت به استراتژی سرنگونی و مبانی آن، بحث کردیم.
امیدواریم که آقای منتظری در همین رابطه، هر گونه ”ترس از مخلوق“ و کفار و مشرکان آزادی و حقوق ملت ایران از قبیل خامنهای و احمدینژاد را به کناری بگذارد و به این وسیله دین خود را به ایران و اسلام و بهویژه به ائمه تشیع، ادا کند. در راستای ادای همین وظیفه، برای او آرزوی سلامت و توفیق و طول عمر میکنم».
در همان روز سیزدهم تیر، ولیفقیه ارتجاع در ارگان اخص خود (کیهان آخوندی)، موسوی را به ارتکاب ” جنایت“، انجام ”مأموریت دیکته شده بیرونی“ و ایفای نقش ”ستون پنجم“ دشمن متهم کرد که یا باید ”توبه“ کند و ”عذر تقصیر“ بخواهد یا ”مجازات قطعی (را) به جرم قتل انسانهای بیگناه، برپایی آشوب و بلوا، اجیر کردن اراذل و اوباش برای تعرض بهجان و مال و ناموس مردم، همکاری آشکار با بیگانگان و ایفای نقش ستون پنجم آمریکا“ بپذیرد.
من بلادرنگ، اعلام کردم که به دور از هر گونه ”نکوهش و بستانکاری“ از موسوی، ”وظیفه و اصول ما اقتضا میکند که در برابر یاوهها و تهدیدها و تیغکشی پررذیلت سردمدار ولایت“، نکات زیررا خاطرنشان کنیم:
«1-محکوم کردن هر گونه تعرض و ستمی که بر موسوی و خانواده و اطرافیان او در چارچوب همین رژیم جریان دارد. همچنین اخطار به رژیم در مورد محاکمه و مجازات وی با تأکید براینکه مسئولیت هر گونه تعرض، دستگیری یا اقدام تروریستی برعهده شخص خامنهای است.
2-هشدار نسبت به امنیت و سلامت آقای موسوی و درخواست از دبیرکل و شورای امنیت مللمتحد برای اعزام بلادرنگ یک هیأت نظارت بینالمللی به تهران در همین خصوص و وادار کردن رژیم به ابطال انتخابات نامشروع و پذیرش انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد بر اساس حق حاکمیت مردم ایران.
3-فراخوان به ملل متحد، به کمیسیون حقیقتیاب بینالمللی، به حقوقدانان و سازمانهای جهانی مدافع حقوقبشر، و به همه دولتهایی که نتیجه انتخابات قلابی در ایران را بهرسمیت نشناختهاند؛ برای ارجاع پرونده این انتخابات و سرکوب مردم ایران و کشتار بیگناهان به شورای امنیت ملل متحد.
بیگمان بازگشودن پرونده انتخابات ایران در شورای امنیت، در خدمت صلح جهانی است. زیرا به ممانعت از تسلیح اتمی و صدور تروریسم و دستاندازی فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران به عراق و لبنان و فلسطین هم منجر میشود».
«با سلام به آقایانی که در خبرگان رهبری جلوس فرموده و به پاسداری از جوهره و جانمایه نظام ولایتفقیه اشتغال دارید. مخاطب قرار دادن حضرات برای اینجانب بسیار دردناک و پر صعوبت است چرا که مجلس خبرگان در این رژیم نماد غصب و سرقت حق حاکمیت مردم ایران و از اینرو مصداق بارز مغضوب علیهم از جانب خلق و خالق است. لیکن امید است در بحبوحه قیام ملت، برخی آقایان صدای انقلاب نوین مردم را شنیده باشند.
مطمئناَ همه حضرات در شرایط و سن و سالی هستید که مانند حقیر به یاد میآورید که مجلس خبرگان، از اساس محصول خیانت خمینی به مردم ایران و خلف وعده او درباره تشکیل مجلس مؤسسان با انتخاب آزاد ملت ایران است.
از جانب مردم ایران و نسل انقلاب ( انقلاب ضدسلطنتی) که خمینی را به قدرت رساند و برای او فرش خون گسترد سخن میگویم، از جانب محکومان به اعدام، از جانب شکنجه شدگان، از جانب زندانیان سیاسی و همه آنها که حاصل رنج وخونشان برای آزادی را خمینی ربود و ولایتش را در نهادی نامشروع به نام خبرگان، نهادینه کرد.
