728 x 90

مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی (۷) نقدینه بزرگ ملت در مبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت

 

پیام به رزمندگان ارتش آزادی

و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده

مسعود رجوی-۳۰دی ۱۳۸۸

سلسله آموزش

برای نسل جوان در داخل کشور

 

فصل هفتم- درسهای قیام در روز عاشورا ـ مسعود رجوی

 پس از آگاهی و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونیسم راست به‌عنوان تهدید اصلی قیام، اکنون باید یکبار دیگر درسهای قیام در روز عاشورا (۶دی ۱۳۸۸) را مرور کنیم.

در پیام هشتم دی، به اختصار گفتم:

«استمرار و سرعت پیشروی و درجه تعمیق و گسترش نیروهای قیام در شش ماه گذشته و مخصوصاً انبار باروتی که در ایام تاسوعا و عاشورا در ایران سر باز کرد، به همگان نشان داد که آنچه مقاومت ایران درباره وضعیت جامعه ایران و درباره رژیم می‌گفت، حقیقت داشته و در آن مبالغه‌یی نبوده است».

-کسی منکر استمرار قیام در ۶ماه گذشته نیست.

-کسی منکر سرعت پیشروی قیام هم نیست. بسیار می‌گویند و می‌نویسند که، بحث در خیابانهای تهران و سراسر ایران و در دانشگاهها و مجادلات و زد و خوردهای سیاسی، در بیرون رژیم و در درون، دیگر انتخابات نامشروع ریاست‌جمهوری در رژیم ولایت‌فقیه نیست. شعارها هم این نیست. خواسته‌ها هم، این نیست. مشکل هم این نیست. زیرا به‌محض این‌که در مناظره‌های انتخاباتی روزنی باز شد، همه دیدند که چه خبر است و چه ظرفیت انفجاری و بخارات متراکمی در ایران زیر عمامه و نعلین ولایت‌فقیه فشرده شده است. نقطه عزیمت البته انتخابات و مناظره‌های ۴نفری بود که از همان فیلتر شورای نگهبان ارتجاع عبور کرده بودند و از همین جا بود که حتی قبل از انتخابات، رفسنجانی به خامنه‌ای نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمی‌دانم». رفسنجانی بی‌پرده گفت «آتش‌فشانهایی که از درون سینه‌های سوزان تغذیه می‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجانی در همین نامه از خامنه‌ای خواست «مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید» (خبرگزاری حکومتی مهر-۱۹خرداد ۸۸).

 

متقابلاً باند خامنه‌ای از طریق سپاه پاسداران و خبرگزاری آن رفسنجانی را به باد حمله گرفت و نوشت:

- «هرگز در ذهن بدبین‌ترین دشمنان نظام هم این ظن بد خطور نمی‌کرد که روزی هاشمی رفسنجانی برای رهبر معظم انقلاب ”نامه سرگشاده“ بنویسد»

- «اعتراض غیرمنطقی شما… آن هم به رهبر انقلاب، که خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسی جای شگفتی و البته تأسف است»

- «آقای رفسنجانی؛ متهم همیشگی پرونده استات اویل کجا و نظامی که با خون شهیدان آبیاری شده است، کجا؟ مدیر مادام العمر مترو کجا و خمینی کبیر کجا؟ اگر آن روز که دلسوزان شما و انقلاب، نصیحت کردند تا جلوی رانت‌خواری و سوء‌استفاده‌های گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگیرید همه را به چوب تحجر و کج اندیشی و زهد فروشی نمی‌راندید، اگر توصیه‌های صریح و تذکرهای لطیف رهبری معظم را در مورد لزوم پرهیز از تجمل‌گرایی و اشرافی‌گری در میان مدیران نظام اسلامی در همان سالهای ابتدایی دهه هفتاد جدی می‌گرفتید و اگر به دستگاه محافظه‌کار قوه ‌قضاییه جرأت مقابله با خویشاوندان و اطرافیان خود را می‌دادید، امروز چنین نمی‌شد»

- «آقای رفسنجانی؛ چرا رسانه‌های غربی و مخالفان نظام شما را به غلط مهمترین شخصیت جهت ایستادگی در برابر رهبری می‌دانند؟ … به خود بیایید و از سرنوشت بزرگان این انقلاب که در کشاکش حوادث و فتنه‌ها کم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روی بر قافله‌سالار آن ترش کردند عبرت بگیرید» (خبرگزاری فارس- ۲۲خرداد ۸۸)

***

همچنین کسی منکر تعمیق و رادیکال شدن قیام و شعارهای آن نیست. شعار این است که ”مرگ بر اصل ولایت‌فقیه“.

صحبت از ”ساختار شکنی“ و ”سرنگونی“ و ”اغتشاش“ و ”آشوب“ و ”تخریب“ و ”آتش سوزی“ است.

سرکرده انتظامی تهران بزرگ می‌گوید: «آشوبگران روز عاشورا با تجهیزات کامل به صحنه آمده بودند که در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تیر و کمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ایجاد آشوب کنند» و «کلکسیونی از نیروهای ضدانقلاب بودند» که «تا نفر آخر را دستگیر می‌کنیم» (۲۷دی).

به‌نوشته مطبوعات رژیم «علاوه بر تخریب اموال نیروی انتظامی و حمله وحشیانه به پرسنل آن، یک زن رزمی‌کار به فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ حمله نموده و به‌شدت وی را از ناحیه صورت زخمی کرده است». همچنین «مسئول حفاظت یکی از مقامات عالی‌رتبه هم مورد ضرب ‌و شتم قرار گرفته است». «اصلی‌ترین ماموریتی که دستگیر شدگان… مطرح ساخته‌اند هدایت آشوبها و شعارها و شناسایی افراد برای جذب و همکاری با مجاهدین خلق بوده است» (روزنامه رسالت ۲۴دی).

