پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-۳۰دی ۱۳۸۸
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
سخنرانی بازرگان در مجلس ارتجاع پس از ۵مهر
ابعاد اعدام وتیربارانها بهویژه از نوجوانان بیگناه که تصاویر آنها به سراسر جهان مخابره شد، به حدی بود که بازرگان
تاب نیاورد. دل به دریا زد و روز ۱۵مهر ۱۳۶۰در مجلس ارتجاع شجاعانه بهپا خاست و قبل از دستور به سخنانی همت گماشت که بر سرش ریختند و نگذاشتند سخنانش را به پایان برساند. هر چند در این سخنرانی با نیشهایی هم به مجاهدین سعی کرده بود تعادلی برقرار کند. به قسمتی از سخنان او توجه کنید:
«با کمال تأثر و با توسل به درگاه ذوالجلال باید اقرارکنیم که آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله کشیده، خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده، کمتر کسی است که درصدد خاموش کردن آن برآید… همچنین نونهالان دختر و پسر وکسان وابسته و هوادار یا برکنار که در درگیریهای خیابانی و دادگاههای انقلابی، قربانی التقاط و انحراف یا انتقام میگردند، نونهالانی که هرچه باشد جگرگوشگان و پرورش یافتگان امید این مملکت بوده عاشقوار یا دیوانهوار، فداکار یا گناهکار، درطاس لغزندهیی افتادهاند. در حالی که هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضداسلام و عامل امپریالیسم میخواند. نه روحانیان ارجمند و مکتبیهای غیرتمندمان از آمریکا وارد شدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههای آمریکایی زاییده و بزرگ گشتهاند، که بتوان مزدورشان خواند».
به اشاره خامنهای که در آن زمان در مجلس خمینی، لیدر فراکسیون اکثریت یعنی حزب جمهوری اسلامی بود، نمایندگان دستنشانده ارتجاع همانجا تا حد کتک زدن مهندس بازرگان «نخست وزیر دولت امام زمان» (عین عبارت خمینی را در بهمن ۵۷میگویم) در مجلس پیش رفتند. حتی حکم دستگیری او را لاجوردی بهخاطر این سخنرانی صادر کرد اما بعداً رژیم از آن کوتاه آمد.
***
یکی از دوستان بازرگان که بیوگرافی و سوابق سیاسی بازرگان را بعد از درگذشت او منتشر کرده در این باره مینویسد:
«… شاید مهمترین سخن بازرگان در این مورد، نطق ایشان در ۱۵مهرماه ۱۳۶۰مجلس باشد که البته بر اثرجنجال عدهیی از نمایندگان، سخن قطع شد و کلام به پایان نرسید… این سخنان در فضای پاییز سال۱۳۶۰بسیارشجاعانه و مهم و قابلتوجه بود. در واقع میتوان گفت این سخنان فقط از شخصی و شخصیتی چون مهندس بازرگان، انتظار بود. درعینحال چنان جنجال و سر و صدایی در مجلس برخاست و چنان تهاجمی به مهندس بازرگان، صورت گرفت که نطق وی نیمه تمام قطع شد و بهویژه رئیس مجلس نیز دستور قطع بلندگو داد و بازرگان ناچار در محاصره انبوه مهاجمان از جایگاه نطق به زیر آمد و ناراحت، اما آرام سرجایش نشست. باز مهاجمان رهایش نکرده، دور او را گرفته و با سر و صدا و گاه با توهین و الفاظ رکیک با او بحث و گفتگو میکردند. هر چند که او غالباً ساکت بود و عملاً نیز نمیتوانست با دهها تن پرخاشگر، هم زمان بحث کند… پس از آن طبق معمول، سخنان بازرگان در خارج از مجلس در جامعه و مطبوعات ونمازهای جمعه ومحافل مذهبی وسیاسی، انعکاس وسیع پیدا کرد و در همه جا نویسندگان و گویندگان با شدت تمام برضدبازرگان، و نطق وعقاید او سخنپراکنی کردند. حتی عدهیی در بیرون مجلس علیه بازرگان دست به تظاهرات زدند. در خود مجلس نیز تا مدتها، برخی نمایندگان در نطقهای پیش از دستور و یامناسبتهای دیگر، به بازرگان و نطق ۱۵مهرماه ۱۳۶۰او اشاره کرده، او و همفکرانش و دولت موقتش را زیر ضربات انتقاد و حمله خود گرفتند. البته امکان پاسخگویی برای او اصلاً وجود نداشت و اگر گاه اعتراضیهای کتبی به رئیس مجلس داده میشد، قرائت نمیشد و لذا در صورت مذاکرات مجلس یا در مطبوعات و خارج از مجلس، انعکاسی پیدا نمیکرد. در مطبوعات هم ماجرا کم و بیش از همین قرار بود. از جمله در کیهان و جمهوری اسلامی، مقالهها و مطالبی بر ضد بازرگان، نوشته میشد ولی پاسخهای وی را هرگز چاپ نمیکردند.
ظاهراً فقط یک مورد بود که روزنامه کیهان، پاسخ بازرگان را چاپ کرد. البته طبق معمول، در کنار متن نطق و جوابیه بازرگان، مطالب دیگری به قلم آقای سیدمحمد خاتمی، سرپرست کیهان، در نقد مطالب مهندس بازرگان، درج شده بود» (یوسفی اشکوری- در تکاپوی آزادی، جلد دوم ص ۵۰۳و ۵۰۷۵۰۸).
***
در آن روزگار همین آخوند خاتمی بهجای دژخیم حسین شریعتمداری بهعنوان نماینده ولیفقیه مؤسسه کیهان را اشغال کرده بود. خاتمی که یک خط امامی «هفت خط» دو آتشه بود، سه روز پیاپی در روزهای ۱۶و۱۷و۱۸مهر در سرمقاله کیهان به قلم خودش بازرگان را شلاقکش کرد که چرا از مجاهدین دفاع کرده است. خاتمی نوشت که بازرگان بهخاطر ترور (انور) سادات ناراحت بوده همچنین ادعا کرد مسعود رجوی برای هماهنگی تظاهرات ۵مهر سفری از پاریس به آمریکا داشته و با اشاره به اینکه مجاهدین بازرگان را نماینده بورژوازی و در نتیجه آمریکایی میدانند، بر آن بود که بازرگان را علیه مجاهدین تحریک کند و ندامت نامه بگیرد.
رفسنجانی در خاطراتش درباره سخنرانی بازرگان و آنچه رژیم یک هفته بعد از سخنرانی بازرگان برای قطع حملههای به نهضت آزادی و «بهتر» شدن وضع، به آنها پیشنهاد میداد، به اجمال اشاره کرده است. گوش کنید:
۱۹مهر: «امروز طومارهای پنجاه متری در سالن مجلس آوردهاند که مردم بهدنبال سخنان آقای بازرگان، خواستار اخراج لیبرالها از مجلس شدهاند و اینها خیلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً ازآنها حمایت نمیکنم»
۲۳مهر ۶۰: «اول شب، جلسهیی طولانی با سران نهضت آزادی، آقایان بازرگان، سحابی، یزدی، صدر و صباغیان داشتیم. از اینکه از سوی حزباللهیها و رسانههای جمعی تحت فشارند، شکایت داشتند و چارهجویی میکردند. گفتم، اگر موضع صریح در مقابل ضدانقلاب بگیرند، وضع ممکن است بهتر شود» (خاطرات رفسنجانی- جلد اول، ص۳۲۳و ۳۲۹)
***
این هم قسمتی از جواب خاتمی به بازرگان در سرمقاله کیهان:
«آقای بازرگان، آنجاکه از انتساب آشوبگران به آمریکا برمی آشوبند، خود حکایتگر نوعی نگرش آمریکایی به مسائل است… بدین ترتیب تشخیص درست امام و امت را که دشمنان داخلی… را آمریکایی میخوانند و اعمال و مواضع آنان را به نفع آمریکا میدانند، به تمسخر میگیرند… آیا شاه مخلوع که گوی سبقت را از همه حکمرانان جهان سوم در سوق دادن کشور به سوی وابستگی تام به غرب وخصوصاً آمریکا… ربوده بود، درخانواده آمریکاییزاده شده یا از آمریکا برگشته بود؟ ….