اما هدف از تحریر این سطور، طعن و لعن نیست. هدف من یک اندرز و دو پیشنهاد است، هر چند بیم آن دارم که به مصداق آیه شریفه «لا تحبّونَ النَّاصحینَ» نصحیت کنندگان را خوش ندارید.
با اینهمه، از بابت اتمامحجت و ثبت در سینه تاریخ، بهعنوان اندرز درباره ”استبداد زیر پرده دین“ که تعبیر پدر طالقانی است، به عرض میرسانم: باور کنید که آب از سر این رژیم و سلطنت مطلقه دینی، همچون سلطنت شاهنشاهی، گذشته و بهتر است آقایان در فکر کاستن از بار تقصیرات خود در محضر عدل الهی و پیشگاه ملت ایران باشند و بدنامی و نفرت و انزجار بیشتر بهجان نخرند.
پیشنهاد این است که: با توجه به حکم اخیر آقای منتظری درباره عزل تلویحی خامنهای، که تالی تلو حجاج بن یوسف در روزگار ماست، برای ممانعت از خونریزی و بغی و فساد هر چه بیشتر از سوی نامبرده:
اولاً-با تشکیل جلسه فوقالعاده خبرگان، خامنهای را برکنار و موقتاً آقای منتظری را که اَعلَم همه شمایان است، جایگزین کنید تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظارت بینالمللی بر اساس اصل حاکمیت مردم ایران فراهم شود.
ثانیاً-پس از اتخاذ این تصمیم، بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل کنید و آن را از دامان خود و روحانیت معاصر بزدایید.
همه شما به خوبی میدانید که بر اساس معیارها و قانون خودتان، خامنهای هرگز و هیچگاه در سطح و جایگاه مرجعیت و ولایت نبوده است. موسوی اردبیلی در نماز جمعه دوم تیرماه 1368، سه هفته پس از مرگ خمینی، به صراحت خاطرنشان کرد، علت انتخاب خامنهای بهعنوان ولیفقیه از سوی خبرگان، ترس از مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران و مبادرت کردن آنها بهعملیات دیگری مانند فروغ جاویدان بوده است. او گفت: «دوستان میترسیدند و میلرزیدند، دشمنان هم خیلی امیدوار بودند به چنین روزی» که همه مسئولان نظام بهزودی «تکه و پاره شوند».
رفسنجانی هم در نماز جمعه هفتم آذر 1376درباره عنوان مرجعیت برای خامنهای تصریح کرد: «شماها همه یادتان است که دورانی که (بحث) مرجعیت بود من سخنرانی نکردم. درباره مرجعیت ایشان هیچ نگفتم و هیچکس از من چیزی نشنیده. شاید هم باعث تعجب شماها باشد که چرا فلانی حرف نمیزند. خیلیها هم از من میپرسیدند، ولی من نخواستم بگویم چرا؟ …
من میدانستم ایشان راضی نیست مرجع بشود. یقین داشتم که ایشان مخالف است».
فضیحت به حدی بود که خامنهای سرانجام از دعوی مرجعیت عقب نشست و به معرفی خود بهعنوان مرجع شیعیان خارج از ایران اکتفا کرد و به خواندن ”درس خارج“ روی آورد… …
اما اگر آقایان درباره جایگزینی موقت منتظری، از این نظر مشکل داشته باشند که با حرف صریح خمینی مبنی بر فقدان طاقت و لیاقت و سادهلوحی منتظری، چه باید کرد؟ و بهخصوص اگر نامه خمینی به منتظری در ششم فروردین ۱۳۶۸را راهبند میدانید که نوشته بود منتظری در ”هیچ کار سیاسی“ نباید دخالت کند؛ توجه شما را به نامه ۸فروردین۱۳۶۸خود خمینی جلب میکنم که نوشته است: «در اسلام، مصلحت نظام، مقدم بر هر چیز است»!