 

***

درجه عمق پیدا کردن قیام و همچنین ترس و وحشت باند غالب رژیم و قشقرقی که در روزهای بعد به‌راه می‌اندازد به‌حدیست که موسوی سریعاً فاصله می‌گیرد، خط خود را جدا می‌کند و بیانیه می‌دهد: «برای مراسم عاشورای حسینی به‌رغم درخواستهای فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمین کروبی اطلاعیه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمین خاتمی اطلاعیه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».

علاوه بر این، برای مصون ماندن از تیغ آخته ولایت، به خواسته اصلی باند غالب رژیم برای موضعگیری علیه مجاهدین گردن می‌گذارد. باند ولی‌فقیه ابتدا به او گوشزد می‌کند که در آستانه انقلاب ضدسلطنتی هوادار مجاهدین بوده تا حواس خود را جمع کند. سپس لاریجانی ”برادرانه“ از او می‌خواهد همسفری و هم سفرگی پیشین را از سر بگیرند.

موسوی که پیداست، حفظ خود به هر قیمت، خط قرمز اوست، قتل جنایتکارانه خواهرزاده خود را که می‌توانست، با استفاده از محمل خانوادگی، از آن اعتراض بزرگی به‌پا کند، فشار زیادی بر رژیم خون‌آشام وارد آورد و قیمت حداکثر را از بابت این جنایت سیاسی و در ضمن آن سایر جنایتها، از باند غالب وصول کند، نه فقط این امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممکن تخفیف می‌دهد و از کنارش می‌گذرد و فعلاً به باند غالب می‌بخشد، بلکه به جای این، درست به‌عکس، بر جنایتها و خیانتهای مجاهدین انگشت می‌گذارد. تازه در مورد مجاهدین روی دست حریف هم بلند می‌شود که مطمئن باشید من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدین، بهتر برمی‌آیم. می‌گوید: «من به‌عنوان یک دلسوز می‌گویم منافقین با خیانتها و جنایتهای خود مرده‌اند، شما برای کسب امتیازهای جناحی و کینه‌ورزی آنها را زنده نکنید».

 

فراتر از این، بار دیگر بر وفاداری به قانون اساسی ولایت‌فقیه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأکید می‌گذارد: «لازم می‌دانم قبل از آن‌که راه‌حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز، تأکید نمایم».

 

از دعاوی پیشین، درباره نامشروع بودن ریاست‌جمهوری و دولت احمدی‌نژاد هم خبری نیست بلکه خواستار «اعلام مسئولیت‌پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضاییه» می‌شود!

۴خواسته دیگرش هم عبارتند از: تدوین قانون شفاف انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی روزنامه‌های توقیف شده (یعنی روزنامه‌های جناح مغلوب رژیم و نه آزادی همه روزنامه‌ها و مطبوعات)، و همچنین اجتماعات قانونی و تشکیل احزاب (آن هم طبق قانون اساسی ولایت‌فقیه و نه آزادی بی‌قید و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قیام مسلحانه).

 

آقای موسوی به همین بسنده نمی‌کند و چون خوب می‌داند که این خواسته‌ها یا پوشال بافیست یا طبق ”مرّ قانون“ ولایت، مشروط به «اعتقاد قلبی والتزام عملی» به ولایت‌فقیه است، بلادرنگ اعلام می‌کند که حتی در همین موارد هم حاضر به نسیه کاریست و می‌نویسد: «ضرورتی ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در این راه به‌روشنی افق کمک خواهد کرد»!

اما این چیزها برای معده و روده سیری‌ناپذیر مقام ولایت، کفایت نمی‌کند و «هل من مزید» توبه و ندامت می‌طلبد!

 

خامنه‌ای که در روز ۱۹دی در جمع بسیجیان قم روی عبارت ”مرّ قانون“ تأکید می‌کرد، خوب می‌فهمد که چه می‌گوید. منظورش این است که: در توبه و ندامت و غلط کردن گفتن، بیشترش اشکالی ندارد ولی نه ”یک کلمه کمتر!“. بگذریم که رژیم کثیف ولایت، کلمه ”توبه“ را هم که به‌معنی بازگشت به ”صراط مستقیم“ و راه خدا و خلق و فاصله گرفتن از راه غضب شدگان و منحرفان است (غَیر المَغضوب عَلَیهم وَلاَ الضَّالّینَ)، ذبح نموده و با واژگونه‌سازی مطلق، به پافشاری در جاده جهل و جنایت و به اصرار در بربریت و مسیر ولایت، تعبیر و تفسیر می‌کند.

 

***

یادآوری می‌کنم که من ۳روز قبل از موضعگیری موسوی، با مختصر آشنایی نسبت به ایشان و عملکرد رژیم ولایت، چند نکته را اختصاراً و با سرعت در پیام ۸دیماه به عرض رسانده بودم:

اول این‌که: «متهم کردن آقای موسوی به این‌که راه مجاهدین را می‌رود کذب محض و زمینه‌سازی برای ارعاب و اسکات و یا دستگیری است» و «سمپاتی نسبت به مجاهدین در اوایل انقلاب و در زمان شاه منحصر به آقای موسوی نبوده و هیچ کشف جدیدی نیست» کما این‌که خامنه‌ای خودش بعد از انقلاب هم تا مدتها با ما رابطه داشته و هر شب جمعه به‌درخواست خودش توسط یکی از برادرانمان در جریان تحلیلهای مجاهدین از اوضاع و احوال سیاسی قرار می‌گرفته است.