آیا آقای بنی صدر که… آمریکا همه امیدهایش را برای بازگشت به ایران، به وی بسته بود، از خانواده آمریکایی بود؟ …
آیا آقای رجوی که روز و روزگاری، آقای بازرگان را نماینده بورژوازی که طبق تحلیلهای ماتریالیستی حضرات ماهیتاً آمریکایی است میدانست، و امروز که به منظور رهبری مقاومت ضدامپریالیستی در ایران به دامن فرانسه آویخته است! و برای تکمیل مبارزات ضدآمریکایی، این اواخر سفری به آمریکا کرده است، باکمال شهامت! به تمجید از بورژوازی ملی برخاسته و برای سرنگونی جمهوری اسلامی پیشنهاد اتحاد با بورژواها را میدهد… و ”جرج بال“ به سیاستمداران آمریکا اکیداً توصیه میکند که مجاهدین خلق! را بهعنوان جناح نیرومند مخالف با رژیم ارتجاعی! ایران موردحمایت و تقویت قرار دهند و بالاخره مورد تمجید و ستایش فراوان رادیوها و سخن پراکنیهای آمریکا و اسراییل و بی.بی.سی است، آیا آقای مسعود رجوی از خانواده آمریکایی است؟ …
و امروزهمان جوانان پاکباز! که شما به دفاع از آنان برخاسته اید، چشم و گوش بسته به فرمان آقای رجوی وهمپالگیهاشان و به کمک بازماندههای رژیم شاه، و هنگامی که نیروهای رزمنده جمهوری اسلامی درگیر دفن تجاوز رژیم آمریکایی صدام هستند، به کشتار و تخریب دست میزنند.
مراد از آمریکایی بودن، نحوهیی ازدید و بینش است که بهسادگی، ابزار دست سیاستهای توسعهطلبانه آمریکا میشود، و بهخاطر برخورداری از همین دید و بینش، جریانی که شما در رأس آن قرار دارید همواره از مواضع ضدآمریکایی جمهوری اسلامی البته با توجیهات گوناگون اظهارنارضایتی و حتی مخالفت قولی و عملی کرده است…
امروز این آمریکاست که پندارگرایانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی به مجاهدین خلق! دل بسته است و از آنان حمایت میکند» (کیهان ۱۸مهر ۱۳۶۰-یادداشت روز خاتمی).
***
مسعود رجوی ـ باز هم خاطراتی از مهندس بازرگان
خاتمی بهخاطر توجیه اعدام و کشتار و قتلعام مجاهدین و بهخاطر همین گونه حملههای رذیلانه به بازرگان، سال بعد در کابینه موسوی به وزارت ارشاد و تبلیغات گماشته شد. حملههای رذیلانه خاتمی به بازرگان در بحبوحه اعدامهای ۵مهر صورت میگرفت که قاضی شرع خمینی (محمدی گیلانی) میگفت «در کنار دیوار همانجا آنها را گلوله بزنید. بدن مجروح اینگونه افراد باغی نباید به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شوند… کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود». لاجوردی هم بدون هر گونه محذور اعلام میکرد: «ظرف مدت دو ساعت که از دستگیری میگذرد، محاکمه پایان مییابد و حکم صادر میشود و اجرا میگردد».
این حرفهای خاتمی دوباره مرا بهیاد بازرگان انداخت. بازرگان در دفاعیات خود در بیدادگاه نظامی شاه در تیرماه ۱۳۴۲میگفت: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعداز این اگر دادگاهی تشکیل شود، با جمعیتی سر و کار خواهد داشت که واقعاً مخالف این رژیم است». راست گفته بود. ۱۵خرداد۱۳۴۲بهراستی گورستان رفرمیسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانونی» با دیکتاتوری دستنشانده شاه بود.
- میگفت: «نسل حاضر که ما مؤسسین نهضت آزادی ایران متعلق به آن میباشیم، در حکم نسل لولا یا مفصل تاریخ ایران بهشمار میرود. واسطی هستیم مابین نسلهای قدیم ایران که قرنها بهیکمنوال و افکار، راکد و ساکت بودهاند و نسل آیندهیی که باید انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پیدا کند».
-اما نقطه اوج بازرگان در این دادگاه که ربط آن را به خاتمی بعد خواهم گفت آنجابود که مهندس بازرگان گفت «پساز واقعه ۱۶آذر۱۳۳۲در دانشگاه تهران، نامه اعتراضی نوشتیم و بهقرارداد کنسرسیوم نفت هم اعتراض کردیم. رئیس وقت دانشگاه، دکتر علیاکبر سیاسی، مرا خواست و خصوصی گفت نامه و اعتراض شما و سایر اساتید چهفایده داشت؟ در جواب رئیس دانشگاه گفتم، خوب میدانستم که نتیجه عملی ندارد و جلو قرارداد کنسرسیوم را نخواهد گرفت. اما این کار را کردم برای آنکه بعدها پسرم که بزرگ شد نگوید پدرم مرد پفیوز و بیغیرتی بود. نسلهای بعد ایران نیز وقتی بهتاریخ گذشته نگاه میکنند، مأیوس از نژاد و خون خود نباشند… ما اینکار را کردیم که در آن روزگار، که نمیدانم ۱۰سال دیگر، ۱۰۰سال دیگر، ایرانی امیدی به خود داشته باشد و شاید حرکتی بکند».
لابد میپرسید که حالا بگو ربط این موضوع با خاتمی چیست؟ جواب را از پسر خاتمی وقتی که بزرگ شد بپرسید…
***
در بحثهای قبلی، حمایت قوی بازرگان را، در دور دوم نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در رژیم خمینی از خودم یادآوری کردم. دو روز بعد خمینی او را بهشدت زیر ضرب گرفت. خمینی در سخنرانی ۱۸اردیبهشت سال ۵۹که از تمام رسانههای رژیم پخش شد، در این باره گفت:
«… باید به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان میرود رأی ندهند….
آنکه گفته شود، خوب است به همه گروهها چه چپی و چه انحرافی رأی دهید که مجلس شورا… جامع همه گروهها باشد، این یک مطلب غلطی است که منحرفین درست کردهاندتا در مجلس با خدعه شرکت کنند
ملت به این مطالب انحرافی گوش فراندهد». اما بازرگان جا نزد و حرفش را پس نگرفت.