ملاحظه میفرمایید که در شریعت خمینی هیچ چیزی مانع آنچه شما بخواهید برای نجات خود انجام بدهید، وجود ندارد. با آرزوی توفیق برای پذیرش رأی و حاکمیت مردم ایران و جلب رضایت خلق و خالق»
«ای کاش که آقایان منتظری و کروبی و دیگرانی که از این پس به آنان میپیوندند، از سی سال پیش نسبت به همین شقاوتها و شناعتها بیدار و هشیار شده بودند. افسوس…
اما باز هم دیر نیست و بنی بشر برای جبران مافات تا لحظه وفات فرصت و امکان بازگشت دارد. توبوا إلَی اللَّه تَوبَهً نَّصوحًا. به خدا و خلق باز گردید و تو به بازگشت نا پذیر نصوح به جای آورید.
آخر در زندانها و شکنجهگاههای خمینی و لاجوردی و در واحدهای مسکونی قزلحصار از اول همین بساط بود.
فتوای خون کشیدن از زندانیان قبل از اعدام برای جبهههای جنگ ضدمیهنی را به یاد دارید؟ فتوای تجاوز به دختران قبل از اعدام برای اینکه به بهشت نروند را به یاد دارید؟
گمان میکنید پاسدار شکنجهگر احمدینژاد یا پاسدار شکنجهگر حسین شریعتمداری از کجا و طی چه پروسهیی به قعر جنایت و رذیلت و وقاحت درغلتیدند؟ بسیاری شاهدان، هنوز حیّ و حاضرند هر چند که هزاران و هزاران تن دیگر از آنان تیرباران یا بدار کشیده شدند.
نگاهی هم به صحنههای جنایت دست آموزان رژیم ولایت در اشرف بیندازید. باور کنید که میلیونها نفر در سراسر جهان به خود لرزیدند، اشک ریختند و خونشان به جوش آمده است. درعینحال در برابر پایداری شگفت فرزندان رشید ایران برای آزادی، سر تعظیم فرود میآورند و به حتمیت پیروزی مردم ایران یقین میکنند».
من در همین پیام خاطرنشان کردم:
«واضح است که تا همین جا هم که کروبی قدم برداشته، بهای سنگینی دارد. تا همین جا هم شایسته و ارزشمند است و خدا از معاصی کبیره در خدمت به یزیدیان و فرعون و طاغوتهای عمامهدار زمان مانند خمینی و خامنهای، میکاهد. این البته به رابطه او و هرکس دیگر، با آفریدگارش برمیگردد. آنچه من میخواهم با آرزوی در امان ماندن کروبی از گزند خامنهای و دژخیمان و جلادانش بگویم، تنها یک نکته است. نه فقط به او، بلکه خطاب به همه آنهایی که در درون یا حاشیه همین رژیم بهستوه آمده و از کثرت و غلظت فاجعهها و ستم اکنون به خود میلرزند.
چه خوب که بخشی از حقیقت تکاندهنده را بیان میکنید و به همین میزان نزد خلق و خالق مأجورید. اما باور کنید که خانه از پایبست ویران است و خشت ولایت از روز اول کج و برخلاف رأی و حاکمیت ملّت و با خنجر و خیانت نسبت به انقلاب ضدسلطنتی کار گذاشته شده است.
جرثومه و امالفساد، همین رژیم ولایت و حاکمیت آخوندیست. در اوین یا کهریزک یا هزاران زندان و شکنجهگاه و خانههای امن اطلاعات و سپاه هیچ فرقی نمیکند. از کوزه همان برون تراود که در اوست. دادگاهها و تبلیغات و اتهامات و برچسبهای این رژیم، از ابتدا، همین بود. کدام کلمه بود که خمینی آن را ذبح نکرده باشد؟ مگر نمیگفت که مجاهدین خرمنهای روستاییان را آتش میزنند؟ مگر به تناوب نمیگفت جاسوس شوروی و عامل آمریکا و اسراییل و بعث عراق هستند؟
بله، این رژیم، همان است که بود. تنها راه، آزادی و حاکمیت مردم است. این تمامی حقیقت است.