دومین نکته که از سه روز قبل گفتم این بود که «واضح است که باند خامنه‌ای و شرکا به‌غایت تلاش می‌کنند کروبی و موسوی و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تأیید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضعگیری علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش می‌کنند مانند لاریجانی، رئیس مجلس ارتجاع، آنها را قدم به قدم به همسفری و هم سفرگی مجدد در همین راستا بکشانند اما واقعیت این‌ است که کار از این چیزها گذشته و مواضع و برچسبهای پیشین به مجاهدین دیگر اثر ندارد و مشکلی حل نمی‌کند. چرا که ولایت یزیدی فقط انقیاد و تسلیم مطلق می‌طلبد و حالا دیگر در سراشیب سرنگونی، صرف لفاظی علیه مجاهدین و مقاومت ایران دردی را از او دوا نمی‌کند».

سومین و مهمترین نکته که باز هم تأکید می‌کنم، این‌که «به‌رغم هر آنچه موسوی یا دیگران علیه مجاهدین و مقاومت ایران گفته باشند یا بگویند، هر گونه تعرض به آنها و خانواده و اطرافیانشان را قویاً محکوم می‌کنیم و به ولی‌فقیه ارتجاع اخطار می‌کنیم که مسئولیت دستگیری و محاکمه و مجازات موسوی و هر گونه اقدام تروریستی مشخصاً و مستقیماً برعهده شخص خامنه‌ای است. علاوه بر این، در پی صدور پنجاه‌و ششمین قطعنامه ملل‌متحد درباره نقض وحشتناک حقوق‌بشر در ایران، از دبیرکل ملل‌متحد و کمیسر عالی حقوق‌بشر باز هم می‌خواهیم که در همین خصوص یک هیأت ثابت نظارت بین‌المللی برای نگهبانی از حقوق‌بشر و به‌ویژه آزادی بیان و اجتماعات در تهران مستقر کند».

از این‌رو تنها نکته‌یی که باید اضافه کنم و البته خاصّ موسوی و کروبی و امثالهم نیست، نفرت و اشمئزاز از هر گونه چراغ سبز دادن و هموار کردن راه و صاف کردن جاده و توجیه مستقیم یا غیرمستقیم اعدام و کشتار مجاهدین و غیرمجاهدین در داخل ایران و به‌ویژه در اشرف است. این کار از جانب هرکس با هر تفکر و عقیده و مرام و ادعایی که باشد، با هر شکل و توجیهی هم که ارائه شود، با هر جمله‌بندی و عبارتی هم که برای دم به تله ندادن بالانس شود، یک اقدام خائنانه ضدانسانی است و در این مورد با احدی شوخی و نرمش و انعطاف نداریم و نخواهیم داشت.

چه آقای موسوی که قبل از روی کارآمدن خمینی هوادار مجاهدین بوده، چه آنها که بعد از روی کارآمدن خمینی عضو یا هوادار مجاهدین یا پشتیبان و عضو شورای ملی مقاومت ایران بودند یا هستند و خواهند بود و چه خود این حقیر که ارادتمند و در خدمت مجاهدین و مقاومت ایران بوده و هستم و خواهم بود و دقیقاً هم به همین خاطر است که خواهان سلامتی و امنیت و آزادی بیان و اجتماعات و آزادی آقای موسوی و خانواده و دوستان و اطرافیان ایشان در مخالفت با ولی‌فقیه ارتجاع بوده و هستم و خواهم بود. کما این‌که در پیام ۸دیماه از بابت این‌که خامنه‌ای کمترین بهانه‌یی علیه ایشان پیدا نکند، خودم را سپر بلا نموده، به عرض رساندم که آقای موسوی چنان‌که خود صریحاً گفته است اصلاً هدفش از شرکت در انتخابات، مقدمتاً نه یک هدف سیاسی رودر روی قدرت حاکم یا باند حاکم ولایت، بلکه یک هدف اداری و برگرداندن «عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور» بوده است.

گمان نکنید که این تفسیر را من از خودم در آورده‌ام. اگر غلط است یا من درست نفهمیده‌ام تقصیر خودم نیست! ۴۳سال پیش، روز اولی که ما به دانشکده حقوق ‌دانشگاه تهران رفتیم، چون در رشته سیاسی قبولمان کرده بودند، استادمان فرق مدیریت را با سیاست توضیح داد و گفت: سیاست و امور سیاسی در رابطه با قدرت حاکم است. بعد هم نمی‌دانم دکتر حمید عنایت بود یا دکتر محمدعلی حکمت که هر دوشان با بزرگواری به سؤالات کلافه کننده حقیر همیشه جواب می‌دادند، گفتند برو کتاب ”دو چهره ژانوس“ درباره علم سیاست را بخوان تا بهتر بفهمی. منهم حرف استاد را اطاعت کردم و رفتم از کتابخانه این کتاب را قرض نموده و عجولانه خواندم. ولی نمی‌دانم که آیا درست تفاوت ”مدیریت“ و ”سیاست“ را فهمیده‌ام یا خیر؟

از شما چه پنهان معنی ”عقلانیت دینی“ را هم نمی‌دانم و لذا نفهمیدم که منظور از برگرداندن عقلانیت دینی به فضای مدیریت در رژیم ولایت‌فقیه چیست؟

کلمه عقل و عقلانیت به‌معنی خرد و خردورزی را می‌دانم که معطوف به خصلت تفکر و اندیشمندی انسان است و پایگاه فیزیولوژیک آن قشر فوقانی مغز می‌باشد که از لحاظ کارکردی به آن سیستم علائم ثانویه می‌گویند (فقط خواهشمندم با احکام ثانویه که امام راحلتان می‌گفت، اشتباه نشود!).