-ولی در آستانه ۳۰خرداد، قبل از تظاهرات روز ۲۵خرداد که جبهه ملی اعلام کرده بود و ضمناً همزمان با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضایی بود؛ خمینی به تیغکشی و هیاهوی شگفتی برای ممانعت از این تظاهرات در آستانه یکپایه کردن رژیمش پرداخت. رادیو و تلویزیون خط در میان از مسئولان جریانهای سیاسی کشور میخواستند که بیایند در تلویزیون و در برابر درخواست و حکم صریح امام امت! خودشان را تعیین تکلیف کنند والا هرچه دیدند از چشم خودشان است. اینجا بود که متأسفانه بازرگان شاید تحت فشار دوستان ناباب از قبیل همین ابراهیم یزدی، طاقت و قرار از کف داد و به تلویزیون رفت و چیزهایی گفت که نباید میگفت. افسوس….
-آخرین نکته که نباید از ذکر آن فروگذار کنم این است که بازرگان با همه اینها، و با همه دعواها و اختلافهایی که داشتیم، تا دی ماه ۱۳۶۰به مجاهدین کمک مالی هم میکرد اما نمیخواست احدی بفهمد. سردار شهید خلق موسی خیابانی در آخرین نامهیی که قبل از شهادتش به من نوشت به کمک مالی بازرگان و پسر ایشان (عبدالعلی) که در زندان قصر در سال ۵۲و ۵۳با مجاهدین بسیار نزدیک و صمیمی بود، اشاره کرده است.
مدتها گذشت تا اینکه همین مطلب را در کتاب یکی از اعضای نهضت آزادی هم خواندم. نوشته بود:
«سالها بعد -و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی - از خود مهندس بازرگان و دیگران شنیدم که ایشان به مجاهدین در مقاطع گوناگون کمک میکردهاند، خصوصاً کمکهای مالی بسیار، اما به هیچوجه تظاهری به این کار نمیکردند» (محمدمهدی جعفری - کتاب سازمان مجاهدین خلق).
***
مسعود رجوی ـ جبهه خلق و ادامه بحث درباره بازگشت به این جبهه و خروج از آن
باز میگردیم به ادامه بحث درباره جبهه خلق و ضدخلق و اینکه در رابطه مستقیم با آزادی و حاکمیت مردم تعریف میشود و از ۴۵سال پیش تا کنون، جنگ ما و مرزبندیهای ما را با شاه و شیخ (دیکتاتوریهای سلطنتی و آخوندی) تشریح و ترسیم میکند.
-گفتیم که جبهه خلق در یک کلام، با «جبهه سرنگونی استبداد مذهبی» تعریف میشود.
-گفتیم که فصلمشترک تمام طبقات و اقشار و جریانها و نیروها و افراد ایرانی این است که خواهان دموکراسی و حاکمیت جمهور مردم ایران هستند.
-گفتیم که معیار عمده برای شناخت اعضا و اجزای «جبهه خلق» یا «جبهه مردم ایران» در برابر رژیم ولایتفقیه، شرایط عینی و منافع آنها در پیشرفت جامعه و قابلیت آنها برای سرنگون کردن مانع اصلی پیشرفت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران یعنی همین دیکتاتوری ولایتفقیه، است.
-گفتیم که این نه یک تفنن یا امر مستحب بلکه واجب عینی و هویت سیاسی ایرانیان آزادیخواه و میهندوست است.
- گفتیم که با این معیار و این شاخص، هیچ نیرو و هیچ شخصی نمیتوان یافت که بهواقع تضاد اصلی او با رژیم ولایتفقیه باشد و سرنگونی آن را بخواهد، اما درعینحال، زیرآب اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران را بزند. چنین چیزی خصیصه ارتجاعی و علامت خروج از جبهه خلق و ادامه و امتداد همین رژیم است.
چگونه میتوان هم خواهان سرنگونی این رژیم، و هم خواهان سر بریدن مجاهدین بود یا برای آن جاده صاف کرد؟ خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، اصالت دارد.
خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، شکلی و صوری و دیگری محتوایی است. محتوا، عناصر متشکله یک شیئ و هر مجموعه است.
خواه و ناخواه، یکی از این دو رویکرد، نمود و دیگری ماهیت جریان یا فرد مربوطه را نشان میدهد. ماهیت عنصر اصلی و پایدارترین عنصر در محتوای یک پدیده یعنی عناصر متشکله آن است.
تفاوت انتقاد با ضدیت و خصومت هم بر همگان واضح است یکی پیش برنده، تقویت کننده و احیا گر است، اما دیگری کاهنده، تضعیف کننده وامحاگر. در بحثهای بعدی راجع به این موضوع صحبت خواهیم کرد.
انتقاد و انتقاد از خود که توسط انقلابیون و نیروهای ترقیخواه در قرن نوزدهم، رایج و فرموله شد، یک اصل مسلّم است که اکنون مجاهدین آن را در مناسبات خود بهعنوان جهاد اکبر به حد ”عملیات جاری“ ارتقاء دادهاند. هیچ بیم و باکی هم از آن ندارند، نیازمند آن هستند و از آن استقبال میکنند. از طرف دیگر، در عصر ارتباطات که ظرفیتها و راهکارهای آزادی بیان و انتقاد، پیوسته افزایش مییابدچه کسی میتواند یا جرأت میکند این اصل مسلّم را به زیر علامت سؤال بکشد.
پس صورت مسأله، همچنان که مقاومت ایران یک دهه قبل در بیانیه ملی خاطرنشان کرده است، «بهانه کردن» انتقاد و مخالفت، برای ایجاد «جبهههای فرعی مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طریق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به ”اپوزیسیون“ و برانگیختن آنها به لجنپراکنی علیه مقاومت» است.
-در ابتدای فصل حاضر، همچنین اشاره کردیم که استحکام و عزم راسخ در آزادی و حاکمیت مردم، اقتضا میکند که از فاصله گرفتن از دیکتاتوریهای شیخ و شاه ونهایتاً از بازگشت به جبهه خلق، بهطور مضاعف استقبال و حمایت کنیم. این امر نه فقط در مورد دیکتاتوری ولایتفقیه و جناحهای آن و کسانی مانند موسوی و کروبی، بلکه در مورد دیکتاتوری سلطنتی و جناحها و افراد آن هم صدق میکند. با این تفاوت که رژیم شاه در انقلاب ضدسلطنتی سرنگون شده و حاکمیت ندارد.
***
مسعود رجوی ـ درباره سلطنتطلبی
طبق اصل سی و پنجم متمم قانون اساسی رژیم سلطنتی: «سلطنت ودیعهیی است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفّوض شده» است.
در سال ۱۳۰۴رضا خان سردار سپه، پس از تقریباً ۵سال کشاکش در پی کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹، احمد شاه قاجار را خلع و سلطنت را از آن خود کرد.
طبق اصل سی و ششم، «موهبت الهی» بازنگری شد و مقرر گردید سلطنت «به شخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و در اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهدبود».
اصل سی و هفتم مسأله جانشینی شاه را هم حل نموده و میگفت: «ولایتعهد با پسر بزرگترپادشاه که مادرش ایرانیالاصل باشد خواهد بود. در صورتی که پادشاه اولاد ذکور نداشته باشد تعیین ولیعهد بر حسب پیشنهاد شاه و تصویب مجلس شورای ملی بهعمل خواهد آمد مشروط بر آن که آن ولیعهد از خانواده قاجارنباشد ولی در هر موقعی که پسری برای پادشاه بهوجود آید حقاً ولایتعهد با او خواهد بود». به این ترتیب سلطنت رضا شاه آببندی شد تا از هر گونه رخنه و داعیه خانواده قاجار که «موهبت الهی» را «نسلاً بعد نسل» از آن خود میدانستند، مصون بماند.
