728 x 90

مسعود رجوی - شجره طیبه مجاهدین پاسخ تاریخی ایران و اسلام انقلابی به‌شاه و شیخ - شهریور ۱۳۷۸

مسعود رجوی
مسعود رجوی
گزیده سخنرانی مسعود رجوی:
 
در جشن سی و پنجمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران - شهریور ۱۳۷۸

سی و پنجمین سال تأسیس سازمان مجاهدین را، به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران و با بزرگداشت بنیانگذاران، حنیف کبیر و یارانش سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان، آغاز می‌کنیم.
در مورد سی و چهار سالی که گذشت، در جوار مرقد پیشوایان آرمانی و راهگشایان تاریخیمان حضرت علی و امام حسین، با یکصد و بیست‌هزار جاودانه‌فروغ آزادی که بر آستانشان سر ساییدند، خلق اسیرمان یعنی مردم ایران را به‌گواهی طلبیده و فقط یک‌ کلام می‌گوییم و در‌می‌گذریم. کلامی که از قلب و روح و رود خروشان خون شهیدان برمی‌خیزد. از اشرف و موسی تا گوهر (ادب‌آواز) و علی‌اکبر (اکبری)، از مهین (رضایی) و فرمانده سارا (طاهره طلوع) تا فائزه (زهرا رجبی) و نسرین (پارسیان)، از معصومه (گودرزی) و فریبا (موزرمی) تا اکبر (قنبرنژاد) و بیژن (آقازاده) و جواد (فتوحی) و عباس (رفیعی) و محمود (آگاه) و محمد (آبروان) و سیاوش (کیکاوس‌نژاد) و رسول (قنواتی).
دریای آهن و پولاد مجاهدان حی و حاضر هم در همه امواج خروشان و کشاکشهای سهمگینش با دشمن خدا و خلق نیز همین کلام را می‌گوید:
به‌نام تو خدایا،
به‌اذن تو خدایا،
برای تو خدایا،
به‌سوی تو خدایا،
حاضر و لبیک، خدایا…
بسمک یا الله، باذنک یا الله، لک یا الله، الیک یا الله و لبیک یا الله…

* * *

الم‌تر کیف ضرب الله مثلاًًً کلمه طیبة کشجرهٴ طیبة اصلها ثابت و فرعها فی‌السماء ‹ تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون ‹ و مثل کلمه خبیثة کشجرهٴ خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار ‹ یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابت فی‌الحیاة الدنیا و فی‌الاخرةو یضل الله الظالمین و یفعل الله مایشاء
آیا ندیدی که خدا چگونه کلمه طیبه را به درختی پاک و پاکیزه مثال زد با بیخ و بن و ریشه‌یی پابرجا و شاخ و برگی گسترده در آسمان که هر‌از‌گاهی به اذن پروردگارش ثمر می‌دهد و خدا این‌چنین برای مردمان مثال می‌زند، باشد که یادآور گردند. و مثل کلمه خبیثه چون شجره‌یی پلید است بر‌جهیده بر روی زمین که آن‌را ثبات و قراری نیست. خدا تثبیت می‌کند و استوار می‌دارد آنان را که به‌قول ثابت گرویده‌اند در حیات دنیا و در آخرت و ستمگران را به‌گمراهی می‌کشاند و آنچه را می‌خواهد محقق می‌کند.
بله، شجره طیبه مجاهدین پاسخ تاریخی ایران و اسلام انقلابی به‌شاه و شیخ و شجره خبیثه استبداد و دست‌نشاندگی است. پیامی از دل تاریخ و فرهنگ ایران که در اوج خود بر سیمای خجسته مریم رهایی به‌عنوان رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت ایران درخشان و تابناک شده است.
برای مجاهدین مریم همان «دانه کوثر» و سرچشمه رویان فزایندگی آنهاست:
کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم
مانند دانه‌یی که هفت‌خوشه برویاند که در هر‌ خوشه صد‌ دانه و خدا چندین‌برابر کند برای آن که بخواهد و خداست گشایشمند و گسترش‌بخش دانا...

امروز شما البته در اوج هستید و بخش اعظم راه آزادی را هم در‌ برابر شاه و شیخ درنوردیده‌اید. از موج اول دستگیریهای سازمان در اول شهریور سال۱۳۵۰تا همین امروز، ۲۸‌سال تمام است که شیخ و شاه و پشتیبانان و مزدوران آنها از هیچ‌چیزی علیه شما فروگذار نکرده‌اند و سهمگین‌ترین کشاکشهای سیاسی و نظامی و داخلی و منطقه‌یی و بین‌المللی را هم پشت‌سر گذاشته‌اید و حالا به‌الزامات مرحله سرنگونی پرداخته‌اید که در قدم اول از ایدئولوژی و تشکیلات و بعد هم از سازمان کار و سازمان رزمتان می‌گذرد.
اما اجازه بدهید به‌خصوص در جواب به‌پیامهای نسل جوان و نیروهای جدید که به‌طور مستمر از داخل کشور می‌گویند از گذشته و تاریخچه سازمان و مقاومت بگو، نگاهی به 34‌سال پیش‌ بیاندازیم.