کلمه دین را هم که چهار دهه پیش خیلی دنبالش بودم، بالاخره فهمیدم که یک دستگاه اعتقادی و ایدئولوژیکی است که در آن یک ارزش متعالی فراتر از زمان و مکان وجود داشته باشد که در این‌صورت به چنین دستگاه اعتقادی، دین می‌گویند.

با این‌حال باید با کمال احترام! اذعان کنم که معنا و مفهوم ”عقلانیت دینی“ مورد نظر آقای موسوی و تزریق آن به ”مدیریت نظام ولایت“ را باز هم نمی‌فهمم و از درک آن عاجزم! مگر این‌که منظور ایشان را باید از همان تجربه‌عملی نخست‌وزیری ۸ساله مستَفاد نمود.

***

یادم هست که در روز۱۱دیماه ۱۳۶۶ خامنه‌ای که در منصب رئیس‌جمهورهیچ‌کاره بود، در رقابت شخصی با ایشان، نافهمیده به وضعیت و سیاست اقتصادی دولت موسوی که البته توسط خمینی دیکته می‌شد، حمله کرد. تاآنجاکه می‌دانم در آن زمان هم آقای موسوی نقشی در سیاست نداشت و مدیر و مجری ولایت مطلقه بود. عیناً هم‌چنانکه اعلیحضرت همایونی، هویدای بیچاره را از هر گونه دخالت در سیاست منع کرده بود، خمینی هم علی الاطلاق اجازه دخالت در سیاست به موسوی بیچاره نمی‌داد.

آقای موسوی درعین‌حال، برای خامنه‌ای که رئیس‌جمهورش بود، تره خورد نمی‌کرد و خامنه‌ای هم ناگزیر بود به سفرهای خارجی یا نماز جمعه یا روضه‌خوانی درباره اشعار حافظ شیراز درکنگره‌های مضحکی که رژیم به همین مناسبتها برگزار می‌کرد، بسنده کند. آخوندها می‌خواستند نشان بدهند که همه فن حریف هستند و از جنگ (به شیوه پتو پیچ کردن دانش‌آموزان نوجوان بر روی میدانهای مین) تا ساختن زیردریایی (به شیوه حجت الاسلام بحر العلوم!) و شعر حافظ با تفسیر خامنه‌ای، سر در می‌آورند. تا این‌که کسی فکر نکند فقط بریدن دست راست و پای چپ و محاکمه و تیرباران ۵دقیقه‌یی جوانان این مرز و بوم را، حتی بدون احراز هویت و دانستن اسم آنها، خوب می‌توانند انجام بدهند.

الغرض، در زمستان سال ۱۳۶۶، ۶ماه قبل از آتش‌بس تحمیلی، وضع رژیم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسیده بود و آن‌چنان‌که خمینی ۶ماه بعد در نامه ۲۵تیر ۶۷نوشت ”گزارشهای نظامی سیاسی“ متعدد در این خصوص دریافت می‌کرد. در این زمان ارتش آزادیبخش در کمتر از یکسال، در بیش از ۹۰ رشته عملیات، صدها میلیون دلار سلاحهای جنگی به غنیمت گرفته و بیش از ۲۰۰۰نفر هم از خمینی اسیر گرفته بود و می‌رفت تا برای عملیات بزرگ و متمرکز از قبیل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو کردن تیپها و لشکرهای ولایت‌فقیه خیز بردارد.

خمینی در همان نامه‌یی که اشاره کردم بعد از آفتاب و چلچراغ و شکستهای فجیع در جنگ ۸ساله نوشته، به خط خودش، اذعان می‌کند که: «مسئولان جنگ می‌گویند تنها سلاحهایی را که در شکستهای اخیر از دست داده‌ایم به‌اندازه تمام بودجه‌یی است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته‌ایم».

در عرصه بین‌المللی هم ما با تمام قوا جنبش صلح و آزادی برای ایران را پیش می‌بردیم. از طرف دیگر افشای افتضاح ایران‌گیت یک‌سال و اندی قبل، رژیم خمینی را به‌کلی بی‌آبرو کرده بود.

نارضایتی اجتماعی هم به‌خاطر گرانی و رانده شدن ۴میلیون آواره جنگی به حاشیه شهرهای بزرگ به‌شدت افزایش پیدا کرده بود. آوارگانی که متقاضی کار و نان و مسکن و خدمات شهری بودند و دولت موسوی از پس آن بر نمی‌آمد، یکی از مسائل آن‌روزها تخریب منازل و مناطق مسکونی همین حاشیه نشینان بود. آوارگان جنگی و فقرای جنوب شهر ناگزیر برای این‌که همسر و فرزندانشان سرپناهی داشته باشند، به سرعت خانه‌های گلی می‌ساختند و مزدوران خمینی هم هر روز خانه‌ها را با لودر و بولدوزر بر سر آنها خراب می‌کردند.

این مجموعه تضادها در پایین، مثل همین امروز دربالای رژیم سر ریز شده و دعواهای متعددی را بین جناحهای متخاصم برانگیخته بود.

دعوای عمده بین خامنه‌ای و باند بازاریهای رژیم از یک‌طرف و موسوی و دولتش بر سر مسائل اقتصادی و اقتصاد جنگی بود که موسوی با دیکته خمینی مجری آن بود. دعوای شدید دیگر بین شورای نگهبان و آخوندهای آن با مجلس رژیم به ریاست رفسنجانی بود که قویاً از جانب شخص خمینی حمایت می‌شد.