اصل سی وهشتم هم میگفت: «در موقع انتقال سلطنت، ولیعهد وقتی میتواند شخصاً امور سلطنت را متصدی شود که دارای ۲۰سال تمام شمسی باشد. اگر به این سن نرسیده باشد نایب السلطنهیی از غیرخانواده قاجاریه از طرف مجلس شورای ملی انتخاب خواهد شد».
اما هنگام ازدواج ولیعهد (محمد رضا) با شاهزاده فوزیه از خانواده سلطنتی مصر، مشکلی وجود داشت که رضا شاه دیکتاتور آن را هم با اشاره انگشت، حل و فصل کرد. مشکل این بود که ولیعهد بعدی طبق اصل ۳۷باید از مادر ایرانیالاصل میبود. بنابراین در آستانه این ازدواج، «قانون تفسیر اصل سی و هفتم مصوب چهاردهم آبانماه ۱۳۱۷شمسی» مشکل را بهشرح زیر حل کرد:
«ماده واحده-منظور از مادر ایرانیالاصل مذکور در اصل سی وهفت متمم قانون اساسی اعم است از مادری که مطابق شق دوم از ماده ۹۷۶قانون مدنی دارای نَسَب ایرانی باشد یا مادری که قبل از عقد ازدواج با پادشاه یا ولیعهد ایران بهاقتضای مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ایرانی به او اعطا شده باشد». به این ترتیب به فوزیه که بعداً از محمدرضا شاه طلاق گرفت «صفت ایرانی» اعطاشد.
***
ملاحظه میکنید که:
اولاً-سلطنت، نه در تعریف ملوکانه آن، نه در عملکرد و نه در سابقه تاریخی، هیچگاه امری طلبیدنی و موکول به خواسته و رأی مردم نبوده است. بنابراین چیزی بهنام سلطنتطلبی از اساس موضوعیت ندارد. انگلیسیها هم اول میخواستند، سلسله قاجار را منقرض کنند و رضا خان را با الگوبرداری از ترکیه بهعنوان رئیسجمهور روی کار بیاورند. اما مخالفت نیروهای ملی و رجال بزرگی مثل مدرس و مصدق این برنامه را به شکست کشاند و آن را به بایگانی سپرد. اما از بد روزگار و تحت حمایت انگلیسیها، مدتی بعد پروژه به سلطنت رساندن رضا خان سردار سپه به اجرا درآمد که جزئیات آن در کتابهای تاریخ آن روزگار نوشته شده است.
ثانیاً-جبهه مردم ایران، همچنانکه نمیپذیرد خمینی و خامنهای نمایندگان و ولی امر خدا باشند، نخواهد پذیرفت که سلطنت ودیعه و موهبتی الهی است. وانگهی چگونه میتوان رأی نسلهای آینده را هم پیش فروش نمود که باید سلطنت «اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل» را هم بپذیرند. آخر چرا؟
و اگر این منطق درست است چرا هیچکدام از سلسلههای سلطنتی ایران که یکی پس از دیگری ماقبل خود را با زور شمشیر و با عسکر و لشگر برمیانداختند ، «موهبت الهی» در «اعقاب ذکور»، یعنی فرزندان پسر سلسله قبلی را نپذیرفتند. حتی طبق اصل سی و هفتم بالا، شرط هم گذاشتند که مبادا ولیعهد و نایبالسلطنه از سلسله قبلی باشد. کما اینکه احمد شاه قاجار تا سال ۱۳۰۸که در ۳۳سالگی در پاریس درگذشت، خود را شاه قانونی مشروطه میدانست و بعد از او هم برادرش محمد حسن میرزا، که ولیعهد احمد شاه بود، و در سال ۱۳۲۱در لندن درگذشت خود را پادشاه قانونی مشروطه و صاحب قانونی همان «موهبت الهی» میدانست.
ثالثاً-قیاس بین اسپانیا و انگلستان با ایران در امر سلطنت، به گواهی تاریخ و همه واقعیات، قیاس معالفارق است. زیرا آنها کشورهای صنعتی جهان اوّل هستند. با اقتصادهای شناخته شده و نه ایران شاه زده و خمینی گزیده با سوابقی که هر دانشآموز دبیرستانی میداند. قصد ورود به مباحث تئوریک از قبیل «شیوه تولید آسیایی» و علل دیکتاتور خیزی این منطقه از جهان را هم ندارم و به همین میزان کفایت میکنم.
رابعاً-به حکم عقل سلیم و وجدان منصف، چرا «سلطنت طلبان» باید با دستاویز قرار دادن جنایتها و تبهکاری مضاعف دار و دسته خمینی، در مورد پرونده مختومه سلطنت در ایران دچارتوهم باشند؟ دفاع از گذشته و رژیم سلطنتی سابق، قبل از هر چیز به زیان آینده و به سود وضعیت موجود است.
چرا نباید بهجای دفاع از دیکتاتوری نامشروع پیشین، طریقی پیشه کرد که علیه رژیم ولایتفقیه و بهسود دموکراسی و آزادی ایران، و حاکمیت جمهور مردم ایران باشد. راه درست و نتیجه بخش و آیندهدار، راه بازگشت به جبهه مردم ایران و خدمت به مردم ایران است. همچنانکه ضرورت فاصله گرفتن و طرد و نفی و سرنگونی رژیم ولایتفقیه را به موسوی و کروبی میگوییم و به موازات همین، من آنچه را که مقتضی وضعیت و شرایط «سلطنت طلبان» است، میگویم. هدف این است که بهجای اینکه سرنگونی رژیم ولایتفقیه را از موضع دیکتاتوری نامشروع سلطنتی طلب کنند، بهجای بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب که البته غیرممکن است، اگر خواستند و توانستند، در ساختن آینده شرکت کنند.
همین جا باید متذکر شوم که «رسیدگی به جرایم مسئولان رژیم خمینی (و همچنین رژیم شاه) و آمران و عاملان شکنجه و کشتار و غارت و تجاوز به حقوق مردم در دادگاههای علنی با حضور هیأت منصفه و پذیرش ناظران بینالمللی (همراه با) تأمین اصل آزادی دفاع و حق فعالیت کانونهای وکلا» که از مصوبات شورای ملی مقاومت ایران است بحث جداگانهیی است. و ربطی به بحث کنونی ما ندارد. منظورم از این تذکر، ممانعت از خَلط مبحث است. در یک جمهوری دموکراتیک با یک نظام قضایی مستقل و عادلانه، هرگاه که شکایتی از کسی وجود داشته باشد، ترتیبات و پروسدور قضایی خود را طی میکند. بنابراین میخواهم روشن باشد که من در این بحث در موضع رسیدگی به شکایت یا قضاوت در مورد جرم هیچکس نیستم و صلاحیت آن را هم ندارم. من در این بحث بهدنبال سرنگونی فاشیسم دینی و آزادی خلق و میهن از چنگال استبداد و حاکمیت جمهور مردم ایران هستم و دقیقاً به همین خاطر است که میخواهم صراحتاً درباره آقای رضا پهلوی هم صحبت کنم.
هر چند که بهوضوح میدانم بهلحاظ سیاسی و در تعادل سیاسی روز، بسیاری به من انتقاد خواهند کرد که اصولاًً سلطنت و سلطنت طلبی، ثقلی شایان این بحث، که خودم ۲۸سال از ورود به آن پرهیز کردهام، ندارد. در پاسخ به این قبیل انتقادات بر حق، پیشاپیش به عرضتان میرسانم که ما مشغول یک سلسله بحث آموزشی هستیم و اجازه بدهید که من برای نسل جوان و نسل قیام، این قبیل مباحث را به قدرتوان محدود و ناچیز خود، باز کنم.