بهخدا سوگند که در بیان این حقیقت بهاندازه دانه ارزنی هم، منفعت شخصی یا گروهی را در نظر ندارم. با اشرفیان خونفشان و با اشرفنشانان در ایران و سراسر جهان، برای چادر زدن در خاوران هم اعلام آمادگی و ثبتنام کردهایم. اگر خواستار آسودگی و خلاصی خود و رها شدن مردم ایران از این همه ظلم و ستم هستید، این تمامی حقیقت است. تنها راه، آزادی و حاکمیت مردم ایران است.
درست به همین دلیل، بهخاطر عصمت جسم وجان، و روح و روان مردم ایران، و همان پسران، و همان دختران، و بهخاطر سعادت و حق حاکمیت یک خلق در محنت و زنجیر، با تمام وجود فریاد بزنید:
مرگ بر دیکتاتور
مرگ بر خامنهای
حکومت آخوندی، سرنگون، سرنگون، سرنگون».
البته آقای کروبی یک چیز را واقعاً درست میگوید، نباید فرق ”دلسوزان“ رژیم ولایتفقیه را با مجاهدینی که میخواهند ریش و ریشه این رژیم را بسوزانند، نادیده گرفت!
کروبی همچنین به باند غالب ایراد گرفت که «منتقدان خود را منافق مینامند». و افزود «خدایا تو شاهد باش که چگونه یک جدال سیاسی را به یک جنگ مذهبی تبدیل کردند
بهنظر من حاج آقا کروبی درست میگوید. این ولیفقیه است که در تنگنای قیام به آنجارسیده که منتقد و به گفته لاریجانی ”برادر همسفر و هم سفره“ خودش را هم حالا به مجاهدین میچسباند و ادعا میکند که موسوی و کروبی راه مجاهدین را میروند. هر چقدر هم ما تکذیب میکنیم فایده ندارد!
بهخصوص در مورد تبدیل ”جدال سیاسی“ به ”جنگ مذهبی“ هم، من به حرف حاج آقا کروبی اکتفا میکنم و میگویم: خدایا تو شاهد باش که از روز اول هم در رژیم ولایت به انحصار طلبی و استبداد دینی و تمام جرم و جنایتهای سیاسی لباس دین و جنگ مذهبی پوشاندند. بر مجاهدین نام منافقین گذاشتند. جنگ هشتساله ضدمیهنی را هم که از روز اول با دست برداشتن از صدور ارتجاع و تروریسم، قابل اجتناب بود و مخصوصاً بعد از عقبنشینی نیروهای عراقی در خرداد 1361، دیگر هیچ عذر و بهانهیی برای ادامه دادن آن وجود نداشت، شش سال دیگر با صدها هزار کشته و میلیونها آواره و معلول و مجروح و با بیش از 700میلیارد دلار هزینه و خسارت اضافه برای ملت ایران ادامه دادند. به آن لباس ”دفاع مقدس“ پوشاندند، نعرههای ”قدس قدس از طریق کربلا“ سردادند. برای روحیه دادن به پاسداران و بسیجیها انبوهی امام زمان قلابی بر روی اسب سفید، به جبههها فرستادند و هزاران کلید حلبی بهشت توزیع کردند. البته امام ملعون، در عین دریافت کلت و کیک و انجیل از آقای ریگان و دریافت سلاحهای اسرائیلی، خودشان فرمودند که ”صلح با صدام دفن اسلام است“. البته در سال 1365هم که خودشان آن را ”سال تعیین سرنوشت“ اعلام نمودند، از طریق رفسنجانی صراحتاً اعلام کردند که آمادگی دارند با هر حکومت دیگری در عراق ولو کاملاً ”آمریکایی“ باشد، قرارداد صلح امضاء کنند.
تعجب من فقط از فراموشکاری آقای کروبی است که شاید هم سهواً باشد والله اَعلَم!