در یک کلام، چون رژیم به‌شدت ضربه خورده و ضعیف شده بود، باند مغلوب آن، که آنزمان همین خامنه‌ای و برخی آخوندهای شورای نگهبان و گروهی از مجلسیان بودند، سر برداشتند.

 

***

تا این‌که در روز ۱۱دی ۱۳۶۶، خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهور در نمازجمعه فرصت را برای وارد آوردن ضربه به حریف (یعنی موسوی) مغتنم شمرد و مخالفت خودش را با اختیارات دولت موسوی بر سر مسائل اقتصادی علنی کرد. خامنه‌ای فکر می‌کرد که به این وسیله پشتیبانی بازاریهای مخالف با محدودیتهای اقتصاد جنگی و دخالتهای بیش از حد دولت موسوی در مسائل اقتصادی را برای خود ذخیره می‌کند. خامنه‌ای گفت:

«اقدام دولت اسلامی، در برقرارکردن شروط الزامی، به‌معنای برهم زدن قوانین و احکام پذیرفته شده اسلامی نیست… امام که فرمودند دولت می‌تواند هر شرطی را بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطی نیست، آن شرطی است که در چهارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است، و نه فراتر از آن…. برخی این طور از (این) فرمایشات استنباط می‌کنند که می‌شود قوانین اجاره و مضاربه، احکام شرعیه و فتاوای پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت می‌تواند برخلاف احکام اسلامی شرط بگذارد، امام می‌فرمایند: ”این شایعه است“، ببینید قضیه چقدر روشن و جامع الاطراف است»

از آنسو سردمداران و مهره‌های باند غالب، با نامه‌های شدیداللحن، به مقابله با خامنه‌ای آمدند و حرفشان این بود که این چه رئیس‌جمهوری است که در مورد ”دولت اسلامی“ و ”اختیارات حکومتی“ چنین و چنان می‌گوید.

بیچاره خامنه‌ای هم که حسابگری و ریاضیات ضعیفی دارد! ناپرهیزی کرد و با نوشتن یک نامه به خمینی، پای او را رسماً به میان کشید و از خمینی خواست نظرش را درباره حرفهایی که در نماز جمعه راجع به ”اختیارات دولت“ گفته بود، اعلام کند.

اما خمینی که به‌وضوح می‌دید و در خشت خام خوانده بود که اگر در برابر چنین شکافی در رژیمش ساکت بنشیند، شقه و بعد هم قیام در تقدیر خواهد بود و خطرناکتر این‌که ارتش آزادیبخش سر می‌رسد، لحظه را برای شدیدترین گوشمالی دادن به خامنه‌ای و بستن شکاف رژیم، شکار کرد.

 

***

شیطان جماران در جوابیه‌یی که روز ۱۷دی ۱۳۶۶از رادیو و تلویزیون رژیم پخش شد، نه فقط اختیارات دولتی و حکومتی را سفت و سخت و کاملاً آببندی کرد بلکه، بسا فراتر از آن، بدون هیچ رودربایستی و بدون کمترین شرم و حیایی، پرده را کنار زد و رژیم ”ولایت مطلقه فقیه“ را ضمن یک نامه پر توپ و تشر خطاب به ”حجت الاسلام خامنه‌ای“ اعلام کرد.

دار و دسته خمینی گویا خودشان همچنین انتظاری نداشتند، بعدها منابع رژیم نوشتند: «این سخنان (سخنان خامنه‌ای) سبب خیر شد و باعث شد حضرت امام خمینی (ره) طی نامه‌یی تاریخی پرده از ”ابتکار ولایت مطلقه فقیه“ بردارند

 

حالا به نامه بهت انگیز خمینی به خامنه‌ای گوش کنید:

«از بیانات جنابعالی در نمازجمعه این طور ظاهر می‌شود که شما حکومت را به‌معنای ولایت مطلقه‌یی که از جانب خداوند به نبی اکرم واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمی‌دانید و تعبیر به آن که این جانب گفته‌ام ”حکومت در چهارچوب احکام الهی دارای اختیار است“ به کلی برخلاف گفته‌های این‌جانب است.

اگر اختیارات حکومت در چهارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اکرم یک پدیده بی‌معنا و محتوا باشد. اشاره می‌کنم به پیامدهای آن که هیچ‌کس نمی‌تواند ملتزم به آنها باشد…

حکومت که شعبه‌یی از ولایت مطلقه رسول‌الله است، یکی از احکام اولیه است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است.

حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در مواقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک‌جانبه لغو نماید.

حکومت می‌تواند هر امری را چه عبادی و یا غیرعبادی، که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است، جلوگیری کند.

آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با این اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می‌کنم که فرضا چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسایلی است که مزاحمت نمی‌کنم».

 

***

و این هم جواب من از جانب شورای ملی مقاومت ایران در فردای اعلام رژیم ولایت مطلقه فقیه که بعدها توسط همین آخوندها ”سلطنت مطلقه“ هم گفته می‌شد:

«در شرایطی که رژیم خمینی بنا‌ به تصریحات نخست وزیرش در موقعیت اقتصادی وخیمی قرار گرفته، بار دیگر دعوای درونی گرگهای گرسنه و هار، اوج می‌گیرد و در همین راستا پیوسته از خمینی تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد!…

خمینی در جوابیه علنی خود به خامنه‌ای نامبرده را شلاق کش نموده و او را از ”تخطئه یک هدیه الهی“ که همان ”حکومت…. به‌معنای مطلقه“ باشد برحذر می‌دارد…. به‌رغم آن همه شاگردی در مکتب امام رذیلت پیشه‌اش هنوز، آن‌چنان‌که باید، خوب شیرفهم نشده که ”حکومت مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است“.

