مسعود رجوی: اگر یادتان باشد در فاز سیاسی ۵۰-۶۰ نفر را آنها میکشند و باید میخوردیم و دم بر نمیآوردیم. ۳-۴هزار تا قبل از ۳۰خرداد زندانی شکنجه شده داشتیم. البته خمینی آن زمان کارش را تحت عنوان مردم و مردم پیش میبرد. در روز ۳۰خرداد هم دید که آن امت همیشه در صحنه دیگر فایدهای نداره و فرمان خمینی که از رادیو خوانده شده این بود که باذن ولایت فقیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آتش میگشاید به روی منافقین و الی آخر...
ما در فاز سیاسی نهایت انضباط و نهایت متانت و صبر و بردباری رو بکار بردیم. یادتان هست که بعد از اینکه تحریم کردیم قانون اساسی ولایت فقیه را گفتیم آقا ما تحریم کردیم. خود خمینی پیغام فرستاد که نمیتوانید که بعد ما بگونهای دموکراتیک گفتیم چون قصد قهر نداریم، قانون اساسی را قبول نداریم، تحریم کردیم. ولی چونکه هنوز رژیمت هنوز مشروعیت سیاسی دارد، یعنی اینکه زمان مبارزه قهرآمیز فرا نرسیده. نه مشروعیت تاریخی، نه مشروعیت ایدئولوژیک.
چون مجاهدین از اول این را قبول نداشتند که این رژیم مشروعیت ایدئولوژیک بهمعنی اسلام داشته باشد. گفتند اینکه اسلام نیست. این دجالگری است. این ارتجاع است. گفتیم اینکه مشروعیت تاریخی ندارد. ولی ما دست به سلاح نمیبریم.
بعد وارد انتخابات ریاستجمهوری شدیم. یادتان هست که کاندیدای مجاهدین در آن موقع که خود من بودم از حمایت تمامی نیروهای دمکراتیک، ترقیخواه، انقلابی و اپوزیسیون برخوردار بود. مثلاً تمام احزاب کردستان، کلیمیها، مسیحیها، غیر از آنهایی که با رژیم همدست بودند. روشنفکران کلیمی، اطلاعیهها هست و لابد دیده ائید.
وقتی که کار جدی شد، خمینی با فتوا وارد شد. خطاب به من گفت: کسی که به ولایت فقیه رأی نداده و اعتقاد نداره نمیتواند شرکت کند.
ما هم منتظر همین بودیم. گفتیم آقا ما نخواستیم. میخواستیم فاش بشود که موضوع چیست. هدف رئیسجمهور شدن این و آن نبود. میگفتیم شعار آزادی است و لاغیر.
بهصورت کاملاً تیز،یکپایه،مونیستی، یعنی یگانه. پس ما رفتیم پای انتخابات ریاست جمهوری. وزیر کشور آن موقع رفسنجانی بود. من رفتم دیدنش برای اعتراض. گفتم آقا مگر شما ثبت نام نکردید کاندیدا را؟ گفت چرا. گفتم پی این چه وضعش است؟
گفت که امام فوق قانون هستند من چکار کنم. ما میخواستیم که قهر و برخورد مسلحانه پیش نیاد. بعد بهانه کرد خمینی که آقا شما سلاح دارید.
اگر یادتان باشد چندی قبل از ۳۰خرداد من خودم نامهیی نوشتم و گفتم که اگر مشکل سلاحه بفرمایید این سلاح های ما. اجازه بفرمائید بیائیم خونه تون، خدمتتون آنجا حرفها را بزنیم.
نه حرف خودمان را حرف ملت ایران را. براش لیست کرده بودیم که حرفهایمان چیست. حقوق زنان، حقوق ملیتها، سرکوب، اعدام، شکنجه، فقدان امنیت اجتماعی اینها همه اسنادش هست. بعد دیدی که خمینی آمد در تلویزیون و گفت شما چرا؟ من میآیم خدمتتون. معلوم بود که تصمیمش رو برای ۳۰خرداد گرفته است.
جواب ما هم روشن است. در مورد آزادی و استقلال ایران، هیچگونه کوتاه آمدنی، نه،نه، نه. به هر قیمت. با همه قیمتش این راه را باید برویم. مگر چاره دیگری هست؟
مگر ما قهر را خواستیم؟ گفتیم آقا حرف ما این است.آزادی چی شد؟ مردم میگفتند آزادی. اینکه تو میگویی اسلام نیست. چه کسی گفته این اسلام است. کجا اسلام گفته است روی سری یا توسری؟
همان اوایل احمد پسر خمینی به خودم گفت که حاضرید امام با هر کی وارد جنگ میشود، در جنگ بشوید؟ گفتیم چه موقعه جنگ است؟ دیگر جنگی نداریم که. جنگ با کی؟ حاضرید علیه کمونیستها در دانشگاه صحبت کنید؟ نه حاضر نیستیم. حاضر هم نیستیم که دست آقا را ببوسیم.
آخرین بار ابتدای سال ۵۸رفتیم به قم یک هیأت مبسوطی بودیم از جمله من و موسی، ایشون وقتی وارد میشد باید همه مقامات دستش را میبوسیدند. ما چه کار کنیم. ما بلند شدیم مثل معمول سلام و علیک و روبوسی کردیم. دیدم آقا یک دفعه دژم شد. بعد شروع که به جیغ و داد که اینجا عکس نگیرید. من هم به بچههایی که آنجا عکس میگرفتند، دوربین را برگرداندم و گفتم بدین بهشون. واضح بود از چی ناراحت است.
پس ما نبودیم که قهر میخواستیم. ولی البته حقوق ملتمان را میخواستیم. اما بعد از ۳۰خرداد آن بوده که بچهها را سربریده و عکس شان را انداخته در روزنامه و گفته که چه کسی اسم اینها را بلد است؟
چون اینها با خروش زنده باد آزادی و مشت گره کرده پای چوبه تیرباران میرفتند. قرار بوده است که ما آنجا ساکت بنشینیم؟ برای چی مگر حزب تودهائیم بعد از ۲۸مرداد؟
یا قرار بوده است که بترسیم که امام میگوید تروریست؟عجبا!
چه کار کنم قرار بوده است که ما مثل مجاهدین صدر مشروطه، مثل ستارخان، مثل میرزای جنگل، مثل هر آدم باغیرت، با افتخار تمام، پرچم مبازره را در مقابل این رژیم بالا و بالاتر ببریم. اگر هم که مردم ایران حامیمان نبودند لابد که تابهحال نه هفت بار،هفتاد بار از لحاظ سیاسی با آن قتلعام وحشیانه زندانیان با آن صد هزار اعدام،با این همه توطئههای سیاسی و نظامی و تروریستی، نه هفت بار که هفتاد بار کفن پوسانده بودیم.
همچنین مطالعه کنید گزیدهایی از سخنرانیهای مسعود رجوی:
- مسعود رجوی - من کیستم
- مسعود رجوی – مجاهدین و اولین انتخابات ریاست جمهوری
- مسعود رجوی - ۳۰خرداد ۱۳۶۰ - سی خرداد شصت
- مسعود رجوی - گزیده سخنرانی - زلفآشفته و خوی کرده و خندانلب و مست
- مسعود رجوی - آخوندها آنگونه که هستند!
- مسعود رجوی- قصه مزرعهی خوبیها
- مسعود رجوی - سخنرانی در مورد دو اسلام متضاد - سال ۱۳۷۶
- مسعود رجوی صلح با عراق، چرا؟
- مسعود رجوی - مراسم تاسوعای سال ۱۳۷۸ - در رثای عباس سپهسالار عاشورا
- مسعود رجوی- حسین پیامبر جاودان آزادی