شرف مجاهدین در چیست؟
ولی مقدمتاً بگذارید سؤال کنیم شرف مجاهدین در چیست؟ شرف مجاهدین در این است که هیچ‌گاه گردی از شاه و شیخ یعنی گردی از وابستگی و دیکتاتوری حاکم بر ایران، بر دامن آنها ننشسته و انشاءالله باز هم تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون در پرتو انقلاب مریم و طهارت سیاسی و ایدئولوژیکی ناشی از آن، هیچ گرد و غبار خمینی‌گرایانه که در این روزگار بسیاری را در خود محو یا مسخ و مخدوش کرد، بر دامن ما ننشیند. بله، این شرفی افتخارآفرین است که نسل ما و ملت ما حق دارد به‌خاطر آن به‌خود ببالد. خوشا که ۳۴‌سال است در سخت‌ترین و طاقت‌فرساترین شرایط و امتحانات، از این بابت پاک و پاکیزه و منزه باقی مانده‌ایم و قیمت آن را هم هر‌ روز و هر‌ شب با گوشت و پوست و استخوان پرداخته‌ایم. راستی اگر مجاهدین سرخم می‌کردند، دیگر چه‌کسی مانده بود؟ راستی در این دو‌ دهه چه‌کسی غیر از مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران و جز مردم به‌جان آمده ایران، خواستار سرنگونی این رژیم آخوندی بوده است؟ مگر نه این است که مدعیان، بلا‌استثنا، از فردای ۳۰‌خرداد به‌هزار زبان سیاسی و غیرسیاسی «‌البته خمینی» گفتند و آشکارا اعلام کردند که در عین به‌اصطلاح اپوزیسیون بودن، بین مقاومت ایران و رژیم آخوندی، همین رژیم را ترجیح می‌دهند؟ شگفتا که این اپوزیسیون دروغین به‌قول مولوی «با اسبک و با زینک، شنگینک و منگینک» چه اپوزیسیونی است که در داخل رژیم سر و سخنگوی خود را داشت و بیعت ننگین با آخوند خاتمی را تا حد ارتقای او به‌مقام مصدق غلیظ کرد؟
یادتان هست وقتی جنگ‌افروزی خمینی همه مدعیان را در‌ربود، این مجاهدین و مقاومت ایران بودند که ندای صلح‌طلبی سر‌دادند. صلح در دسترس بود و بیانیه مشترک آن را هم در سال‌۶۱در پاریس امضا کردند. در مقطع آتش‌بس اما این سران رژیم بودند که به‌ غلط‌کردم‌گویی و زهر خوردن افتادند و بعد هم درباره ۱۰۰۰‌میلیارد دلار خسارات جنگ و بیهودگی آن نکته‌ها گفتند و سپس با همین دولت عراق که دجالانه آن را «رژیم کافر بعثی ـ صهیونیستی» می‌نامیدند باب مراوده گشودند و درباره «برادری اسلامی» و این‌که جنگ از اول زیر‌سر «عوامل استکبار» بوده تلگرافهای پر‌چشمک و چراغ زدند!
بسیاری زمینه‌های عینی برای پیروزی قطعی شما بر‌ دشمن ضد‌بشری اکنون فراهم شده و در افق پدیدار است. اما اگر دفتر حیات سازمان مجاهدین امروز بسته می‌بود یا حتی اگر در آینده نیست و نابود بشوند و یک‌تن از آنان هم باقی نماند، باز‌ هم تاریخ و مردم ایران به‌شما آفرین خواهند گفت که بر‌ عهد و پیمان خود با خدا و خلق از روزی که «مرگ بر ارتجاع» گفتید، وفا کردید.
راستی که هیچ‌گونه تزلزلی در‌ برابر خمینی و خامنه‌ای و رفسنجانی و خاتمی شایسته و برازنده موقعیت و مقام میهنی و ایدئولوژیکی مجاهدین نبوده و نیست و همین پایه و مبنای شرف و ارزشهایی است که شما امروز با رأی و انتخابتان در‌صدد انطباق هر چه بیشتر با آنها هستید. خط‌سرخ بین مقاومت و انقلاب با تسلیم و سازش از همین‌جا می‌گذرد. خطی به‌طول 34‌سال که در‌ واقع رود خروشان 120‌هزار شهید آزادی است.
دشمن و پشتیبانان و مزدورانش دقیقاً‌ می‌خواهند همین را نادیده بگیرند تا همگان به‌همین رژیم و آخوند خاتمی راضی شوند. اما هیهات که ضربات سیاسی و نظامی همین مقاومت و تندباد خیزشها و قیام مردممان دفتر حسابهای ارتجاعی و استعماری را در‌هم می‌پیچد. اما ۳۴‌سال پیش چنین نبود…

نگاهی به ۳۴سال پیش
سی و چهار سال پیش وقتی که در نیمه شهریور سال1344، سازمان مجاهدین خلق ایران توسط حنیف بزرگ و یارانش بنیانگذاری شد، دوازده‌ سال از کودتای ارتجاعی و استعماری 28مرداد علیه مصدق پیشوای نهضت ملی ایران، می‌گذشت.
از 28مرداد سال1332تا شهریور1339به‌مدت 7‌سال خفقان و اختناق کامل برقرار بود. در این فاصله سرمایه‌داری وابسته و متکی به آمریکا (یعنی صاحب کودتا) برای تسخیر ارگانهای حاکمیت تدارک می‌دید و پیشروی می‌کرد. استعمار کهنه انگلیسی متکی به یک‌رژیم بورژوا‌ـ‌ملاک با دربار وابسته، دیگر در ایران جواب نداشت. برخی کارشناسان و استراتژیستهای غربی در آن روزگار قویاً نسبت به یک‌ وضعیت انقلابی در ایران هشدار می‌دادند. پروژه‌های سیاسی شاه در تشکیل احزاب دست‌نشانده یعنی حزب ملیون (به‌ریاست اقبال، نخست‌وزیر وقت) و حزب مردم (به‌ریاست علم) شکست خورده بود. در زمان نخست‌وزیری اقبال نرخ برابری دلار و ریال ۱۰۰درصد افزایش یافت و از ۳۵ریال به ۷‌تومان رسید. در آن زمان هم از ثبات و پیشرفت بسیار صحبت می‌کردند، اما به‌دنبال انتخابات مجلس بیستم که از قضا در روز ۵‌شهریور سال‌۱۳۳۹در تهران پایان یافت و تقلبات زیادی هم در آن صورت گرفته بود، بادکنک ترکید و در یک‌روز همه‌چیز عوض شد. اقبال کنار رفت، انتخابات باطل شد و همه جدیدالوکاله‌ها پی‌کارشان رفتند! شریف‌امامی نخست‌وزیر شد و دوباره انتخابات برگزار کرد.
در همین هنگام در آمریکا کندی داشت به‌جای آیزنهاور روی کار می‌آمد و شاه می‌دانست که اگر خود را با خط جدید آمریکا منطبق نکند کلاهش پس معرکه است. کندی هم که در بهمن‌ماه‌1339به‌کاخ سفید آمد، مصر بود که در ایران باید اصلاحاتی صورت بگیرد والا ممکن است از دست برود. از این‌جا بود که پروژه اصلاحات ارضی به‌جریان افتاد. رژیم بورژوا‌ـ‌ملاک که عمدتاً فئودالی بود، می‌باید چرخش نموده و به یک رژیم یکدست سرمایه‌داری وابسته تبدیل می‌شد.
اما با مجلس عمدتاً فئودالی، که انتخابات آن را شریف‌امامی برگزار کرد و در اواخر اسفند۳۹دایر گردید، کار پیش نمی‌رفت. لذا در همین اثنا که اعتراضات مردمی و اعتصابات معلمان هم بالا گرفته بود، شاه در اردیبهشت ۱۳۴۰شریف‌امامی را برکنار و هر‌ دو مجلس را ناگزیر منحل کرد. عمر مجلس شورای رژیم به دو ماه هم نرسید.
آمریکاییها امینی را کاندیدای اجرای پروژه اصلاحات ارضی کرده بودند که بعد از اعتصاب معلمان در اردیبهشت‌1340نخست‌وزیر شد. یک‌سال بعد شاه با آمریکا کنار آمد، امینی را کنار گذاشت و خودش همان پروژه را تحت عنوان « انقلاب سفید» پیشبرد و در بهمن‌1341آن را در یک رفراندوم فرمایشی به‌تصویب 5‌/‌5میلیون مرد و 270‌هزار زن رساند. اصلاحات ارضی و دیگر اصلاحات بورژوایی و دادن حق رأی به‌زنان در آن روزگار یکصد‌بار بیش از داعیه‌های اصلاح‌طلبانه‌ آخوند خاتمی در این روزگار بود. اما هیچ نیروی ملی و حزب سیاسی در آن روزگار به‌استثنای حزب توده که بعداً به‌ حمایت از اصلاحات شاه پرداخت، جرأت نکرد در آن قضایا جانب شاه را بگیرد. البته تمامی احزاب سیاسی رفرمیست مات شدند و قافیه را باختند. در عین‌حال شعار اصلی این بود که اصلاحات آری ـ دیکتاتوری خیر! یعنی که در همه‌حال شاخص آزادی در‌ برابر دیکتاتوری به‌قوت خود باقی بود. حساب حزب توده و اعوان و انصار آن هم که از قدیم‌الأیام حساب جدایی بود و ربطی به ایران و ایرانی نداشت. هم‌چنان که به‌طور ژنتیک امروز هم سازمان جوانان ۲۰سال پیش آن (جماعت موسوم به اکثریت) باز هم مسأله‌شان در‌ برابر رژیم آخوندی چیز دیگری است و از بهشتی تا خاتمی التماس دعایی جز این نداشته و ندارند که آقا، تو را به‌خدا، هرطور شده و به‌هر‌ قیمتی ما را هم به‌بازی گرفته و مورد مصرف قرار دهید!
در این میان وضعیت خمینی بسیار جالب توجه است.‌او در سلک آخوندهای ارتجاعی و استعماری برضد مصدق و مؤید کودتای ۲۸‌مرداد بود.‌این‌طور که پسرش و اطرافیانش نوشته‌اند دو‌بار هم با شاه ملاقات کرد. سپس در مقطع « انقلاب سفید» رو‌در‌روی شاه قرار گرفت.
اما در شکاف بین شاه و آمریکا یک فضای باز سیاسی ایجاد شد که تقریباً به‌مدت دو‌ سال از شهریور39تا تیر41(کنار گذاشتن امینی از نخست‌وزیری توسط شاه) ادامه داشت. احزاب سنتی دوباره بازارشان گرم شد. جبهه ملی دوباره به تکاپو افتاد و بازرگان با جداسازی خود از آن، نهضت آزادی را تشکیل داد. ولی جریانهای رفرمیست که در چارچوب قانون اساسی رژیم سلطنتی فعالیت می‌کردند، هیچ کارآیی نداشتند، به‌نحوی که شاه در شرایط فقدان یک‌نیروی انقلابی و جایگزین کارآمد سیاسی توانست با مانورهای فریبکارانه خود را برای یک‌دوران از بن‌بست بیرون کشیده و تثبیت کند و برای رژیمش ۱۵‌ـ۱۶سال زمان اضافی به‌دست بیاورد.
چنین بود که نسل جوان انقلابی و مردم به‌ستوه آمده از ستم شاهنشاهی، راهی برای مبارزه رهایی‌بخش نمی‌یافتند و مبارزه و مقاومت مردمی و آزادیخواهانه در بن‌بست بود.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران و دیگر پیشگامان مبارزه مسلحانه انقلابی، همین بن‌بست را شکستند. آنها، به‌قول پدر‌طالقانی، راه جهاد را گشودند و از خونشان سیلابهایی برخاست که ۱۳سال بعد رژیم شاه را سرنگون کرد.
مجاهدین که در آن زمان هیچ اسم و رسمی نداشتند، نخستین نیروی سازمان‌یافته انقلابی بودند که در روزگار شاه، به‌مدت 6‌سال از سالهای‌44تا50در مبارزه مخفی، به‌ دور از چشم رژیم و ساواک دوام آوردند و برای ورود به‌عمل آماده می‌شدند.
در سال‌1350بود که طنین نام مجاهدین، پس از موج دستگیریهای اولیه و شکنجه‌ها و شهادتهای آن دوران، در سراسر ایران پیچید و در قلب جوانان مسلمان و نیروهای آگاه و مبارز به‌ویژه دانشجویان و همه مشتاقان رهایی از ستم و دیکتاتوری شاه جای گرفت.
در آن سالهای 49‌ـ‌50مردم ایران به‌عیان می‌دیدند که آگاه‌ترین و فداکارترین فرزندان فدایی و مجاهد، آنها که اگر می‌خواستند می‌توانستند زندگی کاملاً مرفهی داشته باشند، تمام هستی خود را در طبق اخلاص نهاده‌اند و بدون این‌که برای خودشان چیزی بخواهند، برای رهایی میهن و برقراری آزادی و حاکمیت مردم و برای برابری و نفی استثمار و بهره‌کشی مبارزه می‌کنند.