پیرکفتار فرتوت که در حضیض فلاکت و بدنامی به‌سر می‌برد… به‌نحو بی‌سابقه‌یی طینت وحشی استبدادی، و شهوت افسار گسیخته خود به قدرت و حکومت را برملا نموده و تصریح می‌کند که حتی ”حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته“، هرآنگاه مخالف مصالحش باشد، ”یک جانبه لغو کند و می‌تواند هر امری را چه عبادی و یا غیرعبادی باشد“ جلوگیری کند….

چنین بود که دیروز برخلاف ابتدایی‌ترین اصول قضایی و حتی با نادیده گرفتن قوه قضاییه رژیم خودش، ”تعزیرات حکومتی“ در حق کسبه خرده پا را به دولت واگذار نمود. و امروز اختیارات حکومت را آشکارا، بی‌قید و شرط و بی‌حد و مرز اعلام می‌کند. گو‌‌ئیا که مردم و مملکت، سراپا ملک طلق شخصی او و ”ولایت“ سفیانی و نامشروع اوست. تازه به این هم قانع نشده و به شیوه‌یی که به در می‌گویند تا دیوار هم بشنود، به رئیس‌جمهورش خاطرنشان می‌کند که ”بالاتر از آن هم مسائلی هست که مزاحمت نمی‌کنم“!… …

دعوا، دعوای داخلی گرگهای هاری است که کارد به استخوانشان رسیده و دارند زوزه می‌کشند و همدیگر را از هم می‌درند. یعنی دعوا نه بر سر ”فقه و اصول“ بلکه بر سر ”بود و نبود“ حکومت نجس و منحوسی است که به هر خس و خاشاکی برای ادامه عمرش متشبث می‌شود».

این را هم یادآوری می‌کنم که منظور از تعزیرات حکومتی، شلاق زدن کسبه جزء در ملأعام به‌خاطر گرانفروشی بود. زیرا محض نمونه، حتی یک گردن کلفت نامدار و چپاولگر هم در تمام سی سال حکومت خمینی و خامنه‌ای در ملأعام شلاق نخورده و انگشتان یا دستش هم به‌خاطر دزدی قطع نشده است.

***

و این هم غلط کردم گویی شتابان خامنه‌ای در آن زمان:

«برمبنای فقهی حضرتعالی که این جانب سالها پیش آن را از حضرت عالی آموخته و پذیرفته و بر اساس آن مشی کرده‌ام، موارد و احکام مرقومه در نامه حضرتعالی جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعیه در خطبه‌های نماز جمعه چیزی است که در صورت لزوم مشروحا بیان خواهد شد»

خامنه‌ای به این هم اکتفا نکرد بلکه روز جمعه اول بهمن۱۳۶۶با یک آکروبات بازی و کلّه معلق زدن ولایت نشان به نماز جمعه شتافت و گفت اصلاً «اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا و لازم‌الاجرا کنند».

می‌بینید چه ولی‌فقیه آکروبات بازی داریم؟! هم روی طناب ولایت راه می‌رود، هم معلق می‌زند، و هم دلی دلی ”مردم‌سالاری دینی“ می‌خواند!

این از خامنه‌ای رئیس قوه مجریه رژیم در آن زمان بود، رئیس قضاییه وقت، موسوی اردبیلی، هم معطل نکرد و روی دست خامنه‌ای بلند شد و گفت «ولی‌فقیه می‌تواند رئیس‌جمهور را بدون این‌که همه مردم رأی بدهند، نصب نماید». (روزنامه رسالت – ۳بهمن۱۳۶۶).

 

لابد شما هم سرتان دارد مثل من سوت می‌کشد! ولی هنوز صبر کنید تا تعریف ولایت‌فقیه را از دادستان انقلاب خمینی در تهران و مؤسس روزنامه رسالت هم بشنویم. آذری قمی روی دست همه اینها بلند شد و بعدها در روزنامه رسالت نوشت: «ولایت‌فقیه ولایتی است مطلقه… ‌ولایت بر‌دنیاست و آنچه در دنیاست اعم از موجودات زمینی و آسمانی و جمادات و نباتات و آنچه که به‌نحوی به‌زندگی جمعی و انفرادی انسانها ارتباط دارد».

 

-در بازنویسی قانون اساسی رژیم در سال ۶۸عبارت ”ولایت مطلقه امر“ رسماًًً وارد اصل ۵۷آن گردید که می‌گوید:

«قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضاییه که زیر نظر ولایت مطلقه فقیه بر طبق اصول آینده این قانون اعمال می‌گردند، این قوا مستقل از یکدیگرند».

 

***

حالا ببینیم داستان اختلاف آخوندهای شورای نگهبان با رفسنجانی که هم، ”قمر وزیر“ و هم ”شمس وزیر“ خمینی بود، در سال ۱۳۶۶به کجا رسید:

آخوندهای مزبور قبل از این‌که خمینی تنوره بکشد، بعضاً زیر سرشان بلند شده بود و حتی ادعا می‌کردند، چون خودشان مجتهد هستند و تقلید بر آنها حرام است حق کنترل بر مصوبات مجلس را دارند.

شیخ محمد یزدی نایب رئیس وقت مجلس خمینی هم که از شورای نگهبان حمایت می‌کرد صریحاً گفت: «فقهای شورای نگهبان از مجتهدین هستند یعنی تقلید بر آنها حرام است… تازمانی‌که…. رهبری قانون اساسی را امضا کرده، شورای نگهبان باید کنترل کند».

رفسنجانی یکبار به آنها هشدار داد: «از شورای نگهبان و از آقایانی که منصوب حضرت امام هستند، تقاضا می‌کنم که نظرات امام را جدی گرفته و نظرات خود و دیگران را مانع اجرای نظرات امام نکنند».