همچنین میدانم مورد انتقاد قرار خواهم گرفت که اگر چه از بحث موسوی بهخاطر اینکه روی «اکران» است ناگزیر بودی، ولی در بحث سلطنت، بهخصوص در حال حاضر، چنین ضرورتی نیست. جوابم این است که: این انتقاد بهلحاظ سیاسی درست است اما اگر باور کنید، حرکت کردن با «موج» و «اکران» شرط انصاف و سزاوار ما نیست. بگذارید مسأله را تا عمق آن برویم و اگر ضرری هم بهلحاظ سیاسی دارد، تقبل کنیم تا نسل قیام بداند و مردم ایران قضاوت کنند.
همه حرف را هم رک و روشن و عاری از هر گونه ابهام برای ثبت در سینه تاریخ به مسئولیت خودم میگویم. میدانم که پیشنهاد مشخصی که ارائه خواهم کرد، برای مجاهدین و دیگر اعضای شورای ملی مقاومت ایران غیرمترقبه و گزنده است. از نظر سیاسی باعث بل گرفتن رژیم و لجنپراکنیها و بهانهگیریهای بسیار علیه ما خواهد شد.
***
مسعود رجوی ـ درباره سلطنت و آقای رضا پهلوی
صراحتاً میگویم که پشت کردن به دیکتاتوری و بازگشت به جبهه مردم ایران برای سرنگونی استبداد مذهبی و استقرار حاکمیت مردم ایران، بهجای حاکمیت شیخ و شاه، نه فقط آقایان موسوی و کروبی و امثال آنها، بلکه آقای رضا پهلوی را هم اگر بخواهد و اراده کند و اگر بتواند موانع این امر را کنار بزند، شامل میشود. هر چند که به ما ربطی ندارد و به میل و خواست خود او مربوط میشود. اما من حرف را میگویم، خواه از سخنم پند گیرد یا ملال…
اول نکات لازم را رو به همین مجاهدین و دیگر اعضای شورای ملی مقاومت ایران و هواداران و پشتیبانان آنها و هموطنان میگویم:
اول اینکه، رضا در زمان انقلاب ضدسلطنتی ۱۸سال داشته و تا آنجاکه من میدانم شخصاً مرتکب جرم و جنایتی از نوع کارهای پدر و پدربزرگش در داخل ایران نشده است. وانگهی گناه پدر را که به پای پسر و همچنین گناه پسر را که به پای پدر نمینویسند مگر اینکه کسی اعلام جرم مشخص کند و دادگاه قضاوت کند. آخر مگر ما باید گناهان رضاخان سردار سپه و گناهان خمینی را به پای نوههای آنها بنویسیم؟
دوم اینکه، برخلاف مجاهدین و برخی اعضای شورای ملی مقاومت که از کپیبرداری سهل و آسان رضا پهلوی درمطبوعات و رسانههای غربی یا فارسی زبان از برخی مواضع و تعابیر مقاومت ایران، مانند راهحل سوم بدون ذکر منبع و مرجع ناراحت میشوند، من نه فقط بدم نمیآید، بلکه خوشم میآید. یک ضربالمثل عربی میگوید: ببین چه میگوید، نبین که میگوید…
بهمین خاطر در مورد خودم چنانچه حرف مثبت و مفید و قابل استفاده گفته باشم، ذکر بدون منبع آن را برای همه نه فقط مجاز، بلکه موجب سپاس و قدردانی میدانم.
آخر مگر تقلید از کار خوب و تکرار حرف درست، بد است که ناراحت بشویم؟ اگر نظر مرا بخواهید من دلم میخواهد که ایشان، از سایر کارهای مجاهدین در قبال خمینی و خامنهای و حتی پدر خودشان هم سرمشق میگرفتند. چنانکه بعداً خواهم گفت، دلم میخواهد برچسب تروریستی علیه مجاهدین را هم که همه میدانند در حمایت از رژیم ولایتفقیه بوده است، قویاً و قاطعانه محکوم میکردند. دلم میخواهد که رسماًًً و علناً هر گونه داعیه سلطنت را هم کنار میگذاشتند و همه موانع و کاسههای داغتر از آش سلطنت طلب را کنار زده و در خدمت و یاری به جبهه مردم ایران، اعلام میکردند که خواهان یک جمهوری دموکراتیک و مستقل مبتنی بر جدایی دین از دولت و نفی تام و تمام رژیم ولایتفقیه و سرنگونی آن هستند. در اینصورت بهراستی چه نام نیکی از خود بهجا میگذاشت.
سوم اینکه، اگر نظرمرا بپذیرید درست این است که او را در این مقطع تاریخی در برابر وظایفش قرار بدهیم و اینکه چه باید بکند و چه میتواند بکند که تا کنون نکرده است. بگذارید او هم آزمایش خودش را از سر بگذراند. همچنانکه در مورد موسوی و کروبی و سایرین هم بلااستثنا همین را میگوییم. همچنانکه در مورد وظایف همه آنهایی که در داخل یا خارج این رژیم و در داخل یا خارج ایران هستند نیز همین را میگوییم.
***
اما پیشنهاد مشخص من به آقای رضا پهلوی، اگر مانند برخی جناحهای رژیم ولایتفقیه گمان نکنید که سودای فردی و گروهی یا قصد سوء دارم، این است که اگر بخواهید میتوانید در این مقطع حساس و تاریخی، خدمت بزرگی به آزادی وطنتان بکنید. اعلام کنید:
داعیه سلطنت ندارید و آن را بر هیچکس دیگر هم نمیپسندید و خود را ملتزم به یک جمهوری دموکراتیک و مستقل و مبتنی بر جدایی دین از دولت با نفی کامل نظام ولایتفقیه و ضرورت سرنگونی آن میدانید. رو در رو و برخلاف فاشیسم دینی حاکم برایران، برچسب ناحق تروریستی بر مبارزان راه آزادی وطن خود، بهویژه سازمان مجاهدین خلق ایران و مجاهدان اشرف را محکوم میکنید. علاوه بر این عموم هموطنان خود را به همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی و به دور ماندن از هر نوع استبداد دیگر تحت هر عنوانی، فرا میخوانید…
من بهخوبی بهیاد دارم که روزی خمینی با اهانت به شما گفت: برو درسَت را بخوان و منظورش این بود که گرد سیاست نچرخید. حرف من معکوس خمینی است. از قضا با اعلام آنچه گفتم، من خواهان حداکثر فعالیت شما علیه رژیم ولایتفقیه البته درجاده جمهوری و آزادی و استقلال مردم ایران و خواهان بازگشت شما از جبهه دیکتاتوری سلطنتی به جبهه مردم ایران هستم. در آنصورت اگر مایل باشید، خواهید توانست در انتخابات ریاستجمهوری هم شرکت کنید. اما لازمه آن، که به سود خود شما هم هست، قبل از هر چیز کسب مشروعیت برای کَنده شدن از گذشته و گام نهادن و حرکت بهسوی آینده از طریق پیشنهاد مشخصی است که ارائه کردم والا چیزی جز درجا زدن در گذشته باقی نمیماند.