خمینی و مجاهدین
به‌رغم ترهات رژیم شاه که مجاهدین را تروریست و مارکسیست‌ـ اسلامی می‌خواند، مردم از مجاهدین به‌عنوان یک‌نیروی انقلابی مسلمان، آزادیخواه و میهن‌پرست استقبال نموده و بالاترین اعتمادها را نثار کردند. آن‌قدر که بسیاری از روحانیان و تقریباً تمامی آخوندهای خمینی‌چی بعدی هژمونی سیاسی و ایدئولوژیکی مجاهدین را پذیرفتند. نوشته‌های مطهری را، که از نظر سواد شماره یک همه اینها بود، در آن روزگار ببینید تا معلوم شود که در فاصله سالهای ۵۰تا ۵۴(یعنی قبل از متلاشی شدن سازمان مجاهدین توسط خیانتکاران چپ‌نما) تا کجا تحت تأثیر مجاهدین است. اغلب آخوندهایی که اکنون سران رژیم هستند، آن موقع به‌هواداری سازمان افتخار می‌کردند و در مساجد و محافل مختلف برای مجاهدین از مردم پول جمع می‌کردند و «قسمتهایی» از آن را هم به‌خود مجاهدین می‌دادند!
در پرونده آخوندهای دستگیرشده در آن سالها نیز به‌صراحت علت دستگیری و محاکمه، هواداری از مجاهدین ثبت شده است. رفسنجانی که خودش پنهان نمی‌کند و همیشه در سابقه‌سازیهای مبارزاتی برای خودش، هواداری از مجاهدین و به‌زندان افتادن را به‌رخ می‌کشد. خامنه‌ای که در مشهد روضه می‌خواند و در تهران هم بعضاً در خانه پدری برادرمان مهدی ابریشمچی روضه‌خوانی می‌کرد، کارش هیچ‌گاه به‌زندان نکشید. خامنه‌ای همیشه در محافل مختلف به‌ این مباهات می‌کرد که محمد حنیف، بنیانگذار مجاهدین، در چند‌ سفر به مشهد به خانه او رفته و او را دیده است. واقعیت این بود که در سالهای‌۴۸و ۴۹و اوایل سال‌۵۰همه اینها از آثار مکتوب سازمان و دیدارها و نشستهایی که با بنیانگذاران مجاهدین داشتند به‌غایت بهره می‌بردند و آموزش می‌گرفتند و به‌آن مباهی و مفتخر بودند. بهشتی افتخار می‌کرد (و این را در بهمن سال‌۵۷به‌خود من گفت) که کتابی از‌ سوی محمد حنیف برایش هدیه و امضا شده بود. امثال خاتمی هم که در آن روزگار اصلاً مطرح نبودند.
اما آخوندهای سرشناس و سران نهضت آزادی که بعضیشان در سال‌50با مجاهدین دستگیر شده و به‌زندان افتادند، در آن سالها حقیقتاً به‌گونه‌یی تمام‌عیار، هژمونی مجاهدین را پذیرفته بودند. ارادت و التفات شخص مهندس بازرگان به‌ مجاهدین هم چیز پوشیده‌یی نیست و بارها در مطبوعات رژیم نیز منعکس شده است.
همین رفسنجانی یک‌بار در سفر به سوریه به‌ نماینده سازمان گفته بود نگران خمینی نباشید «بدون مجاهدین آب هم نمی‌تواند بخورد»!...

خمینی در زمستان سال1350سریعاً خود را همرنگ جماعت کرد و با صدور فتوای مشهور اختصاص دادن یک‌سوم سهم‌امام به‌ جوانان مسلمان میهن‌دوست که در آن روزگار کسانی جز مجاهدین نبودند، روی دست همه همگنان خود بلند شد. بعدها هم خودش در سخنرانی 4‌تیر‌1359گفت که در نجف به‌مدت 24‌روز مستمع خاموش حرفهای نماینده مجاهدین بوده و به پدر‌طالقانی طعنه زد که توسط مجاهدین «اغفال» شده و «به‌من کاغذ نوشته بودند که اینها آن هم فتیهٴ » قضیه «اصحاب کهف» هستند. آخر پدر‌طالقانی در این‌میانه کسی بود که با خلوص و بزرگواری و با تمثیل قرآنی درباره جوانمردان اصحاب کهف به‌خمینی نوشته بود وظیفه اوست تا به‌حمایت از مجاهدین برخیزد.
اما شگفتا همان خمینی که در‌ برابر رژیم شاه «اذن جهاد» و مبارزه مسلحانه نمی‌داد، وقتی به‌ قدرت رسید، به‌سادگی فتوای مباح بودن خون مجاهدین و کشتار مردم کردستان و قتل‌عام زندانیان ما را هم صادر کرد.

مجاهدین و اسلام انقلابی
اما مجاهدین برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه نیازمند اذن و فتوای کسی نبودند.‌علاوه بر این‌که هم قرآن و هم سنت پیامبر و ائمه اطهار جایی برای این چیزها باقی نمی‌گذاشت. حقیقت این بود که اگر نص آیات قرآن و روح رهایی‌بخش اسلام انقلابی و عمل سیاسی و اجتماعی پیامبر اکرم و ائمه اطهار را در 12‌نسل پیاپی ملاک قرار بدهیم، آن‌وقت به‌سادگی و به‌روشنی و با‌ اطمینان و یقین می‌توان گفت که صدها و هزاران نظیر خمینی و دیگر آخوندهای مدعی می‌باید در‌ برابر اسلام و ادراک مجاهدین زانو بر زمین می‌زدند. راستی این محمد حنیف نبود که پرهیز عمدی آخوندها و حوزه‌ها نسبت‌ به نهج‌البلاغه و آموزشهای حضرت علی را در‌هم شکست؟ راستی در آن سالیان می‌شد حتی یک‌ فرد و یک گروه مبارز و مسلمان و حتی یک ملای نامدار را یافت که کتاب امام‌ حسین مجاهدین را از ابتدا تا انتها مرور ننموده و با‌ شگفتی مجذوب آن نشده باشد؟ و آیا ساواک اولین چیزی که در خانه گروه‌های مسلمان به‌دنبالش بود، همین کتاب نبود؟
آیا همه اعضای «شورای انقلاب خمینی» از بهشتی و موسوی اردبیلی گرفته تا عباس شیبانی و عزت سحابی، قبل‌از این‌که در حاکمیت قرار بگیرند به این کتاب و دیگر آثار مجاهدین از‌ قبیل «شناخت» و «تکامل» و «راه انبیا» افتخار نمی‌کردند و با آنها در همه‌جا پز نمی‌دادند؟ آخر مگر قبل‌از مجاهدین این جماعت از مبارزه مکتبی و ایدئولوژیک و حتی از کلمات مکتب و انقلاب بویی برده بودند؟ آخر خمینی و آخوندهای امثال او که از روز اول به‌لحاظ فکری در ارتجاع خلص و ادراکات فئودالی و مادون سرمایه‌داری از اسلام دست‌ و پا می‌زدند. اگر یادتان باشد در اواخر سال‌۵۹من در مصاحبه‌یی درباره خمینی گفتم:
«مخالفت آشکار سیاسی و اقتصادی‌ـ اجتماعی و ایدئولوژیکی ایشان (یعنی خمینی) با بخش اعظم موضع‌گیریها و نظریات سیاسی‌ـ ایدئولوژیک مجاهدین از انحلال نظام شاهنشاهی ارتش و جایگزین کردن ارتش خلق گرفته تا مسائل مربوط به انتخابات و قضاییه و ملیتها و قانون اساسی و تقسیم زمین و معیار مالکیت و آزادیها و عملکردهای دادگاههای انقلاب و دولت و سیاست خارجی و مسکن و شوراها و قراردادها و روابط مختلف امپریالیستی و طاغوتی، و از شیخ‌فضل‌الله نوری و آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق گرفته تا مسائلی از‌ قبیل تکامل و استثمار و دیالکتیک و مسائل جاری مانند نحوه مبارزه با اعتیاد، تا درگیریهای خیابانی و گروهی و انقلاب فرهنگی و بسیاری شخصیتهای مورد اعتماد ایشان و تصفیه‌های اداری و… دیگر نیاز به بیان ندارد و به‌خاطر همینها و امثال همینهاست که مجاهدین را «بدتر از کافر» خواندند».
بگذریم، سقف اندیشه اسلامی در روزگار قبل‌از مجاهدین، بی‌گفتگو مهندس بازرگان بود، آن‌هم با فاصله کیفی نسبت‌به سایرین. اما بنیانگذاران مجاهدین از روز اول در‌ برابر همین برداشت رفرمیستی و بورژوایی از اسلام قد علم کردند و پنبه همه برداشتهای رفرمیستی و بهره‌کشانه از اسلام را از بنیاد زدند. به‌ کتاب امام‌حسین نگاه کنید و ببینید که چگونه در ۳۰‌سال پیش لدی‌الورود «اباطیلی» از‌ قبیل «اسلام راه سوم» و «اسلام بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم» را مردود شناخته است...

گورستان رفرمیسم
برگردیم به بحث خودمان. بازرگان وقتی که توسط رژیم شاه محاکمه می‌شد، در تیرماه سال42در دادگاه گفت: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود، با جمعیتی سر و‌ کار خواهد داشت که واقعاً مخالف این رژیم است». راست گفته بود. 15خرداد1342به‌راستی گورستان رفرمیسم و «دفاع از سلطنت مشروطه» و «مخالفت قانونی» با دیکتاتوری دست‌نشانده شاه بود.
یک‌حرف جالب دیگر بازرگان در دادگاه این بود که گفت: «نسل حاضر که ما مؤسسین نهضت آزادی ایران متعلق به آن می‌باشیم، در حکم نسل لولا یا مفصل تاریخ ایران به‌شمار می‌رود. واسطی هستیم مابین نسلهای قدیم ایران که قرنها به‌یک‌ منوال و افکار راکد و ساکت بوده‌اند و نسل آینده‌یی که باید انشاءالله استقرار و استقلال و عظمت پیدا کند».
اما اوج دادگاه مهندس بازرگان، به‌نظر من آنجا بود که گفت: «پس از واقعه 16‌آذر‌1332در دانشگاه تهران نامه‌ اعتراضی نوشتیم و به قرارداد کنسرسیوم نفت هم اعتراض کردیم. رئیس وقت دانشگاه، دکتر علی‌اکبر سیاسی، مرا خواست و خصوصی گفت نامه و اعتراض شما و سایر اساتید چه فایده داشت؟ در جواب رئیس دانشگاه گفتم خوب می‌دانستم که نتیجه عملی ندارد و جلو قرارداد کنسرسیوم را نخواهد گرفت.‌اما این کار را کردم برای آن‌که بعدها پسرم که بزرگ شد نگوید پدرم مرد پفیوز و بی‌غیرتی بود. نسلهای بعد ایران نیز وقتی به‌تاریخ گذشته نگاه می‌کنند، مأیوس از نژاد و خون خود نباشند… ما این‌کار را کردیم که در آن روزگار، که نمی‌دانم 10سال دیگر، 100سال دیگر، ایرانی امیدی به خود داشته باشد و شاید حرکتی بکند».

بارک‌الله به‌ بازرگان سال‌32و سال‌42. کاش طاقت روزگار خمینی را هم می‌داشت و به‌قول خودش به «حیات خفیف و خائنانه» در عهد خمینی تن نمی‌داد و سنت نیک و شرافتمندانه بر‌ جای می‌گذاشت. اما افسوس که طاقت امتحان خمینی را نداشت و در‌هم شکست. وقتی سال۶۴به‌پاریس آمد، من صمیمانه از او خواستم که «راه طی ناشده» عمر را در کنار مقاومت سپری کند. اما افسوس…
به‌هر حال تجربه 34‌ساله نشان داد که مجاهدین پاسخگوی آن غیرت امیدبخش مورد نظر مهندس بازرگان بوده‌اند تا به‌قول او، ایرانی از خون و نژادش مأیوس نشود.
از این پیشتر، مصدق بزرگ در جاده تاریخ ایران به‌چنین چیزی امید بسته بود. «به‌ کسانی که در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه‌چیز خود می‌گذرند» و «اهل سازش نیستند» و «یکدندگی به‌خرج می‌دهند». مصدق در آخرین دفاعیات خود گفت: «من به‌ حس و عیان می‌بینم که این نهال برومند در‌ خلال تمام مشقتهایی که امروز گریبان همه را گرفته، به‌ثمر رسیده و خواهد رسید». «چه زنده باشم و چه نباشم، امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد».

پایان روزگار مبارزه مسالمت‌آمیز و مخالفت قانونی
مصدق در پشت کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» با اشاره به‌ مبارزه مسلحانه مجاهدین الجزایر نوشت «دیگران هم اگر علاقه به‌وطن دارند باید همین راه را بروند و آن را انتخاب نمایند».
حال اگر احزاب سنتی و رهبران آنها، بعد‌از کودتای ۲۸‌مرداد به‌خود می‌آمدند و دل به‌مبارزه مسالمت‌آمیز و مخالفت قانونی خوش نمی‌کردند، اگر برای مبارزه انقلابی راهگشایی می‌کردند و به آن میدان می‌دادند، در سالهای‌۳۹تا ۴۱نه‌فقط در‌ برابر مانورهای رژیم شاه مات و مبهوت نمی‌شدند، بلکه بهترین فرصتهای داخلی و بین‌المللی را برای ارائه یک آلترناتیو ملی و دموکراتیک در اختیار داشتند. هم‌چنان‌که امروز هم اگر ۳۰‌خرداد و مقاومت و ارتش و آلترناتیوی در کار نبود و اگر این مقاومت و راه‌حل دموکراتیک‌ـ انقلابی در همه سرفصلها، مانند آتش‌بس و روی کارآمدن رفسنجانی و خاتمی بر راه‌حل ارتجاعی و استعماری سبقت نمی‌گرفت و سنگین‌ترین بهای خونین را در این رابطه نمی‌پرداخت، تردید نباید کرد که رژیم آخوندی نیز برای دهه‌های متمادی خود را تثبیت می‌کرد. نه از شقه‌های سه‌گانه خبری بود و نه از زهر خوردن و لرزه سرنگونی در قیام مردم تهران و نه از بور شدن آخوند خاتمی و اصحاب استحاله و حفظ نظام. راستی اگر مقاومتی در کار نبود به‌چه دلیل می‌باید این رژیم ۴۴‌بار در مجمع عمومی و کمیسیون حقوق‌بشر ملل‌متحد در انظار جهانیان محکوم و منفور شود؟
پس، در آن روزگار هم بعد از 28‌مرداد (مثل ۳۰‌خرداد خودمان) دیگر عهد مبارزه مسالمت‌آمیز و مخالفت قانونی به‌سر آمده بود. اما متأسفانه به‌خاطر ضعف و خلأ رهبری ۱۰‌سال دیگر لازم بود تا در خرداد ۴۲رفرمیسم سنتی به‌گور سپرده شود. از آن پس بود که بنیانگذاران مجاهدین و چریکهای فدایی به وظیفه راهگشایانه تاریخی خود قیام کردند.
از سال42تا سال‌55و 56همه احزاب سنتی از صحنه محو شده و هیچ اثر جدی وجودی در داخل ایران نداشتند. مهندس بازرگان در خاطراتش تصریح می‌کند که رهبران جبهه ملی دوم که از بهمن41تا شهریور42به مدت 6‌ـ‌7ماه به‌زندان رفته و سپس آزاد شدند، از آن‌پس دست از فعالیت سیاسی کشیدند و تا اوایل سال‌۱۳۵۶در ابتدای حکومت کارتر و اعلام «فضای باز سیاسی» سیاست «صبر و انتظار» را در پیش گرفتند و شورای مرکزی جبهه ملی نیز در اواخر سال‌۴۵به‌طور رسمی به انحلال جبهه رأی داد. ۱۰‌سال قبل از این، در سال‌۱۳۳۵رؤسای جبهه، به‌رغم ادعای پیروی از مکتب مصدق، «دکترین آیزنهاور» را که کودتای ۲۸‌مرداد در زمان ریاست‌جمهوری او انجام شد، پذیرفته و سیاست آمریکا تحت عنوان غیراتمی کردن خاورمیانه و دفاع از کشورهای منطقه را برای تثبیت وضع موجود به‌نفع آمریکا با صدور اعلامیه رسمی مورد تأیید قرار داده بودند.
نهضت آزادی البته با جبهه ملی بسیار متفاوت بود، اما در فاصله سالهای‌42تا 55و 56هیچ فعالیت جدی مبارزاتی و تشکیلاتی نداشت و افراد فعال آن هم عمدتاً هوادار مجاهدین شده بودند و هژمونی سیاسی و ایدئولوژیکی مجاهدین را قبول داشتند. هر چند بازرگان در خاطرات خود رندی نموده و وضعیت را بالکل وارونه جلوه داده و آن‌چنان برخورد کرده که گوئیا در آن سالها، یک‌ساختار بالاستقلال سیاسی و تشکیلاتی به‌نام نهضت آزادی فعالیت و حضور سیاسی داشته، و همان ایرادی را که به‌ جبهه ملی گرفته به‌نهضت آزادی‌بخشوده است؛ اما با این همه حرف اصلی را هم بیان کرده و می‌گوید «در سال‌1343همه گروهها و دستجات مخالف رژیم با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون به یک‌ نتیجه واحد رسیده بودند که تنها راه مبارزه با رژیم شاه مبارزه مسلحانه است. بنده نیز ضمن دفاع در دادگاه نظامی این نکته را به‌ رئیس دادگاه خاطرنشان ساختم و گفتم: ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته‌ایم…»

