گزیدهای از سخنان مسعود رجوی در محرم سال ۱۳۷۱در رابطه با حماسه عاشورای حسینی:
مسعود رجوی در بخشی از سخنان خود صحنه رویارویی در نیرو در کربلا را چنین تصویر کرد:
«فردا روز دو لشکر دو نیرو چنگ در چنگ میشوند پیوسته جریان تکامل همینطور پیشرفته و باز هم همچنین پیش خواهد رفت. دو قطب متخاصم آشتی ناپذیر سرانجام یکی بایستی دیگری را نفی کند. مثل همین امروز یکطرف میبینیم ارتجاع، دجالیت و استبداد ضدبشری رژیم خمینی را و در طرف دیگر، قطب دیگر، نیروی دیگر مجاهدین را و در این میان بسیاری افراد، نفرات، دستجات و گروهها. زمان میگذرد، صف بندیها تعمیق و تکامل پیدا میکند، گام به گام همه چیز روشن و روشنتر میشود، آن که باید ببیند میبیند، بسیاری ادعاها مثل طبل میان تهی، میان تهی بودنشان اثبات میشود و از دور خارج میشوند و بسیاری نفرات و گروهها و دستجات. النهایه دو قطب، دو قطب متخاصم، با طیف متحدانشان، پشتیبانانشان، هوادارانشان و قوای ذخیرهشان باقی میمانند....
اما آن روز برای امام حسین در دنیای جهل و بردگی، در دنیای مادون آگاهی، شرایط عینی و وضعیت اجتماعی یار و یاور نبود. سی سوار، فقط سی سوار، سواره نظامش بودند و چهل و دو نفر هم پیاده نظام».
مسعود رجوی در بخش دیگری از سخنان خود در رابطه با شرایط سختی که امام حسین در آن راه باز کرد چنین گفت:
«وقتی هم که امام حسین راه افتاد عده بسیاری با او آمدند. علتش این بود که قبلاً پایتخت را حضرت علی از مدینه برده بود به کوفه پایتخت شناخته شده بالنسبه ثروتمند و دارای قدرت متمرکز. یعنی آورده بود وسط نقاطی که تب و تاب و شور و شر انقلابی در آن بیشتر بود. دیگر بار وقتی که سلطنت یزید شروع شده بود، هم توده مردم که خاطره علی و خاندانش را در ذهن داشتند، وهم اهل تعادلقوا از سر فرصتطلبی و میوه چینی نامهها نوشتند به امام حسین، قربان صدقه امام رفتند که بیا میوهها رسیده، بیا قدرت را بهدست بگیر.
این در جایی بود که بهرغم تمام دجالیت و تبلیغات مذهبی رژیم حاکم، دیگر بیشتر از این نمیشد به اهل بیت پیامبر مارک زد. بیشتر از این دیگر نمیشد مخفیشان کرد. چون از زمان معاویه تا هفتاد سال سبّ و لعن حضرت علی ادامه داشت، چونکه معاویه انبوه انبوه از این آخوندهای خمینیصفت داشت میفرستاد به هر شهری، این اصلاً صنعت معاویه است. آخوندهای اینچنینی حرفهشان هم این بود؛ سبّ و لعن علی و اولادش و دروغ بستن به آنها که تا هفتاد سال ادامه داشت. مثل همین حالا که میبینید خمینی مد کرد مرگ بر منافقین را، این رسم، هم رسم معاویه ایست، رسم یزیدیست برای اینکه لکهدار بکند و مخدوش بکند و اولین کار دستگاه سپاهش، ساواکش یا سیاسی عقیدتیش این بود که پیدا کنید اثری از آثار بنی هاشم را و بکشید. اینهم همان سنت ارتجاعی است...... مشابهتها را میبینید. جو هر این دو نظام یعنی دجالیت، یعنی حکومت آخوند، یعنی استبداد و دیکتاتوری یکی است با همه خصایص ضدبشریش. پروندهسازیهاشان هم این بود که مثلاًًً فلانی چنان که باید با علی و اولادش دشمنی نمیورزد یا فلانی یک نخی با اونها دارد. از اینجا میشود فهمید که در چه روزگاریست و چه سرفصلی را و باید امام حسین آغاز کند و چه تابلویی را باید ترسیم کند».
مسعود رجوی در مورد مقایسه عملکرد حر بن یزید ریاحی و عمر بن سعد در کربلا چنین گفت:
«فرمان حرکت داده شد برای فرود آمدن در ارض کربلا، فرازی دیگر مقایسه بین دو شخصیت و دو برخورد، همه میدانیم که کسی که راه را بر امام حسین در ورود به کوفه بست حر بود. سردار آن نیروی منطقهای و خیلی هم اذیت کرد. ابن زیاد به وی دستور میداد که سرکوب کن، یعنی شلیک کن که شلیک نمیکرد. هنوز جنگ قطعی و مسلم نشده بود. فکر هم نمیکرد که رویارویی جدی باشد. فکر میکرد یا میتواند آنها را برگرداند یا خلاصه نوعی توافق و تفاهم ایجاد بشود. البته که در جهل بهسر میبرد.....
فردا روز دیگر کار جدی شده بود. دو نفر هستند که شب قبلش با مواضع کاملاً مشخص کاملاً تعیینتکلیف کردند. یکی حر است که خودش راه را بسته بود و دیگری عمربن سعد که کشته و تشنه حکومت ری بود..... حکم حکومت را باید ابن زیاد با تأیید یزید صادر میکرد، طرف مقابل هم خوب این را شناخته بود که این آقازاده چه ریگی توی کفشش هست و نقطه ضعفش کجاست؟.
ابن زیاد شروع به یک معامله با او کرد گفت که حکومت ری که دو روز پیش حکمش برای تو صادر شده یک شرط دارد و آن این است که امیرالمؤمنین یزید فرمودهاند حسین در کربلا فرود آمده، با عجله بشتاب بهجانب او، پیکار کن و او را دفع کن. با او بجنگ، بعدأ برو به ری. خوب این باید میرفت حسابهایش را میکرد که مهلت خواست که از نتیجه کار همه مطلعید.... تا فردا صبح انتخابش را کرده بود».
مسعود رجوی در قسمت دیگری از سخنان خود از اوج فداکاری یاران حسین صحبت کرد و گفت:
«یاران برای رفتن به میدان سراز پا نمیشناختند و روی دست هم بلند میشدند و حسین مانده بود که به کی باید زودتر اجازه بدهد. تا آخرین رزمنده هیچیک از یاران نگذاشتند که از اهل بیت محمدی کسی برود. گفتند نخواهیم گذاشت، مگر که ما نباشیم و همچنین شد. هر گرد گردنفرازی که به میدان میرفت ابتدا توفانی بهپا میکرد و پشتهیی از کشتههای دشمن میساخت و بعد دشمن ذلیل و زبون مجبور بود با رگبار تیر با ناجوانمردی با سننی که در جنگهای تن به تن دیده نشده بود او را به زیر بیافکند.....هر یک از مجاهدین که به میدان میرفت لرزه بر پیکر لشکر دشمن میانداخت و به سختی طعم ذلت و ضعف را به اونها میچشانید».
مسعود رجوی در این سخنرانی در مورد حضرت عباس پرچمدار رشید کربلا گفت:
«و شگفتا از تحمل و بردباری و این ابتلائات پیاپی اما هنوز مصیبتهایی که امام بایستی در راه تحقق آرمانهای قرآنی ش ببیند پایان نیافته بود. عاقبت زمانی رسید که در جانب امام جز پرچمدار رشیدش عباس دیگری نماند. تشنگی بهشدت خیام امام را میآزرد پرچمدار مشک برداشت و بسوی فرات حمله برد با تکاپوی بسیار و از پا درآوردن تعدادی از دشمن به رود رسید. خود بهغایت تشنه بود ظرف را پر کرد در حالیکه سینهاش تماماً از عطش میسوخت در مقابلش آب سرد و گوارا موج میزد و صدا کنان میغلتید ومیرفت و میرفت. دستش رفت تا کفی برای نوشیدن برگیرد، اما ناگهان موجی تند از آنگونه که تا کنون زورق وجودش را در توفان حادثه پیش رانده بود در ضمیرش خروشید و یاد یاران تشنه کام در جان خستهاش دوید. بهویژه برادرش که هنوز پس از او نیز با تشنگی لحظات جانفرسا در پیش داشت، بر خود نهیب زد، ای نفس پس از حسین زنده نباشی او و یارانش آشامنده مرگهایند و تو آب سرد میطلبی. ابدأ این با دین من نمیسازد. و ازمرد معتقد برنمیآید. برخاست در مراجعت با حملات ناجوانمردانه انبوهی از دشمنان روبهرو شد. دست راست در اثر تیرهای شرزه قطع شد، اما سپهسالار رشید را که به دین خود محکم چسبیده و به اعتقاداتش جان سپرده بود، چه باک؛ شمشیر را به دست دیگر گرفت و میخروشید که سوگند به خدا اگر دست راستم را بریدند سستی نمیورزم و پیوسته از دین و پیشوایم کهزاده محمد موحد پاک است دفاع میکنم. و آنگاه سفلهگان هجوم آوردند و او را به رگبار بستند. لحظاتی دیگر آن پرچمدار والا که جوانمردی و مردانگیش جاودانه بر بیرق جنبش و هر جنبش انقلابی دیگر خواهد درخشید، با بدنی چاک و پاره قرین شهادت شد. از این پس عباس که یکبار نفس را در سوزندهترین تمنای طبیعیش شکسته و نیز در آخرین دقایق به تنهایی در مقابل یک لشکر مردانه آن را از ترس و رعب برکنار داشته بود، بهصورت آموزگار راستین وفا و بیباکی درآمد و در تاریخ سیمای یک سوگند به خود گرفت».
مسعود رجوی سپس بعد از بیان وقایع این حماسه بزرگ بعد از شهادت ابوالفضل العباس افزود:
«…نباید گفت جای شهدا خالی، بعکس جای آنها جای همه آنها و جای تک تکشان در رکاب و در صفوف پدر و سرور همه شهیدان امام حسین علیهالسلام پر است. از بنیانگذاران شهید مجاهدین تا اشرف و موسی و کبوتران خونین بال میلیشیا و دهها هزار زن و مرد مجاهد دیگر و جاودانه فروغها و آن مرواریدهای پر فروغ، جای هیچکدام خالی نیست. همه سرشار، فروزان، گدازان، پرنشاط، مجهز وآماده، مسلح، سرسپار، گوش بفرمان، در رکاب پیشوا و فرمانده تاریخیشان حسین علیهالسلام، رودرروی یزیدیان و خمینیان دوران. پس اگر بتوان گفت باید که گفت جای ما خالی، جای همه مجاهدان و رزم آوران ارتش آزادی خالی.
یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاًعظیماً کاش با شما میبودم و در رکاب شما رستگار میشدم رستگاری بزرگ».
سخنرانی مسعود رجوی؛ حسین پیامبر جاودان آزادی - محرم۱۳۷۱(قسمت اول)
سخنرانی مسعود رجوی؛ حسین پیامبر جاودان آزادی - محرم۱۳۷۱(قسمت دوم)
همچنین مطالعه کنید گزیدهایی از سخنرانیهای مسعود رجوی:
- مسعود رجوی - من کیستم
- مسعود رجوی – مجاهدین و اولین انتخابات ریاست جمهوری
- مسعود رجوی - ۳۰خرداد ۱۳۶۰ - سی خرداد شصت
- مسعود رجوی - گزیده سخنرانی - زلفآشفته و خوی کرده و خندانلب و مست
- مسعود رجوی - آخوندها آنگونه که هستند!
- مسعود رجوی- قصه مزرعهی خوبیها
- مسعود رجوی - سخنرانی در مورد دو اسلام متضاد - سال ۱۳۷۶
- مسعود رجوی صلح با عراق، چرا؟
- مسعود رجوی - مراسم تاسوعای سال ۱۳۷۸ - در رثای عباس سپهسالار عاشورا
- مسعود رجوی- حسین پیامبر جاودان آزادی