***
مجاهدین و مقاومت ایران و رئیسجمهور برگزیده مقاومت، بارها قدردانی خود را از همدردی و تلاش عموم هموطنان و جریانها و گروهها و شخصیتها در قبال حمله و کشتار و گروگانگیری ۶و ۷مرداد در اشرف، ابراز کردند.
چندی بعد از وقایع اشرف و تحصن و اعتصاب هموطنانمان، مطلع شدم آقای رضا پهلوی چندین نوبت، به طرق مختلف ابراز همدردی کرده و در محکوم کردن این کشتار و جنایت، اطلاعیه هم صادر نموده که شایان تشکر است.
واقعیت این است که بهخاطر دست بستگیها و همچنین سوء استفادههای سیاسی طرفهای گوناگون، همچنانکه تا امروز نمیشد از کمکهای مالی مهندس بازرگان قدردانی و یادآوری کرد، ما و بهخصوص خود من، تشکرهای زیادی به بسیاری کسان از بابت همدردی یا ابراز لطفشان در مقاطع مختلف بدهکارم و خودم هم نمیدانم که در چه زمانی میتوانم و باید بر زبان بیاورم.
دو نمونه در همین باره میگویم: یکی درباره دکتر امینی و دیگری درباره دریادار مدنی و نامههای تسلیتشان به من در ۱۹بهمن بهخاطر شهادت اشرف و موسی است، که در آنزمان ناگزیر بیجواب گذاشتم. زیرا هر گونه جواب در بهمن ۱۳۶۰به سوء تعبیرهای جدی سیاسی منجر میشد.
دکتر علی امینی، آخرین رجل استخواندار زمان شاه و بازمانده از دوران فئودالی بود که بیش از آنچه که تا امروز موسوی با خامنهای تضاد دارد، با شاه تضاد داشت. در حقیقت، با فشار کندی رئیسجمهور وقت آمریکا بود که شاه امینی را به نخستوزیری پذیرفت. کندی در دنیای دو قطبی آن روز اصرار داشت که اگر در ایران، اصلاحات سیاسی انجام نشود، کار به انقلاب میکشد و کنترل اوضاع از دست میرود.
امینی وزیر دارایی کابینه کودتای سرلشکر زاهدی علیه مصدق بود و از همین موضع قرارداد ننگین کنسرسیوم نفت را با «هوارد پیج» آمریکایی در شهریور ۱۳۳۳، یعنی ۱۳ماه بعد از کودتای ننگین، امضاء کرد و از این بابت بهحق مورد لعن و خشم رجال و نیروهای ملی بود.
امینی از اردیبهشت ۱۳۴۰تا تیرماه ۱۳۴۱نخستوزیر تحمیلی به شاه بود که با اختیارات زیاد سر کارآمد و پس از ۸سال اختناق، از ۱۳۳۲تا ۱۳۴۰، با خود رفرم و فضای باز سیاسی و پروژه اصلاحات ارضی را آورد. شماری از مقامات لشکری و کشوری شاه را بهخاطر دزدی و انواع و اقسام سوء استفادهها گرفت و بهزندان انداخت. مهمتر اینکه شاه را هم وادار کرد مجلسین سنا و شورا را که پایگاه فئودالیسم و مانع اصلاحات بورژوایی بهویژه اصلاحات ارضی بودند، منحل کند. اما یکسال بعد شاه خودش به آمریکا رفت و در یک معامله با کندی، اجرای پروژه مورد نظر او را خودش بهعهده گرفت و رژیم فئودال-بورژوایی خود را یکپایه و تبدیل به یک سرمایهداری وابسته کرد و در اینجا بود که سر و صدای امثال خمینی از موضع مادون بورژوایی بلند شد.
اما شاه توانست در معاملهاش با آمریکا از دست امینی خلاص شود و او را در تیر ۱۳۴۱برکنار کرد و اسدالله علم را نخستوزیر کرد. بعد هم خودش همان اصلاحات ارضی را که امینی و وزیر پر سر و صدای کشاورزی او، ارسنجانی، شروع کرده بودند، بهدست گرفت و با بوق و کرنای زیاد، تحت عنوان « انقلاب شاه و مردم» و « انقلاب سفید» ادامه داد و در روز ۶بهمن ۱۳۴۱با صحنه سازیهای بسیار به رفراندوم گذاشت. در همین حال، فضای خفقان را دوباره چیره کرد و همه احزاب سیاسی آنروز را از دور خارج ساخت.
***
بهنظر میرسد خمینی « انقلابی» شدن را از شاه یاد گرفته باشد! والا خمینی خودش در سال ۱۳۲۳در کتاب کشف الاسرار نوشته است که «ترس ما از انقلاب سیاه و از پایین است».
همچنین نوشته است که آخوندهایی مانند او «هیچوقت با نظام مملکت… مخالفت نکردند» و حتی اگر «حکومت را جائرانه تشخیص دهند، باز مخالفت با آن نکرده و نمیکنند» و «لهذا حدود ولایت و حکومت را که تعیین میکنند بیشتر از چند امر نیست؛ از این جهت فتوا و قضاوت و دخالت در حفظ مال صغیر و قاصر و در بین آنها هیچ اسمی از حکومت نیست و ابداً از سلطنت اسمی نمیبرند» و «هیچ فقیهی تا کنون نگفته و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ماست» و «هیچگاه مخالفت نکرده و اساس حکومت را نخواستهاند بههم بزنند» و «با اصل اساس سلطنت تا کنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده» است.
خمینی در کودتای ۲۸مرداد سال۱۳۳۲هم با کاشانی و دربار در یک جبهه بود. حتی بعداز انقلاب ضدسلطنتی علناً از اینکه مصدق از استعمار و ارتجاع «سیلی» خورده، ابراز خرسندی میکرد.
***
حالا بنگرید که در سال ۱۳۶۰، فداکاریهای مجاهدین و تأثیر شهادت اشرف و موسی و رود خونی که در آنزمان خمینی بهراه انداخته بود، باید به کجا رسیده باشد، که حتی کسی با سوابق دکتر امینی را، به نگارش چه تسلیتی و ادا کردن چه گواهی و شهادتی واداشته است. در اینجا خوب میتوان حتی در قیاس با امینی، درجه سبعیت و سنگدلی رژیم ولایت و کارگزارانش را هم دریافت. گوش کنید:
«خدمت آقای مسعود رجوی مشرف است»
«هو
آقای عزیزم
در این موقع که عدهیی از همرزمان جنابعالی بهخصوص همسرتان جان خود را در راه مبارزه با رژیم فعلی ایران از دست دادهاند- قطع نظر از اختلافنظر در مشی سیاسی، چون در وطن پرستی جنابعالی و همرزمانتان تردید ندارم به نوبه خود بهعنوان یک نفر هموطن در عزای جنابعالی شریک میشوم و از صمیم قلب مرتبت تسلیت خود را به تمام خانوادههای عزا بهخصوص جنابعالی تقدیم میدارم و از خداوند متعال سلامتی و بقای عمر و موفقیت عالی را خواستارم.
دکتر امینی
پاریس ۱۱فوریه ۱۹۸۲»
***
اینهم نامه تسلیت دریادار مدنی وزیر دفاع بازرگان و یکی از کاندیداهای دور اول ریاستجمهوری در سال ۵۸که اگر درست بهیادم مانده باشد، ۳-۴میلیون رأی آورد. قبل از ارائه این نامه، که باز هم گواهی میدهد، مجاهدین تا کجا درآرمان خود صدق و فدا داشتهاند، یادآوری میکنم که نامهنگاریهای مخفیانه بنی صدر به خمینی، و مدنی به رفسنجانی در سال ۶۳، و بیانیه شورای ملی مقاومت در اینباره، در فصلهای قبلی از نظرتان گذشت. باز هم دقت کنید که تفاوت بین همین دریادار مدنی با رژیم و جناحین آن تا کجاست. این نامهها را از این بابت ارائه میکنم که نسل جوان در ماهیت و عملکرد رژیم ولایتفقیه، به جدّ تحقیق و تدقیق کند.