این «فقها» هم، مانند خامنه‌ای که در آن زمان رئیس‌جمهور بود حالیشان نبود که اگر قرار بود که خمینی حتی به قاعده و قانونی که خودش نوشته و امضا کرده پایبند باشد، که دیگر این همه اختناق و زنجیر و دهها هزار اعدام لازم نبود!

 

خمینی برای دفع شّر آن آخوندهای کودن شورای نگهبان که همین حقیقت ساده را نمی‌فهمیدند و گاه نفهمیده به مخالفتهای «طلبگی» و «حوزوی» مبادرت می‌کردند ابتدا صحبت از تشکیل کمیسیون کنترل تصمیمات شورای نگهبان توسط خودش را به میان کشید تا «خفه» شوند. هر چند که طبق قانون اساسی، آن ۶آخوند را خودش مستقیماًًً منصوب می‌کند و ۶حقوقدان را هم از طریق رئیس قوه قضاییه که منصوب خودش است به مجلس معرفی می‌کند.

بعد هم، به‌طور غیرقانونی، یعنی برخلاف همان قانون خودش، حکم به تشکیل یک چیز عجیب الخلقه به‌نام «مجمع تشخیص مصلحت نظام» داد که در هنگام بازنویسی قانون اساسی آن را برایش نوشتند و بردند و دید و پسندید. اما خودش مرد ولی همین چیز عجیب الخلقه بعداً وارد قانون اساسی جدید رژیم شد.

حالا تو را به خدا اگر از این معمای ولایت سر درآوردید ما را هم خبر کنید! یک ولی‌فقیه است، یک مجلس، یک شورای نگهبان دو زیست، یعنی نیمه آخوند- نیمه حقوقدان، که معنی همه اینها به‌طور سرجمع می‌شود: «هیچ – هیچ» به نفع مقام ولایت!

-در بازنویسی قانون اساسی رژیم در سال۶۸مجمع تشخیص مصلحت هم به‌صورت اصل ۱۱۲وارد این معما و «چیستان» شگفت آخوندی گردید:

«-اصل یکصد و دوازدهم:

مجمع تشخیص مصلحت نظام برای تشخیص مصلحت در مواردی که مصوبه مجلس شورای اسلامی را شورای نگهبان خلاف موازین شرع و یا قانون اساسی بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شورای نگهبان را تأمین نکند و مشاوره در اموری که رهبری به آنها ارجاع می‌دهد و سایر وظایفی که در این قانون ذکر شده است به‌دستور رهبری تشکیل می‌شود. اعضای ثابت و متغیر این مجمع را مقام رهبری تعیین می‌نماید. مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهیه و تصویب و به تأیید مقام رهبری خواهد رسید».

 

***

چنین بود که شورای ملی مقاومت اعلام کرد:

«تشدید مداوم تضادهای درون حاکمیت طی سال ۱۳۶۶، که خمینی را به دخالت مستقیم و مکرر برای حل و فصل مشکلات روزمره رژیم وادار کرده بود، در نیمه دوم سال به جایی رسید که خمینی مجبور به دست بردن رسمی و علنی در بنیادهای حقوقی رژیم شد و این امر معنایی جز اعلام بی‌اعتباری قانون اساسی ساخته و پرداخته خودش نداشت. اعلام ”ولایت مطلقه“ و انتصاب ”مجمع“ نوظهوری برای ”تشخیص مصلحت نظام“، در واقع تتمه اعتبار صوری ارگانهای ”انتخابی“ و ”شورای نگهبان قانون اساسی“ رژیم را از میان‌برد و صورت حقوقی نظام استبداد دینی را با ماهیت آن هماهنگ کرد» (بیانیه شورا-۱۶اردیبهشت۱۳۶۷).

 

***

بگذارید، برای کامل کردن مطلب، این را هم بگویم که مبادا فکر کنید، آنچه بر قانون اساسی افزودند، و آنچه خمینی توانست انجام بدهد، برایش کافی و کفایت بود.

خیر، حرفهای خودش (و طبعاً هر که بر مسند ولی‌فقیه بنشیند) منحصر به مواردی که تا این‌جا گفتیم نیست. گوش کنید:

-بر خلاف قوانین خودش، به‌محض این‌که برای سرکوب دانشگاهها، ضروری دید حکم به تشکیل یک ارگان غیرقانونی به‌نام «شورای عالی انقلاب فرهنگی» داد.

-بر خلاف قوانین خودش، به‌محض این‌که، برای سرکوب روحانیان مخالف، ضروری دید، حکم به تشکیل یک دادگاه غیرقانونی به‌نام «دادگاه ویژه روحانیت» داد که مورد گلایه نمایندگان مجلس شورای اسلامی خودش هم واقع شد.

-برخلاف قوانین خودش حکم به عزل منتظری داد و صریحاً در این باره نوشت: «مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است».

-صریحاً می‌گفت: «آحاد مردم یکی یکی‏شان تکلیف دارند برای حفظ جمهوری اسلامی [که‏] یک واجب عینی [و] اهم مسائل واجبات دنیا [و] از نماز اهمیتش بیشتر است برای این‌که این حفظ اسلام است نماز فرع اسلام است».

-هر وقت هم که ”فقها“ ی خودش و حقوقدانان خودش می‌گفتند که فلان مطلب با قانون اساسی سازگار نیست، می‌گفت: اینها «نقض ظاهری» است. و اشکالی ندارد. از جمله در دیماه ۶۷در تذکر به مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت:

«این بحثهای طلبگی مدارس که در چهارچوب نظریه هاست، نه تنها قابل حل نیست، بلکه ما را به بن‌بستهایی می‌کشاند که منجر به ”نقض ظاهری“ قانون اساسی می‌گردد».