اشاره‌یی به دفاعیات شهید بنیانگذار، سعید محسن
در اواخر سال50وقتی بنیانگذاران مجاهدین را محاکمه می‌کردند، سعید محسن با یک تحلیل مبسوط و مستدل و با مرور تاریخچه مبارزات رهایی‌بخش مردم ایران از مشروطه به این‌سو، به دفاع از ضرورت مبارزه مسلحانه انقلابی پرداخت و در پاسخ به دعاوی کارگزاران حکومت شاه ـ‌که آنها هم مثل کارگزاران حکومت آخوندی، خودشان به هیچ‌ قاعده و قانونی پایبند نبودند، ولی دم از قانون و قانونمداری می‌زدند‌ـ فریاد کشید: «قانون شما از نظر ما مطرود است… ملت ایران ملزم نیست از یک فکر ارتجاعی تبعیت نماید. این قوانین اصولاًً معلول دوران دیکتاتوری است و برای ملت مورد قبول نمی‌باشد. نفس تکامل ایجاب می‌کند که هرچه پوسیده است دور انداخته شود. اگر سیستم شما مترقی است، چه‌ ترسی از توطئه و تحریک مردم به‌ قیام مسلحانه دارید؟ در محیطی که حقوق مردم به‌حق پرداخته شود، مگر مردم دیوانه‌اند که اسلحه به‌دست بگیرند… ما برای دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه به‌دست گرفته‌ایم. یک‌ عده تحصیل‌کرده روشنفکر، نه سادیسم دارند و نه دزد سرگردنه‌اند که اسلحه به‌دست گیرند… شما ما را به‌جرم شرارت محاکمه می‌کنید! مگر تاریخ اولین بار است که قضاوت می‌نماید؟ همه ستمگران و غارتگران و تجاوزگران، نیروی خلق را همواره به‌ شرارت متهم کرده‌اند. از قیام نوح و اسپارتاکوس تا قیام حسین ابن علی و جنبشهای مترقی امروزی، همیشه مورد تهمت ستمگران بوده‌اند…»
سپس، پرسید «آیا اسلحه داشتن برای ما که هدفمان دفاع از حقوق مردم است، جرم است ولی شما که این همه سلاح نظامی و فانتوم و تانک ام‌ـ‌60و چیفتن و مسلسل می‌خرید…، مجرم نیستید؟»
آن روز چیفتن در ایران غوغایی به‌پا کرده بود. کسی چه می‌دانست که خیلی از آن چیفتنها را امروز شما از دشمنان خلق خواهید گرفت و به‌دست خلق و مجاهدین خلق خواهد افتاد! (کف‌زدن جمعیت).

مرزبندی بین دو‌ اسلام
شهید بزرگوارمان سعید محسن، در حالی که از کارنامه خیانت‌بار رژیم شاه با ذکر آمار و ارقام دقیق پرده برمی‌داشت، می‌گفت: «برخلاف سیستمهای شما که فرماندهانتان ثروتها و دستاوردهای ملت را به‌یغما می‌برند»، ما «مدلها و نمونه‌های تاریخیمان علی را می‌بینیم» که «از این‌که در اقصی نقطه حکومتش فردی گرسنه بخوابد، آرام و قرار ندارد یا به‌دلیل تجاوز به‌ سرای یک زن ذمی که تحت مسئولیت حکومت علی است، آن‌سان دگرگون می‌شود که برای خود مرگ را آرزو می‌کند».
این سخنان و مواضع اعلام‌شده مجاهدین مانند باران بهاری بر دلهای مردم ستمدیده و جوانان و دانشجویان آگاه و آزاده می‌نشست. زیرا مجاهدین بین اسلام انقلابی و مردمی، یعنی اسلام پیامبر و حضرت علی، با اسلام ارتجاعی و تسلیم‌طلب، و انواع اسلامهای فئودالی، بورژوایی و خرده‌بورژوایی آلوده به‌زنگارهای طبقاتی و مطامع آخوندهای دین‌فروش و ریاکار، مرزبندی کردند و این، مهمترین پیام آرمانی بنیانگذاران مجاهدین بود.
گسترش حمایت از مجاهدین در میان اقشار مختلف مردم، دقیقاً به‌منزله گسترش مبارزه برای آزادی در جامعه بود که شاه می‌خواست در آن سکوت مرگباری را حاکم کند. اما مبارزه مسلحانه انقلابی جامعه را تکان داد. خیلی زود در دانشگاهها و بازارها و محافل مذهبی و مراکز کارگری و اقشار آگاهتر جامعه موج تکاپو و فعالیتهای مبارزه‌جویانه بالا گرفت. شاه ناگزیر شد که شخصاً با «تروریستهای مارکسیست‌اسلامی» ـ‌عنوان معادل التقاطی و منافق در روزگار خمینی‌ـ به‌میدان بیاید.
اما افسوس که در سال‌1354سازمان مجاهدین در اوج اعتلای انقلابی و مردمی به‌عنوان تنها نیروی انقلابی که پایگاه اجتماعی قابل توجهی با حمایت گسترده مادی، به‌دست آورده بود؛ در یک‌مقطع در کام خیانت اپورتونیستهای چپ‌نما متلاشی شد. راستی که آنها چه‌خدمت بزرگی به‌شاه و شیخ کرده‌اند.

دزد انقلاب
یک‌سال بعد، در اواخر سال‌1355کارتر با شعار «حقوق‌بشر» در آمریکا به ریاست‌جمهوری رسید.‌او از شاه دست‌نشانده که کارنامه ننگینی در این زمینه داشت، فاصله گرفت.‌اما به‌محض این‌که شاه، تحت‌فشار کارتر، شلاق زدن و اعدام را ناگزیر متوقف کرد، طلسم اختناق شروع به شکستن نمود و جرقه‌های خیزشها و قیام اجتماعی در همه‌جا پدیدار شد.
در این موقعیت انقلابی، که سازمان پیشتاز آن را متلاشی کرده بودند و بنیانگذارانش را هم شاه اعدام کرده بود، دزد انقلاب، سارق بزرگ قرن، خمینی، با تکیه به شبکه آخوندی سر‌ رسید و حاصل قیام و انقلاب ضد‌سلطنتی مردم ایران را به‌جیب زد.
به‌خاطر 50‌سال دیکتاتوری شاه و پدرش در ایران، احزاب سیاسی واقعی حق فعالیت و روشنگری نداشتند. والا در‌ صورت آگاهی مردم و روشن بودن صحنه سیاسی حتماً امکان دجالگری از امثال خمینی سلب می‌شد.
در‌نتیجه، ارتجاع در رأس رهبری انقلاب قرار گرفت. وقتی طلسم اختناق و ساواک شاه شکست و موج اعتراضات مردم بالا گرفت و به‌قیامهای گسترده مردمی منجر شد، او زیر درخت سیب در پاریس، به‌ همه لبخند می‌زد، جملات گنگ، مبهم و دو‌ پهلو می‌گفت و سعی می‌کرد به‌جای حرف و برنامه و تعهد مشخص، با کلی‌گویی مسائل را برگزار کند. در پاسخ به سؤالات مختلف راجع‌به حاکمیت، نقش روحانیان، مسأله زنان، مسائل اقتصادی، آزادیهای سیاسی و…، یا به‌کلی جوابهای سر‌بالا می‌داد و می‌گفت: «الان وقت این حرفها نیست». «اینها اموری نیست که بتوانم آن را برای شما تشریح کنم». یا کمی هم که کوتاه می‌آمد، تازه حرفش این بود که: «باید مورد مطالعه قرار گیرد».
در‌ هر‌حال جواب مشخص نمی‌داد. در مورد حق حاکمیت ملت هم که در اساس دروغ می‌گفت. در مورد نقش آخوندها در اداره امور کشور می‌گفت: «روحانیان مثل سایر طبقات نماینده خواهند داشت». در مورد شخص خودش هم مدعی بود که وقتی انقلاب پیروز شود و شاه سقوط کند، به‌عنوان «طلبه‌ » به‌ قم خواهد رفت. اما همین که به‌ قدرت رسید بنای انحصارطلبی را گذاشت و همه‌چیز را در دست آخوندهای ارتجاعی دور‌و‌بر خودش قبضه کرد. مجلس مؤسسان را رد کرد و به‌جای آن، خبرگان ارتجاع و قانون اساسی ولایت‌فقیه را تحمیل کرد. بعد هم هیولای ارتجاع در‌ قالب حکومت آخوندی شروع به قلع و قمع دستاوردهای انقلاب کرد تا استبداد خون‌آشام مذهبی را با سوء‌استفاده رذیلانه از نام اسلام مستقر کند.

رویارویی تاریخی
به این‌ترتیب پس‌از به‌ قدرت رسیدن خمینی، تازه رویارویی تاریخی مجاهدین با ارتجاع حاکم در مداری کیفاً گسترده‌تر و همه‌جانبه‌تر شروع شد. زیرا خمینی به‌نحو دردناکی هم میهن و مردم ما و هم آرمان و اعتقاد ما را هدف قرار داده بود و مجاهدین نیرویی بودند که هم از موضع میهنی و انقلابی و هم از نقطه‌نظر آرمانی و اعتقادی باید به‌هماوردی با خمینی پاسخ می‌گفتند. والا فردا در‌ برابر خدا و خلق پاسخی نداشتند.
این یک رویارویی گریزناپذیر و ضروری، اما به‌غایت نابرابر بود: در یک‌طرف خمینی قرار داشت که به‌عنوان یک‌مرجع شناخته‌شده از قوی‌ترین موقعیت و قدرت مذهبی برخوردار بود. علاوه بر این، قدرت سیاسی و مشروعیت یک‌ انقلاب مردمی را هم غصب کرده و در چنگ داشت و سوار بر‌ موج توهم و باور مردمی که عکس او را در ماه می‌دیدند، تنوره می‌کشید.
طی دو‌سال‌ و نیم مبارزه سیاسی، خمینی و رژیمش تمامی وسایل ارتباط‌جمعی سنتی و مدرن را در اختیار داشتند. به‌عنوان یک‌آخوند با همه فوت و فنهای دجالگری و تبلیغاتی هم آشنا بود. از ناجوانمردانه‌ترین حملات و نسبت دادن کثیف‌ترین اتهامات و رکیک‌ترین الفاظ به مجاهدین هم پروا نداشت.
اما مجاهدین به‌رغم همه فشارها و حمله و هجومهای خمینی، ظرف یک‌سال پس‌از سقوط رژیم شاه، به‌جنبش سیاسی و اجتماعی عظیمی در سراسر ایران تبدیل شدند که شعبه‌ها و دفاتر آنها در۲۵۰‌شهر گسترده بود. تیراژ نشریه مجاهد در تاریخ روزنامه‌های ایران رکورد شکست و از مرز ۶۰۰‌هزار نسخه گذشت.

حذف مجاهدین
در انتخابات ریاست‌جمهوری در سال‌58تمامی نیروهای اپوزیسیون دموکراتیک و همه ملیتهای ایرانی و پیروان سایر ادیان از کاندیدای مجاهدین حمایت کردند. این امر برای خمینی قابل‌تحمل نبود. آن‌قدر که، به‌رغم قول عدم دخالت در این انتخابات، یک‌ هفته قبل از انتخابات با یک‌فتوای مذهبی گفت کسی که به ولایت‌فقیه رأی نداده نمی‌تواند کاندیدا بشود و به‌ این ترتیب کاندیدای مجاهدین را کنار زد. این در حالی بود که اولاً، خمینی قول داده بود و به‌طور رسمی اعلام کرده بود که شخص خودش در این انتخابات دخالتی نمی‌کند. ثانیاً، از ابتدا معلوم بود که من هم مانند همه مجاهدین به قانون اساسی ولایت‌فقیه رأی نداده‌ام و این را به‌هنگام ثبت‌نام کتباً هم تصریح کرده بودیم.

یک یادآوری
... به هرحال، تجربه چند انتخابات به‌وضوح نشان داد که خمینی در مورد حذف کامل مجاهدین تصمیم خود را گرفته است. او نگذاشت که حتی یک‌ مجاهد وارد مجلس شود. در‌ حالی که صرفنظر از همه تقلبات، خود رژیم اعلام کرد که در انتخابات مجلس، مجاهدین بعد‌از حزب جمهوری اسلامی (که در واقع حزب دست‌ساز خود خمینی بود) قرار دارند.
خمینی بدون هیچ‌پروایی بنیانگذاران ما را به‌دزدی و این‌که می‌خواهیم «آمریکا مقدرات کشور را به‌دست بگیرد»، متهم کرد.