«۱۹بهمن۱۳۶۰
برادرگرامی آقای مسعود رجوی
از خبر جانگَزای حمله به یکی از مراکز سازمان مجاهدین خلق اطلاع حاصل و بینهایت متأثر شدم. شهادت مجاهدین لایق موسی خیابانی و همسرشان و خانم اشرف ربیعی همسر رزمنده شما و گروهی از اعضای سازمان مجاهدین بهدنبال دیگر شهدای راه وطن بهدست مزدوران جمهوری بهاصطلاح اسلامی، خون در دل آزادیخواهان و عدالت جویان نشانیده است.
ضمن ابراز همدردی، برای شما آرزوی تحمل میکنم و به سازمان مجاهدین خلق تسلیت میگویم.
به حول و قدرت الهی و با اتکا به نیروهای رزمنده و زوالناپذیر ملت و در سایه همسبتگی نیروهای معتقد به دموکراسی، انقلاب و جمهوری، بیگمان، بنیاد ستم واژگون و حکومت حق جانشین خواهد گردید.
با آرزوی پیروزی و موفقیت ملت ایران سید احمد مدنی»
***
مسعود رجوی ـ فصل نهم - سخنی با مجاهدین همراه با یک تعهد مشخص
حالا روی سخنم بهویژه با مجاهدین و دیگراعضای مقاومت ایران و با هواداران و پشتیبانان آنهاست. سپس تعهد مشخص را بهدلایلی که خواهم گفت به اطلاع عموم میرسانم:
اصلاً و ابداً از آزمایش درباره هیچکس بیم نداشته باشید. چه خودمان و چه دیگران. بگذارید ما در راستای سرنگونی رژیم ولایتفقیه و در راستای آزادی و حاکمیت مردم و برقراری نظام جمهوری مورد نظر مردم ایران با همه اتمامحجت کنیم. فقط به یک شرط. به شرط اینکه کسی (و اول از همه خود من) در فکر خودش نباشد. به فکر رود خروشان خون شهیدانی همچون اشرف و موسی و شهیدان قتلعام و جاودانه فروغها و شهیدان اشرف و شهیدان قیام، به بار نشاندن و به مقصد رساندن این خونها و این رنج و رزمها باشد.
همه امتحان میدهیم و مردم و تاریخ ایران داوری میکنند. «بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم» چرا که اگر معتقدید، آن داور نهایی وجود، که «خَیر الحَاکمینَ » و «أَحکَم الحَاکمینَ » است در روز بازپسین به قضاوت مینشیند، پس دیگر چه جای بیم و باک.
همان که برخلاف خمینی، که هیچ قاعده و قانونی نمیشناخت، خود را متعهد و ملتزم کرده است که حتی بهاندازه «رشته میانی هسته خرما» به هیچکس و هیچ چیز ستم نکند وَلاَ تظلَمونَ فَتیلاً … چرا که متاع دنیا گذرا واندک است و دستاورد آخرت برای آنکس که پرهیزکاری پیشه کند و بر اصول و مرزبندیهای ضروری استوار بماند، بسا بهتر است.
وانگهی مگر مجاهدین حتی به فرزندان خودشان و شهیدانشان نمیگویند که افتخارات و خوب وبد آنها به یکدیگر ربطی ندارد. مگر نمیگویند هر کس تنها صاحب و مالک و پاسخگو و در گرو کردار و عمل خویشتن است.
خواهش میکنم در همین زمینه به قسمتی از پیامی که برای اعضا و کاندیداهای عضویت مجاهدین در ماه رمضان سال ۸۶فرستادم توجه کنید:
***
حرف من با شما، در آستانه رمضان و در چهلوسومین سال حیات سازمانتان، یک یادآوری ایدئولوژیکی درباره خودتان است. درباره زندگی وحیات و ممات هر مجاهد خلق، بدون استثنا… ….
دلم میخواست شرایطی بود که میتوانستم «چهره به چهره، رو به رو» و «نکته به نکته، مو به مو» با اعضای جدید مجاهدین و کاندیداهای عضویت آنها صحبت کنم. مخصوصاً دلم میخواست در ماه رمضان، مثل گذشته، با اعضا و کاندیداها و با رزمآوران جدیدالورود ارتش آزادی، شبزندهداری میکردیم.
آن وقت من سؤالاتم را با تکتک شما در میان میگذاشتم تا خاطرم جمع شود که مثل مجاهدان استوار و رزمآوران قدیمی، همگی شیرزنان و کوهمردان رشیدی شدهاید. معنی کلمات، معنی عهد و پیمان و معنی سوگندهایتان را با پوست و گوشت و استخوان فهم کردهاید و حاضر به پرداخت بهای آن هستید.
همان مسیری که در۴۲سال گذشته طی کردیم: در بحرانها و توفانها، در زندانها و شکنجهگاهها، در بیدادگاهها، در برابر جوخههای اعدام شیخ و شاه، در نبردهای دیرین سیاسی و نظامی، و بهخصوص در پهنهها و قلههای ایدئولوژیک….
برایتان از فراز و نشیبهای ۴۰سال گذشته، و از درهها و دشتها و قلههایش میگفتم.
از روزگاری میگفتم که در میدان مبارزه نشانی از آخوندها و مدعیان کنونی نبود، تا زمانی که ارتجاع در کسوت انقلاب، بر اریکه قدرت نشست. به لاف و گزاف و به هلاک حرث و نسل پرداخت. با دجالیت و شقاوتی مافوق تصور، که هنوز هم ادامه دارد… …
همچنین برایتان میگفتم که وقتی دیو تنوره میکشد و چاه باطل بسیار عمیق است، چگونه میتوان با بالا بردن قله حق و بالاتر بردن ستیغ صدق و فدا، دجالیت و ارتجاع را پس زد و در تمامیت آن در هم شکست. بهشرط اینکه حاضر باشیم قیمت و بهای آن را بپردازیم.
***
پس اصل موضوع، در قیمتی است که یک خلق با فرزندان پیشتازش میدهد و در بهایی که پیشتاز با صدق و فدایش در کشاکشها و انواع و اقسام آزمایشها، میپردازد.
اینجاست که رگبار سؤالات من از تکتک شما آغاز میشود. نه در کنار گود و در ساحل رودخانه، بلکه در میان توفان و امواج خروشان خون شهیدان.
-آیا بر روی مرزبندیهای آرمانی و سیاسی خود استوارید و مرز سرخ دارید؟
- اگر مجاهد خلق هستید، آمدهاید چیزی بدهید، یا چیزی بگیرید، و یا آمدهاید که بده و بستان مرضیالطرفین انجام بدهید؟!
- اگر مجاهد و شیفته آزادی مردمتان هستید، راست بگوئید، آیا بها- تمامی بها- را میپردازید یا میخواهید چند صباحی «خوشنشین» میدان مبارزه و مجاهدت باشید و برای خودتان هم، اسمی و رسمی و سابقهیی دست و پا کنید و از مزایای آن استفاده کنید؟!