-جالب‌تر این‌که طلبکار هم در می‌آمد که:

«این که در قانون اساسی است بعضی شئونات ولی‌فقیه است نه همه شئون ولایت‌فقیه»

و می‌گفت: «روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارند و آقایان برای این‌که با این روشنفکرها مخالفت نکنند، یک مقدار کوتاه آمدند. این‌که در قانون اساسی است، این بعضی شئون ولایت‌فقیه است نه همه شئون آن… مسأله بالاتر از این است»

-خمینی حتی اعتبار وکالت نمایندگان را به رضایت ولی‌فقیه می‌داند و خطاب به خبرگان گفت:

«همه‌تان هم اگر چنان‌چه یک چیزی بگویید برخلاف مصالح اسلام باشد، وکیل نیستید، از شما قبول نیست، مقبول نیست، ما به دیوار می‌زنیم حرفی را که برخلاف مصالح اسلام باشد»

- «رئیس‌جمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولی‌فقیه نصب نشود طاغوت است»

- «من به واسطه ولایتی که از طرف خدا دارم شما را منصوب می‌کنم»

- «من که ایشان را حاکم کردم یک نفر آدمی هستم که به واسطه ولایتی که از شارع مقدس دارم ایشان را قرار دادم»

« ”ولایت“ مورد بحث، یعنی حکومت و اجرا و اداره، برخلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفه‌یی خطیر است…

… مثلاً یکی از اموری که فقیه متصدی ولایت آن است، اجرای حدود است. آیا در اجرای حدود بین رسول اکرم (ص) و امام و فقیه امتیازی است؟ یا چون رتبه فقیه پایین‌تر است باید کمتر بزند؟».

نتیجه این‌که طبق صورت جلسات شورای بازنگری قانون اساسی:

«ولایت مطلقه نه در چارچوب احکام فرعیه اولیه و ثانویه الهیه محصور است و نه در محدوده قانون اساسی اسیر و نسبت به هر دو امر مطلق است نه مقید».

«اوامر او در حکم قانون است و در صورت تعارض ظاهری با قانون، مقدم بر قانون می‌باشد».

ضمنا خمینی از همان اول به‌روشنی می‌گفت که «آخوند یعنی اسلام. ‌روحانیان با اسلام در هم مدغمند…. آن که با عنوان روحانی و آخوند مخالف است، این دشمن شماست» (۲خرداد۵۸).

یعنی که آخوند و اسلام در هم ادغام شده و یک چیز است و نه دو چیز!

***

آیا این‌همانی آخوند و اسلام را در تفکر قرون‌وسطایی خمینی می‌بینید؟

آیا شرک آشکار را، در نشاندن خود بر جای خدا و پیامبر خاتم و ائمه معصوم و مظلوم، می‌بینید؟

-حالا خودتان قضاوت کنید که به‌راستی با این قانون اساسی و با آنچه در این ۳۰سال به چشم دیدیم، این یک نظام نجاست بربری و جاهلیت است یا نظام مقدس جمهوری اسلامی؟

-آیا این خمینی اهانت مجسم به تاریخ ایران و اسلام نیست؟ مصداق بارز «مغضوب علیهم» هست یا نیست؟

- آیا سوء‌استفاده و لکه‌یی بر دامن قرآن و اسلام و پیامبر و حضرت علی و امام حسین، هست یا نیست؟

-راستی کسانی که هنوز سنگ خمینی را به سینه می‌زنند چه بیماری دارند و چگونه تعریف می‌شوند؟

-راستی آخوند خاتمی موقعی که می‌گفت هر گونه تغییر در این قانون خیانت به ملت ایران است، این کلمات او چه معنی و چه باری داشت؟

- و مهمتر این‌که، آیا امروز موسوی و غیرموسوی و هرکس که مدافع یا پایبند این قانون است و یا حتی به مصلحت می‌خواهد در چارچوب این قانون حرکت کند، می‌تواند قیام را بجانب سرنگونی و یا دست کم اصلاح این رژیم هدایت کند؟

 

آی بچه‌ها، صبر کنید، من هنوز چند سؤال دیگر هم دارم:

- علاوه بر همه بازتابها و گزارشها و مقالات و موضع‌گیریهای داخلی و بین‌المللی، آیا معنا و مفهوم و علت بنیادین استمرار و سرعت پیشروی و درجه تعمیق و گسترش نیروهای قیام در ۶ماه گذشته و آن انبار باروتی که در روز عاشورا جرقه زد، روشن است؟

-آیا اپورتونیسم و انحراف راست را چنان‌که باید و شاید دریافتید؟

-آیا قیام در این نقطه، پرده‌یی را کنار زد یا نزد؟ ضرورت و حقانیت استراتژی سرنگونی این رژیم را ثابت کرد یا نکرد؟

اگر چنین باشد مقاومت و ایستادگی و جانبازی در برابر چنین رژیمی، از همان روز ۳۰خرداد تا همین امروز، برای آزادی خلق و میهن، عادلانه و برحق و ضروری بوده است یا خیر؟

اگر جوابتان مثبت است خوشا به‌حال زحمتکشان و رزم آوران آزادی ملت ایران!

و تا کجا سنگدل و نابینا هستند نشستگانی که به‌جای رژیم بر سر و روی ایستادگان و مجاهدان می‌کوبند.

فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما…

 

***

 

مطالعه سایر قسمتها:
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/064f226b-1bc5-4d53-85fe-0113ba13bd6f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات