گزیده سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ رشت ۱۴اسفند ۱۳۵۸
بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران
و بهنام مردم شریف و آزاده ایران
و بهنام تمام شهدای خلق
و با تکریم و یادآوری ۲سردار بزرگ خلق
سرداران بزرگ آزادی سردار جنگل کوچکخان و سردار نهضت ملی ایران دکتر محمد مصدق پیشگامان تمام مجاهدان و مبارزان
مادران عزیز
پدران، خواهران و برادرانم،
خیلی وقت بود که در آرزوی زیارت مزار میرزا و دیدار شما بودم ولی همان طور که میدانید در ۲هفته اخیر در برخی شهرهای ما حوادثی پیش آمد که شاید مرجح بود من امروز در قائمشهر باشم. بهخاطر اینکه باز هم برخلاف انتظارمون حتی بعد از انقلاب هم قائمشهر به تازگی مجروح و داغدار شده بود. از پیکرش خون میچکید و چشمانش اشکبار شده بود. بعد فکر کردیم برای اینکه به دست آنهایی که این همه جراحتها را ایجاد کردهاند بهانهای ندیم و آنها سوء تعبیر نکند، بهتر است مسافرت به قائمشهر را به وقت دیگری موکول کنیم.
این بود که دیگر بیش از این نمیباید اشتیاق دیرینه دیدار از مزار میرزا و دیدار شما را به تأخیر میانداختم. حالا ما میتوانیم با هم و در کنار شما و در محضر میرزا به یاد سردار بزرگ دیگری مصدق فقید را هم گرامی بداریم. پس اجازه بدهید با هم ابتدا از همین جا به قائمشهر قهرمان و اشک افشان درود بفرستیم.
به هر حال برای من افتخار بزرگی است که امروز یعنی در سالگرد وفات پیشوای نهضت ملی، مصدق کبیر در میان شما باشم. در کنار شما، در خانه شما، یعنی در محضر میرزا سردار بزرگ جنگل. سرداری که نخستین پیشگام تاریخ معاصر ایران در مبارزه انقلابی مسلحانه بود.
سرداری که در پس زمستان تیره وطن در تندباد سیاه وطنفروشی و ساخت و پاختهای وثوقالدولهها از کنج مدرسهها راه جنگل را پیش گرفت، تا به گرمی و خروش خون خودش بهاری تازه خلق کند و هر چه که درس وفا و صفا خوانده بود در مقابل خلق پس بدهد و راستی که چه خوب معلم وفا و پاکباختگی و وطنپرستی و مروت شد و تعلیم داد، نه به تمام گیلان بل به تمام ایران. آن که وقتی سر از بدن یخزدهاش جدا میکردند جز یک ریال چیزی بیشتر در جیب نداشت.
مسعود رجوی - میرزا در آرمانش ذوب شد
ولی با این همه در پی آرمان مردم و آرمان آزادی در مقابل هر توفانی سینه سپر میکرد. راستی در تاریخچه چه بد نوشتهاند که سردار ما در برفها یخ زد. نه، نه، آنها البته میخواستند سردار یخ بزند. ولی میرزای ما که یخ نزد. او در آرمانش ذوب شد و در رگها و قلبهای تکتک ما جاری شد.
مگر ندیدیم که سردار جنگل با همان سلاح و با همان عزم آهنین هر وقت لازم شد از قلب گیلان دوباره به پا خواست، دوباره برخاست. آمد در تمام شهرها و روستاها و پیام جنگل سبز را که همان سرود سرخ رهایی است تودهگیر کرد.
پس چه کسی گفت که میرزا یخ زد، نه اون همین جاست. در دل تکتک ما و همین الان دارد میتپد. خودش در آخرین نامهاش به تاریخ پنجم عقرب سال ۱۳۰۰ یعنی ۵۸سال پیش اینطور نوشته بود:
«اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد. اما وقتی از افکار و انتظاراتشان نتایج تلخ مشاهده کردند، آن وقت است که ندامت حاصل کنند و قدر و منزلت ما را خواهند یافت. ولی آقای من امروز دشمنانمان ما را دزد و غارتگر خطاب میکنند و حال آن که هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشتهاید. ما این اتهامات را میشنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علیالطلاق واگذار میکنیم.»
و امروز ما همان نتایج تلخ هستیم. تلخ به دهان دشمنان خدا و خلق و شیرین در ذائقه سردار. آخر ما همان نسلی هستیم که تفنگ و آرمان سردار را به دوش کشیدم. نسلی که در آرمان و تفنگ سردار زنده شدیم و باز هم او در ما زنده خواهد شد. علیه ستمگرها دزدان شرافت و دزدان حاصل کار مردم. تیمورتاشها که در همین جا والی حاکم بودند، رضا خانها و حاکمها و والیهای دزد و چپاولگر و غارتگر دیگر.
مسعود رجوی - راحتطلبان اجازه نمیدهند کشور ما از روی مرام دموکراسی اداره شود
پس صدای آرمان میرزا همیشه بلند است. من خودم همین امروز بر سر مزارش وقتی به احترام در تربتش ایستاده بودم، صدا را شنیدم داشت فریاد میزد، داشت تکرار میکرد همان فریادی را که بر سر ژنرال فرمانده دشمن، چینکاچینکف زد.
به سر انگلیسهایی که که برای زهره چشم گرفتن از مجاهدین جنگل یکی از جنگل به نام محمود خان کرد را با وحشیگری زیر شکنجههای قرونوسطایی شهید کردند و حالا آمده بودند، میرزا را قسم میدادند به خون انبیاء و اولیاء که دست از جنگ و خونریزی بکشد و تسلیم شود.
ولی سردار این طور خروشید: «دولت انگلیس فریاد میکشد که من اسلام و انصاف نمیشناسم. باید اول ضعیف را اسیر عاد و کشته مقاصد مشعوم خود سازد. ولی بنده (میرزا) میگویم انقلابات امروز دنیا ما را تحریک میکند که مانند سایر ممالک اعلان جمهوریت داده و رنجبران را از دست راحتطلبان برهانیم. لاکن دوباره آنها تن نمیدهند که کشور ما از روی مرام دموکراسی اداره شود.»
بله ما باید خلقمان را از دست راحتطلبان برهانیم. این صدای خوشالحان خود میرزا است و بعد هم حلقومهای خلق که در ترانههای محلی خود شما به آن پاسخ میدهند. بگذارید خودش را بخوانم:
چقدر جنگل خوسی، میلت وسی...
خسته نوبوستی...
می جان جانانا...
تره گمه میرزا کوچیک خانا
خدا دانه که من نتانم خوفتن از ترس دشمن...
می دیل آویزانا...
می جان جانانا...
تره گمه میرزا کوچیک خانا...
چرا زودتر نایی؟...
توندتر نایی؟... تنها بنایی
و بیچاره آنهایی که میخواستند از مجاهدین جنگل اثری نباشد. حالا کجا هستند که ببینند این سراسر یک خلق است که مجاهد شده است و به مجاهدت قیام کرده است. نسل صفری لنگرودیها، رضاییها، حنیفنژادها، گلسرخیها، شهدای سیاهکل، نسلی که با دکتر حشمت و نسیم شمال و دکتر فاطمیها میثاق بسته بود و حالا به میعادش آمده است. نسلی سلاح برکف که در دامن مهر و محبت شما پرورده شد و درس مروت یاد گرفت. کمتر روزی بود که در خیابانها یا در محبس شکنجهگاه و یا در میدانهای تیر در خون خودش غوطه نخورده و یاد سرداران را به پا ندارد. و پرچم آنها را بیش از پیش در اهتزاز نیارد. مگر ما چه میخواستیم. خیلی از همانهایی که میرزا میخواست و هنوز هم متأسفانه برآورده نشده است. حقوق رنجبرها، حقوق کارگرها، حقوق دهقانها، حق صیادها، حق برنجکارها و زنهای زحمتکش، آنهایی که سالیان درازمدت حتی از بهرهبرداری منابع صیاد و رایگان طبیعت هم محروم مانند و چه بسا که برای قوت لایموت حتی برای یک صید ماهی میبایست کتک و چماق و گلوله بخورند.
مسعود رجوی - اراده سازشناپذیر برای رهایی
وقتی که من زندان بودم، بازجوها خیلی میخواستند روحیه آدم را بشکنند. به ما میگفتند شما خرابکارید. شما غارتگرید. مردم شما را نمیخواهند. پشت و پناه مردمی ندارید. بعضی حرفهایی که همین حالا هم میشنویم. ولی من فکر میکردم و همه آنهایی که در زندان بودند فکر میکردند که آن طرف دیوارهای بتنی، هستند مردمی که فرزندها و برادرهای واقعی خودشان را خوب میشناسند. همان چهرههای آفتاب سوخته جنوب، یا پاهای برهنه شمال. یا دلهای داغداری که در سراسر کشور حق خودشان را میخواهند و از هر کس هم که به حقطلبی برخیزد حمایت میکنند. همان حقوقی که سردار جنگل کوچکخان هم برای آنها قیام کرده بود و این طور بود که سرداران قیام کردند. قیام کردند یکی پس از دیگری تا حقوق حقه خلقشان را به دست بیاورند. خلقی که هیچ وقت از پا ننشست و این طور بود که نسل ما هزاران هزار زن و مرد آزاده و شریف، زن و مرد جان بر کف دوش به دوش از جان گذشتهاند و به جانان رسیدند.
یکی بعد از دیگری به خاک افتادند و مشعل را به دست دیگری دادند. همچنان که میرزا گفته بود بهرغم بدخواهان، نام ما نام همه رهروان این راه اگر چه بسیاری در گمنامی شهید شدند، بر جریده عالم همیشه ثبت مانده و ثبت خواهد ماند.
چرا که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. اگر چه نمایندگانی که در این میعاد حضور دارند از سرداران جنگل گرفته و نهضت گرفته تا حشمت و فاطمی و رضاییها و گلسرخیها از مکانها و زمانها و نسلهای مختلف دور هم جمع شدهاند ولی همهشان در یک چیز سخت، استوار و مشترکاند. که در آن همچون جویباری در مصب دریا به هم میپیوندند. آن چیست؟ اراده سازشناپذیر برای رهایی. رهایی از قید هر گونه ظلم ستم. رهایی که به خاطرش آن همه فشار تحمل کردند. مگر یادتان رفته چطور دکتر حشمت بدون این که ذرهایی رعب و هراس به خودش راه بده شنل را، عینک سفید را و کلاه را برداشت و با آرامش به آنهایی که در اطرافش ایستاده بودند داد و خودش طناب دار را به گردن انداخت. این وجدان ملی ایران است. این شرف ملی گیلان است. شرفی که با هیچ قدرتی خدشهدار نخواهد شد سلام بر دکتر حشمت.
مسعود رجوی - لازمه پیروزی یک سازمان وارسته انقلابی است
من بر سر مزار میرزا به این فکر میکردم امروز که خدایا آیا نسل ما در این میان این لیاقت و افتخار را خواهد داشت که مشعل امانت میرزا و مصدق را تا قله فتح و پیروزی درست به دوش بکشد؟
خدایا ما این توان و این صداقت را خواهیم داشت که امانتی را که از این رادمردان گرفتیم درست بر زمین بگذاریم و به نسلهای بعد از خودمان تحویل بدهیم؟
بله خواهران، بله برادران، ما میتوانیم. حتماً هم میتوانیم برای اینکه ما حالا از کوله بار تجارب میرزا و هم از خرمن رهآوردها و رنجهای پیشوا مصدق توشهها گرفتیم. بله ما فهمیدیم که سلاح انقلابی کوچک خان اگر بر زمینهای فارغ از تضادهای درونی نهضت، به دور از خیانتها و سازشکاریها ارتجاع و فرصتطلبان درونی به کار میافتاد، دیگر به هیچ وجه قشون رضاخانی و اربابان انگلیسیاش نمیتوانستند مانع پیروزی مردم به پا خواسته گیلان به شوند.
پس فهمیدیم که لازمه پیروزی یک سازمان وارسته انقلابی است که به تودههای محبوب مردم متکی باشد و هیچ فرصتی به مغرضین و معاندین، به دشمنان داخلی و خارجی خلق، به ارتجاع و سازشکاران برای استفاده از شکافهای درونیاش ندهد همان شکافهایی که رضا شاه خائن با استفاده از آنها سرانجام تونست مبارزه جنگل را علیالظاهر شکست دهد.
همینطور امروز همه ما اتفاقنظر داریم که لازمه استمرار پیروزیهای مصدق فقید و پاسداری هر چه بیشتر از نهضت ملی، ریشهکن کردن همه عواملی بود که جاده نامیمون ۲۸مرداد را صاف کردند. فئودالیسم، ارتجاع داخلی و در رأس همه آنها دربار که همگی با هم در یک چیز اشتراک داشتند و آن اینکه مصدق میخواهد کشور را تسلیم کمونیستها بکند. تسلیم روس بکند.
پس حالا دیگر با این تفاسیر تجدید شکستها به هیچ عذر و بهانهای برای نسل ما موجه نیست. ملت ایران حالا حق دارد با برخورداری از همه تجاربی که طی مبارزات دور و دراز حقطلبانهاش با عبور از سردارانی همچون ستار و میرزا و مدرس و مصدق و به قیمت تحمل سالها شکنجه و شهادت کسب کرده براستی دیگر شاهد پیروزی را رویت بکند.
مسعود رجوی - شورا راهحل مشکلات
مشکلات اجتماعی و اقتصادی ما چیزهای اسرارآمیز و غیرقابل حل نیستند. مگر نیست که هر دردی علاجی دارد. مگر نیست که هر دردی درمانی دارد. کافیست فقط طبیب حاضر باشد. والا در دنیا هیچ دردی الان بیعلاج نیست. مگر اینکه ما درمان را بلد نباشیم. تازه ما این همه منابع داریم. یک قلم همین حالا بهرغم کاهش تولید نفت نسبت به گذشته ماهیانه یک میلیارد و ۶۰۰میلیون دلار درآمد نفت داریم چیزی قریب ۱۳-۱۴میلیاد تومان در ماه.
این نسل، این شورش و قیام مقدس را تا پایان علیه بهرهکشی ادامه خواهد داد. علاج نهایی ما هم همین اقتصاد مستقل است. بدون آن که نمیشود پیشرفت. بدون اینکه طرف کارگر و دهقان خودمان را داشته باشیم، بدون اینکه منافع را برای جیب آنها و برای خود آنها خواسته باشیم پیش نخواهیم رفت.
برای اینکه آنها تولید میکنند. چرخ ها را آنها میچرخانند. هر چقدر زیر فشار باشند هر چقدر از ارزشهای تولید شده آنها به خودشان باز نگردد، خواهد ماند یک اقلیت وابسته و سرمایهدار و یک اکثریت و این هم با مکتب انقلابی ما سازگار نیست. در تمام تاریخ همه انبیاء و رسولان برای چه قیام کردند. برای چی ترنم میکردند سرود توحید را؟ مگر جز برای امحاء بهره کشی و رفع ستم.
بفرمایید:
ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ (آل عمران – ۱۱۲)
زده شد بر آنها، هر کس که میخواهند باشند، مقرر شد، هر جا که باشند در هر مکان و زمان تاریخی که باشند، ذلت، خواری و پریشانی مگر، پس سرنوشت هر قومی ذلت است مگر به ریسمان خدا و به ریسمان خلق و چنین بود که غضب خدا را خریدند و به آنها مسکنت پریشی و محرومیتزده شد.
اما مسأله امروز ما این است که آن تربیت سالم اقتصادی و اجتماعی که صحبتش را کردیم فقط زیر چتر یک تربیت سالم سیاسی امکانپذیر است. یعنی یک رشد انقلابی سیاسی.دیدهاید برخی محصولات بهرغم این که زمین هم خوب باشد، کود هم خوب باشد و بذرش هم خوب باشد در هوای نامساعد به ثمر نخواهد نشست.
برای به ثمر رسیدن یک تربیت سالم اقتصادی و اجتماعی هم یک حال و هوای سیاسی سالم لازم است. مشکلات اقتصادی ما در قدم اول از مجرای سیاست قابل حل هستند. به عبارت دیگر اقتصاد مردمی در قدم اول ملازم با یک سیاست مردمی است. یعنی همکاری و اشتراک عمل همه مردم همه اقشار. آخر مردم تا وقتی که خودشان را نبینند که بسیج نمیشوند.
چرا؟ از خدا بپرسید. خدا اینطور خواسته است. خدایی که انسان را خلیفه و جانشین خودش در زمین قرار داده است. انسان نه ماشین است و نه حیوان. که نافهمیده و ناخواسته کار کند. قوای طبیعی انسان جز در شرایط آگاهانه و آزادانه به ثبوت نخواهد رسید. شکفته و بالنده نخواهد شد. پس بگذارید حالا که علاج دردهای اقتصادی و اجتماعی را در قدم اول از مجرای یک سیاست مردمی از طریق اشتراک عمل و بسیج تمام صفوف خلق پیدا کردیم شرح علاج دردها را در یک کلام خلاصه کنیم: شورا.
مسعود رجوی – شوراها از زبان پدر طالقانی
بقیهاش را از زبان پدر طالقانی گوش کنید زبان من الکن است.
پدر میگوید:
«اولین مسأله برای یک ملتی که در مقابل طغیان و ظلم قیام کرده همین است که مردم احساس کنند که در سرنوشت خودشان دخالت دارند. چرا طغیان میکنند چون همه چیز از آنها سلب شده است. چرا در مقابل ظلم قیام میکنند برای اینکه میبینند در امور اقتصادی، زندگی، اداری، کار و کسب و در همه چیز مسلوب الاختیار هستند.
اولین درخواستشان این است که آن چیزی که از ایشان سلب شده به آنها برگردد. یعنی مردمی که هیچ اختیاری در سرنوشت زندگی ایشان در سرنوشت زندگی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اخلاقی خودشان نداشتند زندگیشان را به دست بگیرند. این مسأله باید به مردم ارائه بشود. تا مردم شروع کنند، سرنوشتشان را به دست بگیرند. راهش چیست؟ راهش همین شوراهاست. مردم بتوانند در یک دهی، در یک شهری، در یک کارخانهای، در یک مؤسسهای، دور هم جمع بشوند و در تعیین مقدرات خودشان صاحب رأی باشند. وجود شورا مهمتر از اصل آرایی که از شورا بیرون میآید است. چون به انسانها، انسانهای محروم، انسانهای مستضعف و انسانهایی که از مسیر و سرنوشت خودشان رانده شدهاند این حق را به آنها میدهیم و این شخصیت به آنها برمیگردد».
مسعود رجوی - انتخابات مجلس شورای ملی
و حالا خواهران و برادران،
ما در آستانه انتخاب حیاتیترین شورای کشور قرار گرفتهایم. شورای ملی. و به این دلیل است که ما این قدر اهمیت برای این انتخابات قائلیم. چون از همین راه میخواهیم وابستگیها را قطع کنیم. وابستگیهای قطع ناشده را. حقوق عادلانه ملیتها را برآورده کنیم. شوراهای مردمی واقعی را گسترش بدهیم. حق کارگر و دهقانمان را بگیریم. حقوق سیاسی اجتماعی مساوی زن و مردمان را تأمین کنیم و الی آخر.
ولی بگذارید روی یک نکته تصریح بکنم سؤال این است: آیا تا به حال، تا به همین امروز تا همین لحظه که من و شما اینجا نشستیم چرخش کارهای کشور شورایی بوده؟ آیا بهقول پدر همه مردم قطع نظر از ویژگیهای نژادی و مذهبی و زبانی و جنسی در آن شرکت داشتهاند؟
نه به خدا، بیشتر انحصارطلبانه بوده است تا شورا. اگر این طور بود که در گوشه و کنار کشور این قدر مصیبت و دردسر نداشتیم. اگر این طور بود که به جای چوب و چماق و حمله مسلحانه و غیرمسلحانه به مجاهدین در برابر آن همه راهپیماییها و روزه گرفتنها و ریاضتهای اقتصادی تکلیف قراردادها مشخص شده بود.
آخر مگر گناه ما چیست؟ مگر ما در سراسر این مدت حتی بهعنوان مثال یک گلوله هم شلیک کردیم؟ پس چه شد که برای آنها مجاهد محبوب دیروز حالا منافق شد؟ و ضدانقلاب؟ البته ما افتخار میکنیم، افتخار میکنیم که آنها به ما بگویند منافق ضد انقلاب. همان طور که علی افتخار کرد که به او گفتند کافر. و همان طور که حسینابنعلی افتخار کرد که به او گفتند خارجی. چرا؟ برای اینکه با ارتجاع با انحصار طلبی و با سازشکاری، سازش نمیکنیم و نخواهیم کرد.
این کدام یک از ماست که خون خودش را از خونه سرداران رنگینتر و ذیقیمتتر تلقی بکند. تازه میبینیم که در آستانه انتخابات مجلس شورا باز هم تهمتها، فحشها و ناسزاها و حملات مسلحانه و چه غیرمسلحانه هر روز زیادتر میشود.
ولی مگر ما در مسیر احقاق حقوق خلقمان از پا مینشینیم؟
مگر پرچم سرداران، پرچم کوچکخان و مصدق را فرو میگذاریم؟ مگر میخواهیم لعنت بشویم. نه، ما سوگند خوردیم که راه را ادامه بدهیم.
در این تردیدی نیست، در این تردیدی نیست که نسل به خون شسته ما، نسل به خون تطهیر شده ما، که اعتقاداتش، مکتبش و رویه سیاسیاش را از میان شکنجهگاهها و از میان میدانهای اعدام بهدست آورده، مشعل کوچکخان و مشعل مصدق را هر چه محکمتر در دست خواهد فشرد و هیهات، هیهات بر آنهایی که فکر میکنند با این فشارها میتوانند مشعل سرداران را از دست ما بیرون بیاورند. نه به خدا، نه، ما وفاداریم.
و خدایا تو شاهد باش و تو را شاهد گرفتیم بر این وفاداریمون و بر لیاقت و صداقت ما بیفزای و ما را تزکیه کن و شما شاهد باشید که اگر ما میخواهیم به مجلس برویم این نه برای طلبیدن کرسی و جاه و مقام است که اگر میخواستیم در خیلی از مواقع با یک بله گفتن از پیش برای راهش هموار بود.
نه این به خاطر زنده نگه داشتن همان آتشی است که در دل میرزا هنوز زنده است. به خاطر پاسداری از همان آتش مقدس استقلال و آزادی است که مصدقها بر سر راه ما روشن کردند و مجاهدین از مجاهدین ستارخان و باقرخان تا همین امروز، مجاهدین حنیفنژادها و رضاییها و مجاهدین جنگل و تمام خلق یک پارچه مجاهد ما این راه را تعقیب خواهند کرد. تا قله پیروزی نهایی.
ما آن جاودانه آتش را هرگز اجاقش را سرد نخواهیم داشت. اگر لازمه که خونهامون برایش نثار شود بگو بشوند. ما باز هم بیشتر و بیشتر شهدا را تقدیم خواهیم کرد، تا این آتش مقدس هر چه شعلهورتر بشود.
کدام آتش، آتش اسلام انقلابی، آتش فروغ خلق، آتش آزادی.
مسعود رجوی – انحصارطلبی
ولی انحصارطلبان این بار شروع کردند از روز اول هم شروع کردند. اول زمزمه اینکه هر کی که رأی نداده حق نظر ندارد. عجب مگر پدر وصیت نکرده بود، مگر سفارش نکرده بود که صرفنظر از همه ویژگیهای مذهبی و نژادی و زبانی و جنسی.
وقتی با مقاومت مردم روبهرو شد صحبت ۲مرحلهای کردند که حالا صحبتش را خواهیم کرد. بعد بسیاری از مردم در ۵۰شهر اعتراض کردند. شهید دادیم بیش از ۲۵۰۰مجروح دادهایم. آخه چرا؟ چرا مگر ما چه کار کردهایم؟ هیچ گفتیم شورا.
ولی قرار بود که از پا ننشینیم. پس نشستیم با جمعی از صاحبنظران، شورایی درست کردیم برای معرفی کاندیداهای انقلابی و ترقیخواه. مگر من برای این کاندید شده بودم که به مقامی برسم در آن انتخابات ریاست جمهوری. کجا و کی در سنت مجاهدین خلق چنین چیزهایی یافت میشود. نه. ما برنامهای را عنوان کرده بودیم. برنامهای شامل حقترین خواستههای مرحلهای خلقمان. تمام خلقمون از کرد و بلوچ، از ترکمن و فارس، از صیاد گیلان تا پیرزنی که در آن سوی قائمشهر نخ میریسد.
پس سعی کردیم افراد ذیصلاحی را انتخاب بکنیم. افرادی که در درجه اول بفهمند که چه میگویند. معنی کلمات را بفهمند. مفهوم کلمات را بیخود لوث نکنند. چقدر به ناموس کلمات تجاوز شده است و آنها از محتوایشان تهی شدهاند.
ما نمیخواستیم اینطور باشد. فکر کردیم برای اینکه شاید شخصیتها و افراد ذیصلاح دیگری هم باشند که بتوانند این انتخابات را و فهرست ما را تکمیل بکنند. از مردممان بخواهیم که در جاهایی که کاندیدا معرفی نکردهایم و یا فهرست خالیست در حیطه اعتقاد به همین برنامه یا نزدیکی به آن و مهمتر از آن وفاداری به اجرای آن شخصیتهای مقبول و ذیصلاح را به این فهرست اضافه کنیم.
به عنوان مثال در همین رشت که ۳کاندیدا دارد، ما ۲نفر را معرفی کردهایم. تا باز هم جا باشد برای شخصیتهای درد و رنج کشیده و آزمایش پس دادهای که آنها هم در ناسازگاری با انحصار طلبی تنها مردم را دارند و بنابراین مردم هم لاجرم به آنها رو خواهند داشت. در مورد برخی از شهرستانها و حوزههای انتخابی دیگر ما سعی خواهیم کرد اگر بتوانیم تا شروع انتخابات کاندیداهایی رو هم باز اگر هم شد از اعضای خودمان معرفی میکنیم و یا شخصیتهایی که به برنامه نزدیک هستند.
اما صرف نظر از این حرفها که شما تصمیم آن را خواهید گرفت با شکل ۲مرحلهای این انتخابات چه بکنیم؟ بر این اساس بود که ما پیشنهاد مناظره تلویزیونی دادیم و امیدواریم آقایانی که در شورای انقلاب موافق ۲مرحلهای کردن هستند تشریف بیاورند و توضیح بدهند که چرا؟ و چه عملکردی دارد؟ آخه این چه وضعی است؟
و تازه اشکالات زیادی هم در راه هستند باز که به آنها مختصراً اشاره خواهم کرد. اشکالاتی مربوط به اجرائیات انتخابات. ولی با تمام این احوال، با تمام اشکالات ما که مبارزه را رها نخواهیم کرد.
به قول لاله سرخ انقلابمان مهدی رضایی تا ظلم هست مبارزه هست و ما میگوییم تا انحصارطلبی و سازشکاری است باز هم مبارزه هست.
منتها مبارزه امروز ما مبارزهای با تفنگ و سلاح نیست. با چماق و پنجه بوکس و زنجیر هم نیست. منظورم این است که ما نمیخواهیم درگیری ایجاد کنیم. آرامش انتخابات را به هم بزنیم و بهانهیی به دست آنهایی بدهیم که نزده میرقصند.
خیر، باید ما بگوییم، بنویسیم، افشا کنیم، روشنگری بکنیم و به خصوص بخواهیم که این ترتیب ۲مرحلهای را عوض بکنید. ما خواهیم نوشت و صحبت خواهیم کرد و روی آن اصرار خواهیم کرد تا عوض شود. خلاصه کنم میخواهم بگویم این دیگر با شما مردم قهرمان است که نگذارید حق ناحق بشود.
مسعود رجوی - تعیین سرنوشت بهدست خلقهاست
در سراسر تاریخ هم این تودههای مردم بودند این خلقها بودند که سرنوشت را ساختهاند، و سرنوشت را نوشتهاند. نباید صحنههای انتخابات خبرگان تکرار شود. این مطلب مخصوصاً در رابطه با هموطنان بیسوادمان مهم است. بایستی بلند شد، باید رفت و آنها را آگاه کرد. تبلیغ کرد، روشن کرد در تکتک خانهها را زد، با مردم به گفتگو نشست برای چی در مورد سرنوشت میهنمان بیتفاوت بمانیم. چرا دخالت فعال نکنیم.
در این انتخابات اساساً ۲طرز تفکر در مقابل هم قرار میگیرند. یکی همان مجموعهای است که تا به حال دیدهایم و یکی هم متعلق به آینده. فراموش نکنیم که زندگی هم پیوسته رو به آینده است و هر چه رو به آینده باشد زنده است و فراموش نکنیم که زندگی پیوسته رو به آینده است و هر چه رو به آینده باشد زنده است. حالا این شمایید، شمائید که اگر بخواهید، اگر هوشیار باشید آینده را تعیین خواهید نمود. آینده را خواهید نوشت. از اول هم همینطور بوده است تا آخر هم همین طور خواهد بود. امروز دیوارهای زمان فقط از این طریق شکسته میشود.
سلام بر خلق سلام بر آزادی
سایر میتینگها:
- مسعود رجوی - سخنرانی در میتینگ امجدیه - چه باید کرد؟ - ۲۲خرداد ۱۳۵۹
- مسعود رجوی – میتینگ انتخاباتی مجاهدین در تبریز – ۲۰ اسفند ۱۳۵۸
- مسعود رجوی - سخنرانی در میتینگ رشت - ۱۴ اسفند ۱۳۵۸
- مسعود رجوی -سخنرانی و میتینگ دانشگاه تهران (آینده انقلاب) - ۱۰بهمن ۱۳۵۸
- مسعود رجوی - سخنرانی در دانشگاه تهران - آزادی، فلسفه انقلاب - ۲۰ دیماه ۱۳۵۸
- مسعود رجوی - سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران - حکومت عدل علی (ع) - ۱۳۵۸
- مسعود رجوی - سخنرانی در احمد آباد - سالروز دکتر محمد مصدق - ۱۴ اسفند ۱۳۵۷
- مسعود رجوی - سخنرانی در دانشگاه تهران - ۴ بهمن ۱۳۵۷