دعوی عشق کردم، سوگندها بخوردم از عشق یاوه کردم من ملکَت و شهامت
- راستی در سختیها، غر میزنید و بهانه میگیرید، وا میدهید و پشت میکنید؟ یا بهقول قرآن، از آن هجرتکردگان و یاران (مهاجرین و انصار) هستید که در ”ساعت عسرَت“ پیروی و همراهی میکنند؟
گفتا: که ”چند رانی؟“ گفتم: که ”تا بخوانی“
گفتا: که ”چند جوشی؟“ گفتم: که ”تا قیامت“
گفتا: ”که خواندت اینجا؟“ گفتم: که ”بوی جانت“
گفتا: ”چه عزم داری؟“ گفتم: ”وفا و یاری“
گفتا: ”کجاست ایمَن؟“ گفتم: که ”زهد و تقوی“
گفتا: که ”زهد چبـوَد؟“ گفتم: ”ره سلامت“
گفتا: ”کجاست آفت؟“ گفتم: ”به کوی عشقت“
گفتا: ”که چونی آنجا؟“ گفتم ”در استقامت“
***
صبر کنید، سؤالات من از شما، مثل همه نشستهای درونی در سه دهه گذشته، ادامه دارد:
- اگر مجاهدید، روزانه ۱۰بار درنمازها در سوره حمد، از خدا میخواهیم که ما را به راه راست هدایت کند و با انبیا و اولیا، با صدیقین، با شهیدان و با بندگان صالح خود، همراه نماید. راه کسانی که به آنها نعمت داده است (صراط الذین انعمت علیهم). سپس، هر ۱۰بار، بلافاصله به مرزبندی با «مغضوب علیهم» و «ضالین» میپردازیم و اینکه در شمار آنها قرار نگیریم (غیر المغضوب علیهم و لا الضالین):
آنهایی که مثل شجره خبیثه خمینی بهخاطر حقکشیهایشان، مورد خشم خدا هستند و آنها که از راه حق، از صراط مستقیم منحرف و گمراه شده و مورد نفرت خدا هستند. افراد و گروهها و جریانهایی که بهعذر و بهانههای مختلف به همین غضب شدگان رضا داده یا به آنها امداد میرسانند.
- حالا به من بگویید که آیا شما سوره حمد را با خلوص و با فهم معنای آن میخوانید؟
- آیا در هر کجا که باشید، در روز عاشورا آماده جنگ و به میدان رفتن در خاکپای امام حسین هستید یا نیستید؟
- آیا پای پیاده به زیارت مزار شهیدان و به مسجد فاطمه زهرا، بزرگ مادر آرمانیمان میروید و تجدید عهد میکنید؟
هوای توست درجانم که میدارد مرا زنده
ندارم در همه عالم هوایی جز هوای تو
دلم خلوت سرای توست، خوش بنشین بهجای خود
که غیرتو نمیزیبد کسی دیگر بهجای تو
دعای دولتت گفتیم و رفتیم از سر کویت
به هرجایی به صدق دل بهجان گوییم دعای تو
***
- راستی یادتان هست یکبار در یکی از نشستها پرسیدم، آیا به نسبتهای موروثی و خانوادگی خودتان و اینکه پدر و مادرتان این و آن است (چه بهترین فرد روزگار باشد چه بدترین آن) متکی هستید یا به آنجارسیدهاید که از این قبیل ارث و میراثها، بالکل قیچی کنید؟ پدر و مادریا خویشاوندانتان را هر که هستند مبادا وارد دستگاه محاسبه مجاهد خلق کنید. در همان نشست گفتم که حساب باز کردن برای این نسبتها را چه مثبت و چه منفی، قیچی کنید و دور بریزید. چه برجستهترین شهدا و مجاهدین باشند و چه جنایتکارانی از قبیل محمدی گیلانی حاکم شرع خمینی، پدر سه مجاهد شهید که خودش اعدام پسر را دستور داد، یا همین آخوند جنتی گرداننده شورای نگهبان (پدر مجاهد شهید حسین جنتی).
***
یک تعهد مشخص
فراخوان و پیشنهاد و آنچه درباره بازگشت به جبهه مردم ایران گفتم، هر چند به اقتضای وضعیت و آرایش سیاسی موجود با اسامی مشخص همراه بود اما اختصاصی نیست بلکه فراگیر است.
به دیگران هم در این آزمایش تاریخی خوشآمد میگوییم. میگوییم که اگر راست میگویند، گریبان مجاهدین را رها نموده، یقه ملا را بچسبند. این را هم اول به خودمان میگوییم که هرگز و هیچگاه شروع کننده خصومت و ضدیت و تعارض با احدی غیر از دیکتاتوریهای شیخ و شاه نبودهایم. اغلب تا مدتهای مدید فروخوردهایم تا وقتی که طرف مقابل از حد گذرانده باشد، بهنحوی که اگر به جوابگویی نمیپرداختیم، دیگر ضعف و ذلت تلقی میشد. و هیهات منّا الذله…
اما فراتر از این حرفها، من برای اثبات صدق عرایضم، باید تعهد مشخصی هم ارائه کنم تا کسی گمان نکند که سودای دیگری جز آزادی و حاکمیت جمهور مردم دارم. از آنجاکه به هرحال کسی باید پا پیش بگذارد و امید و اعتماد پرپر شده از سوی خمینی و اعقاب عمامهدار و بیعمامهاش را جبران کند و آب رفته را از این حیث به جویبار وجدانهای خنجر خورده و ضمایر خیانت شده برگرداند، اعلام میکنم که پس از وفای به عهد در آزادی ایرانزمین از چنگ رژیم ولایتفقیه و تشکیل مؤسسان منتخب مردم ایران، از هر گونه مقام و منصب و از هر گونه شرکت در انتخابات و هر دولتی که باشد، تحت هر نام و عنوان، معذورم. عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، چنانچه شایسته آن باقی بمانم، برایم کفایت و کمال مطلوب است.
البته میدانم که خیانت خمینی به عهد و پیمانهایش، مخصوصاً به تعهدهایی که قبل از رسیدن به قدرت اعلام کرده بود؛ کلمات را ذبح و ملوث کرده و جایی برای اعتماد به تعهدهای باقی نگذاشته است. اما این هم هست که مجاهدین با دریای خون و سلسله جبال ایستادگی در تاریخ معاصر ایران نشان دادهاند که در سوگندها و تعهدهای خود جدی هستند. بنابراین، امیدوارم بتوانم در جریان عمل، در عهدی که با خود و خدای خود از روز۳۰خرداد بستهام و آن را با شما در میان میگذارم، اعتماد کسب کنم.
از روز ۳۰خرداد سال ۱۳۶۰که بالاترین و شکوهمندترین مقاومت سازمانیافته تاریخ ایران در برابر ارتجاع و دیکتاتوری آغاز شد، و از روز بر خاک افتادن اولین دسته شهیدان آزادی، با خود و خدای خود عهد بستم که حتی اگر به رستگاری شهادت نرسم، چنانچه عمری باقی بود، با تدوین و تکمیل ۴کتاب ناتمام تبیین جهان، انسان، تاریخ و شناخت، اینچنین دفتر ایام را با هدیه به نسل جوان ببندم.
در یک کلام، برترین و بالاترین خواسته برای خودم این است که میخواهم ”مجاهد“ بمانم و ”مجاهد“ بمیرم. فقط همین. البته با استعانت از خدا و دعای خیر شما.