آخر مگر یادتان رفته است که امام ملعون، خودشان به لسان و قلم نامبارک گفتند و نوشتند که آنچه بر همه چیز اولویت دارد حفظ نظام است و دین و شریعت و بقیه چیزها فرع است. برای همین چنانکه شما هم فرمودهاید مصلحت نظام همیشه در پوشاندن لباس مذهبی بر جنگ و جدال سیاسی بوده است و تازگی ندارد. حالا هر چقدر هم شما قسم و آیه بخورید که دلسوزتر هستید و میخواهید نظام را اصلاح کنید، اینها باور نمیکنند! فقط یک اشکال مختصر در محاسبات سیاسی جنابعالی بهچشم میخورد که عنایت ندارید. ”فضولتاً“! عرض میکنم که ”اصلاح“ این نظام، در باب ”اسقاط“ صرف میشود! از دود و دم هشت ساله آقای خاتمی در باب آرایش و اصلاح نظام عبرت بگیرید و اجازه بدهید از قول رودکی اضافه کنم:
آن که نامُخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
اگر موسوی و کروبی و امثال ایشان باور کنند که قصد بدی درباره آنان ندارم، میخواهم مجدداً از بازرگان یاد کنم، شاید که اینان یاد بگیرند. هر چند که به خواست و انتخاب و اراده خودشان مربوط است.
یکی از نقاط مثبت بازرگان بهعنوان نماینده تتمه بورژوازی ایران در دولت و مجلس خمینی، این بود که برخلاف آخوندها و حتی همین آقایان موسوی و کروبی، حرفها را نمیپیچاند. رک و روشن و صریح میگفت که من انقلابی نیستم، اگر بولدوزر میخواهید، من ”فولکس واگن“ هستم!
صریح میگفت که تا استقرار نظام جدید به همان نظام قبلی، ولی بدون شاه و سلطنت، عمل میکند و خارج از آن وظیفهیی برای خودش قائل نیست.
هیچوقت هم برخلاف آخوندها از استکبار و استکبار ستیزی حرفی نزد و صرفاً استبداد را هدف قرار میداد.
یکبار با طنز جالبی در سخنرانی درگذشت پدر طالقانی گفت: نمیدانم چرا برای پیغمبر یک صلوات ولی برای امام خمینی سه صلوات میفرستند؟!
در مورد مجلس رژیم هم گفت که تا نمایندگانش را از ”شیر امامت“ نگیرند، مجلس نخواهد شد!
درباره استفادههای عوامفریبانه مرتجعین از مفهوم شهادت هم گفت: ”تا وقتی که نوشیدن شربت شهادت مجانی است، اوضاع به همین ترتیب باقی خواهد ماند“!
مهمترین نکته اما، در همین اواخر صراحت بازرگان در اذعان به دو حقیقت بود:
-یکی اینکه بیرودربایستی میگفت: «ما موافقین غیرحاکم رژیم هستیم».
-نکته دیگر، همچنانکه در فصول قبلی هم اشاره کردم این بود که صریحاً بر ”حیات خفیف و خائنانه“ در این رژیم انگشت میگذاشت.
حالا من میخواهم مشخصاً به سخنرانی او بعد از 5مهر در مجلس رژیم بپردازم تا هرکس که میخواهد درس و عبرت بگیرد.
همه کسانیکه سال 1360را بهخاطر دارند، میدانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال 60تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز 5مهر در تهران و برخی دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشای شهری روی آوردند. سنگینترین بهای خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوی سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمیدانستند اما میخواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعی را یک بار دیگر بیازمایند.
- نخستین هدف مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینی“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آنموقع هیچکس در عرصه اجتماعی نداده بود و جرأت و جسارت فوقالعادهیی میخواست. خمینی در آن زمان پشت افراد دیگری مانند بهشتی سنگر میگرفت که برای او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعی مردم بر روی آنها متمرکز و کانالیزه میشد. مثل همین حالا که خامنهای تا مجبور نشده بود، احمدینژاد را جلو صحنه میفرستاد تا ضربهگیر او باشد. در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبه خمینی بر دوش جامعه و بهخصوص اقشار عقب مانده بسیار سنگینی میکرد. مجاهدین باید پا پیش میگذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگینترین بها در هم میشکستند.
پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانشآموزان این بود: ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“، ”شاه سلطان خمینی، مرگت فرارسیده“، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“، ”خمینی حیا کن، سلطنت را رها کن“، ”ای جلاد ننگت باد“.
-دومین هدف به میدان کشیدن عنصر اجتماعی و مردمی بود تا اگر از این طریق هم کاری میتوان کرد، آیندگان گواهی بدهند که مجاهدین مضایقه نکردند اما در اثر شدت و حدّت سرکوب، جواب منفی بود.
من در همان زمان نوشتم که «زبان من از توصیف صحنههای سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در این باره خوانده و شنیدهام، نه میتوانم بگویم و نه میتوانم بنویسم. از من بر نمیآید. کار شعراست، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.
فقط میگویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و بهخصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانهی روز 5مهر1360، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که برای تو، برای خلق تو و برای آزادی و برای ایران چه گلهای نازنینی در دستههای 50تائی، 100تایی و 200تایی با فریاد ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینی) پرپر شدند».
درعینحال دجال خونآشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههای مردم به گور سپرده شد.
شتاب رژیم در اعدامهای خیابانی و فتواهای پیاپی خمینی که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام میشد، بسیار گویاست. حتی شماری از پاسداران و کمیته چیهای خودش را هم که در صحنه به مجاهدین تیراندازی میکردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجهگران و بازجویانش در اوین، قسم و آیههای آنها را هم که علیه مجاهدین میجنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیتهها هم به آنها ندادند و کارت پاسداری آنها را هم جعلی دانستند و میگفتند خیلی از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کردهاند! و آنها را هم سرضرب اعدام کردند.
میگفتند که به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است…
نیم کشتهها را تمامکش کنید… مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.
- ”باغی“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت…
بله بت خمینی اینچنین شکست.
«رفسنجانی میگفت: 4حکم بر اینها [مجاهدین] لازمالاجراست
1-کشته شوند/ 2-بدار کشیده شوند /3-دست و پایشان قطع شود /4- از جامعه جدا شوند
-اگر آنروز (اول انقلاب) 200نفر از آنها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشد
آخوند موسوی تبریزی: اسیرش را باید کشت، زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود. هر کس در برابر نظام بایستد، حکمش اعدام است.
لاجوردی: ظرف مدت دو ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد.
آخوند محمدی گیلانی: اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند در کنار دیوار همآنجاآنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود.
آخوند مشکینی: هر کس در خیابان یا هر جای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد، همآنجاباید حکم اعدامش صادر شود» (نگاه کنید به نشریه مجاهد شماره 407مورخ 31شهریور77).
اما قبل از آن برای اینکه حساب همه چیز برای مردم ایران روشن باشد بگویم که وقتی از زندانیان سیاسی مجاهدین صحبت میکنیم، بهخصوص آنان که در اشرف هستند، چه آنان که مقاومت کردهاند، چه آنان که به تصادف جان بدربردهاند و چه شماری که کم و کسری داشته و در زیر شکنجه یا در برابر جوخه اعدام، نقطه ضعف داشتهاند، هم در بدو ورود و هم در نشستهای انتقادی و ”عملیات جاری“ بیمحابا صداقت پیشه میکنند و هر آنچه را که حتی از ترس یا تشویش در برابر مرگ در ذهنشان هم گذشته، برای همرزمانشان، در جمع بر روی دایره میریزند.
فراتر از بزرگداشت قهرمانان و یاران مقاوم، هدف از این صداقت بیمنتها، تجدید عهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران کردن کمیها و کاستیها و ضعفهاست. رو به جلو است، نه رو به عقب. بالا کشیدن و فرا رفتن و رَستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش بر دست و پایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد از خود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه فقط سَر تعظیم و تکریم فرود میآورند، بلکه راه مقابله و درهم شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخّر کردن آثار او را هم در گرههای کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کردهاند، میآموزند. در برابر آن آسیب ناپذیر میشوند. در یک کلام، نه فقط تتمه آثار آن کابوس خون سرشته را از خود میزدایند، بلکه مهمتر از این ده بار و صدبار و هزاربار بیشتر، جنگاور میشوند و از شیب نزولی و از انفعال و پاسیویسم و بریدگی و روی آوردن به معیشت و زندگی که مطلوب خمینی و دژخیمانش بوده، فاصله میگیرند. تقدیر کور و خودبهخودی اینچنین با ”جهاد اکبر“ و صدق و فدای مجاهدی، مغلوب و محو و نابود میشود. چنین مواردی اگر با نگاهبانی و حفاظت مستمر سیاسی وایدئولوژیکی فرد از خودش همراه باشد، آنچنان که هرگز رو به عقب و رو به خمینی بازنگردد، و به هرچه خمینی گرایی و شیطان صفتی و نامردمی و معیشت مطلوب خمینی است، تف کند، به سند افتخار و حماسه ماندگار مقاومت ما تبدیل میشود. هم فرد و هم جمع را احیا میکند. این یک کارزار پرشکوه با ایدئولوژی ذلت و تسلیم و با شیوه شناخته شده خمینی برای به ”قبر“ بردن روانشناسانه زندگان است. این بخشی از مقاومت ماست که با هر گونه گرد و غبار و آثار کاهنده خمینی و فرهنگ و ایدئولوژی او بستیزیم و از آن پاکیزه شویم.
حالا به مکالمه با مجاهدی که ده سال وهفت ماه را در شکنجهگاههای خمینی سپری کرده است، درباره 5مهر و شهیدانش گوش کنید:
محمدزند: فکر میکنم که الآن همه حرف را شما زدید، آن چیزی که شما میخواهید یک مجاهد تمام عیارکه انشالله لایقش باشیم. همان چیزی که شما میخواهید. چون واقعیتش اینه که اگه انقلاب نباشه، مجاهدی وجود نداره. من میخوام، فقط این را، بهقول معروف بینهیی را، که خیلی دوست دارم هر بار بگم، بگویم. بعد از اینکه این برادران فاتحان آمدند، واقعاً سبقت گرفتن برای صفرصفر کردن چیزی بود که آدم میدید. آدم به عیان میدیدکه رابطهها عوض شده بود خارج از لحظاتی که میآید.
این لحظات را هم گفته بو دیدکه صفر صفر کنید، و همینها لحظات مقدس است. همین طورکه شما میگویید، من انقلاب رامیدیدم. یعنی حداقل میتوانم بفهمم که در اطراف من، این بود، انقلاب بود. از برادران مسئولمون تا ما که پایین اش باشیم. اصلاً روابط عوض شده بود. من همیشه این لحظات را به برادر احمد میگفتم. شما آن چیزی را آوردید که همیشه احساسش را داشتیم ولی این طوری بهش رسیدیم، آن هم این بود که چطور با خود انقلاب تنظیم کنیم، این از این قضیه.
- احسنت! وقتی که از آن فضا، پای حرفهای تو میآییم، یعنی پای حرفهای محمد زند، که کلماتت حالیات هست؛ چون، ده سال زندانی این رژیم بودهای و من خوب یادم هست. یعنی معلوم است که الکی کلمات را نمیپرانی، بلکه معنیشان را میفهمی که چیست. آیا تو، وقتی آن فضا را برای خودت مرز سرخ کردی، آیا در پرداخت ورودیه و بیا بیا، عمیقتر و راسختر میشوی و بالاتر میروی؟ و سفت و سختتر میشوی؟ یا نه، پایینترمی روی و عقبتر و شل ترمی شوی؟ که مثلاًًً بگویی این دل خوش کنکه…، دیگراحتیاج به ورودیه نیست…، احتیاج به بیا بیا نیست…، دیگر ولش کنید…؟ کدامش؟
محمدزند: همان که شما اول گفتید. راسختر! و از قضا، سکینه در قلبم بیشتراست. خیلی طمأنینه بیشتری دارم. خودم را گذاشتم در آن فضا که قبلش گفتم. باخودم گفتم که الآن دوباره شده همان ورودیه دادن، الآن دوباره میریزند اینجا، الآن همه جا را بستند، الآن همه اینها هست، بیا بیا هم هست، هر روز هم زدن هست، هر روز هم بگیر و ببند هست، هر روز هم دادگاه بردن هست، آیا اهلش هستی؟ وقتی از آن فضا درآمدم، دیدم که چرا نیستم؟! بیشترش هم هستم! چرا؟ چون، این باز هم یک فتح مبین است. باز هم یک فتح مبین بزرگتراست، دیگرتردیدی در آن نیست.
- بچهها! گوش کنید، گوش کنید، محمد! آنچه را که تو آن دفعه به من آمار دادی که الآن یادم رفته، دوباره به من بگو! گفتی که در عرض سه ساعت در ۵مهر شاهد وگواه اعدام چند مجاهد بودی؟ در عرض چند ساعت؟ دوباره به من بگو!
محمدزند: گفتم خدمتتون که۳۰۰تا ۴۰۰تا در عرض سه تا چهار ساعت بود. حدود۱۸۱۰تا. البته فکرمی کنم به گفته آمارسازمان ۱۴۵۰است. ولی ۱۸۱۰تا میگفتند تا فردای آن روز مثلاًًً ظهر یا صبح که دیگه ما را برده بودند در یک اتاق ولی میشنیدم تا صبح یکسره صدای تیرباران بود و اصلاً قطع نشد تا صبح، یکسره قطع نشد، آن جا ده دوازدههزار نفر دستگیر شده بودند، خیلی، اصلاً یک فضایی بود.
- ده دوازدههزار نفر؟
محمدزند: بله، ده دوازدههزار نفر دستگیر شده بودند، شما که میدونید، اوین و دادسرای اوین توی مهرماه سرداست.
- آره.
محمدزند: تمام سه طبقه پر شده بود. بهطوری که اصلاً جا نبود و ماها رو که قدیمیتر بودیم بردند توی یک اتاق. حالا داستانهایی دارد که توی اون اتاق خواهری را دیدیم که وحشتناک شکنجه شده بود که آن یک داستان جداست. ولی در تمام آن سه طبقه آدم بود، طوری که گرم شده بود، درجایی که همیشه سرد ا ست.
- خوب؟
محمدزند: دیگر نمیتوانستند آدم بیاورند، آدمها را بیرون نشانده بودند که داد میزدند داریم از سرما میمیریم. نمیدانم چقدر آن جا آدم میتواند جا بگیرد، توی فضای بیرون کلی آدم نشانده بودند.
- پس ای خواهران و ای برادران! مجاهدی دارد حرف میزند که در سال 1360، بیستو هشت سال پیش، شاهد چنین صحنههایی بوده در یک قسمت از اوین! فقط در یک قسمت زندان اوین، نه کل زندانهای رژیم! آمار سازمان میگوید1400تاست. آمار سازمان که کامل نیست. چون معلوم است که خیلی از اسامی را ما نداریم، یا فقط اسم کوچک داریم، چون آن موقع درسازمان رسم نبود که اسم کسی را بپرسند. با یک اسم مستعار همه چیز حل و فصل میشد، فرم پرسنلی و ارتش آزادیبخش و این طور چیزها نبود. اصلاً قرارگاهی وجود نداشت، هر کسی درخونه خودش بود و حداکثر مخفیکاری بود حتی در فازسیاسی، مثلاًًً همین اسامی مستعاراکثر خواهران و برادران مثل احمد واقف از آن جا و آن زمان آمده است.
معلوم است که آمار تو (محمد) درستتر و دقیق تراست. چون شاهد صحنه بودی. محمد میگوید تا صبح روز بعد، از بعدازظهر این رژیم 1810اعدام کرده! ای خدا! ای خدا! اللهم فاشهد! میگوید ده تا دوازدههزار دستگیری بوده است. شعار «مرگ بر خمینی» و «شاه سلطان خمینی مرگت فرا رسیده» اینطوری وارد شده ها! وا لا، چه کسی میتوانست به خمینی چپ نگاه کند. عکسش را توی ماه میدیدند. نگو که جواب تاریخیش مجاهدین بودهاند و انقلاب مریم. آیا در سؤالی که از این محمد- که خودش شاهد این صحنهها بوده و برایش خیلی جدیست- کردم دقت کردید؟ دقت کردید که در پرداخت ورودیه و بیا بیا جدیتر و بیشتر میشود یا کمتر؟ ای برادران و ای خواهران، او چه جواب داد؟
جمعیت: بیشتر
-بله بله بسا بیشتر!
درست به این دلیل، همچنان که قبل از جنگ گفتیم، شرایط صد بار هم که پر فتنهتر بشود؛ همچنان که شما خودتان در اول این بهار یک به من گفتید و قراردادمان بود و الحمدلله که به آن جا نرسید؛ علف بیابان، ریشه گیاهان، برگ درختان؛ اما، این رژیم را این مجاهدین بر زمین میزنند و سرنگون میکنند، حالا صبر کنید و ببینید!