رژیم خمینی و آزمایش مسالمت
خوب است قسمتهایی از عین حرف خمینی را که امسال در پیام 22‌بهمن هم نقل کردم، گوش کنید. یادآوریش مفید است: «می‌بینیم که یک‌بساطی در امجدیه پیش می‌آید، یک غائله درست می‌شود و مع‌الاسف جوانهای ما مطلع نیستند که اینها چه دارند می‌کنند، این اشخاص چه دارند می‌کنند و بعضی از اشخاصی که با من هم مربوط هستند اینها هم ملتفت نیستند که مسائل عمقش چیست. خیال می‌کنند که مسأله چماقدار است و تظاهر کننده. مسأله این است؟ نه مسأله این نیست. این یک‌ظاهری است برای آشوب درست کردن. مسأله عمق دارد. مسأله آمریکاست، مسأله این است که باید آمریکا بیاید این‌جا و مقدرات کشور ما را به‌دست بگیرد، نه مسأله این است که یکی می‌خواهد تظاهر کند یکی می‌خواهد ضدتظاهر، اینها مسأله نیست…»
خمینی در جای دیگر صحبتش گفت: «خودشان غائله درست می‌کنند و فریاد می‌زنند، خودشان دیگران را کتک می‌زنند، باز خودشان فریاد می‌کنند… ممکن است من هی بگویم اسلام و هی بگویم فدای اسلام و فدای خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق. این حرفها را بزنم، لاکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه کنید، ببینید که از اول، من مخالفت کردم…»
«توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند. باید توجه داشته باشد این ملت که گول نخورد از اینهایی که برای اسلام دارند سینه می‌زنند، ببیند اعمالشان چیست، ببیند اینهایی که می‌گویند اسلام، آیا در عمل هم این‌طوری هستند یا سنگربندهایی هستند که با اسم اسلامی می‌خواهند از بین ببرند اسلام را و لعّل دزدهای سرگردنه هم اسم اسلام روی خودشان می‌گذارند لاکن دزدی می‌کنند…»
«… اگر یک دزدی را یک‌جایی کشتند و از طایفه شما بود، آن‌وقت شما می‌شوید انقلابی؟!» «اینها گول می‌زنند، همه را گول می‌زنند…» «اینها با خود قرآن، با خود نهج‌البلاغه می‌خواهند ما را از بین ببرند…»

آخرین راه
کلمات خمینی به‌روشنی نشان می‌دهد که او به‌رغم قرار داشتن در اوج قدرت و به‌رغم توسل به کثیف‌ترین روشهای آخوندی‌ـ ساواکی و چماقداری و حمله به اجتماعات مجاهدین، نتوانسته بود در مقابله با ما طرفی ببندد و به‌همین خاطر تصمیم گرفت که میز مسالمت را به‌هم بریزد. واضح بود که در مسالمت و در زندگی مسالمت‌آمیز سیاسی و عاری از اختناق، که مجاهدین بسیار خواهان آن بودند، خمینی و رژیمش بازنده بودند و قطعاً مردم و مجاهدین برنده می‌شدند.
بعد از موج حمله و هجومها و فشارهای سیاسی و تبلیغاتی و عربده‌کشیهای چماقداران و بالا گرفتن زد و خوردها در تظاهرات خیابانی، سرانجام به‌خمینی پیشنهاد کردیم که به‌شرط این‌که حداقل حقوق و آزادیهای مردم ایران مراعات شود، حاضریم برای گرفتن هربهانه‌یی از رژیم، سلاحهایمان را که البته هیچ‌گاه به‌کار نگرفته بودیم، به او تحویل بدهیم. ولی خمینی هیچ‌گاه این را نپذیرفت و به‌جای آن، به‌سرکوب و سرکوب بیشتر دست زد و سرانجام پاسداران به‌دستور مستقیم خمینی که از رادیو و تلویزیون اعلام شد، تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم‌میلیون‌نفری مردم تهران را در۳۰خرداد‌۱۳۶۰به‌ گلوله بستند و از فردای آن روز، اعدامهای جمعی را شروع کردند.
مجاهدین تا قبل از شروع مقاومت مسلحانه، بیش‌از ۴هزار زندانی سیاسی شکنجه‌شده و بیش‌از ۵۰‌شهید داشتند.
غرض از این یادآوریها این است که روشن باشد چه‌راهی با رژیم آخوندی طی شده و چگونه این رژیم قرون‌وسطایی نشان داده که ظرفیت مسالمت و مدارا ندارد. این رژیم اگر تن به زندگی مسالمت‌آمیز سیاسی بدهد، مانند برف در آفتاب تابستان ذوب و محو می‌شود...
اگر یادتان باشد در سال1350و 1351با اولین شهید (احمد رضایی) و اولین‌سری اعدامها سنت و فضیلت شهادت جاری و تثبیت گردید. بعداً مجاهدین تا آخرین‌نفر از مسأله شهادت عبور کردند، به‌نحوی که نخستین خصوصیت هر‌ مجاهد خلق شهادت‌پذیری آگاهانه و آزادانه او در نبرد با دشمنان خدا و خلق است.
حالا دیگر هر کس که به ارتش آزادیبخش می‌پیوندد، قبلاً این مسأله را پذیرفته والا به‌این‌جا نمی‌آمد. به‌این‌ترتیب سنتهای تکاملی جاری می‌شوند…
قرآن می‌گوید: »الیه یصعد الکلم الطیب». یعنی کلمات حقه، کلمات طیب و پاک و پاکیزه به‌جانب خدا و به‌جانب اهداف خدایی و مردمی صعود می‌کنند و بلند آوازه می‌شوند. راهی را که 34‌سال پیش بنیانگذاران مجاهدین آغاز کردند، از همین کلمات طیبه بود که خدا و قانونمندی تکامل آن را بالا برد و تا به‌این‌جا گسترش داد. انقلاب مریم هم از کلمات طیبه تاریخچه مجاهدین است که هیچ رنگی از دوگانگی ندارد و تماماً در راه خدا و خلق خداست. مایه و قیمتش را هم اول خود مریم و بعد همه شما دادید. و راستی در کجای دنیا و در کجای تاریخ سابقه دارد که چنان‌که گفتم از ده‌سال پیش زنان و مردانی این‌چنین از همسر و زندگی خانوادگی گذشته باشند، نه از سر ریاضت و زهد یا هر سودای دنیوی دیگر، بلکه در راه خدا و خلق خدا و در راه استمرار و اعتلای مقاومت و مجاهدت در‌ برابر ارتجاع و دجالیت و شرک مجسم دوران.
بله، یک‌نسلی بلند شده، خونش را داده، جانش را داده، عواطفش و همه‌چیزش را داده تا با دجالگری و دروغ و سرکوب و شقاوت خمینی چنگ‌ در‌ چنگ شود و آزادی و رهایی خلقش را محقق کند. خوب، ما می‌خواهیم از این منبع و از این سرچشمه طیب و طاهر بیشتر برخوردار شویم، بیشتر راندمان داشته باشیم، بیشتر به‌دشمنمان ضربه بزنیم. منظور شورای رهبری شما همین است، تکان خوردن برای همین است، برای افزایش حاصل کار و تولید مجاهدین است. برای افزایش محصول رزم و رنج و خون شهیدان و رزمندگان است.
در همین مسیر است که مجاهدین توانسته‌اند با فدیه و فدای مستمر، از رجس و پلیدی شاه و شیخ برکنار و منزه بمانند.
هم‌چنان که در کارگاه عطرسازی جوهره گلهای معطر متصاعد می‌شود و فشرده آن به‌صورت عطر خوشبویی گردآوری می‌شود، حاصل این پرداخت و این مجاهدت ده‌ـ‌پانزده‌ ساله هم طبعاً تصعید می‌شود و به‌صورت ارزشهای نوین، شما و مبارزه شما را هرچه خالص‌تر و هرچه نافذتر و براتر می‌کند. حالا یک ارزشی خلق شده مثل روز اولی که اولین مجاهد شهید شد. آن‌روز یک‌احمد رضایی بود، حالا شده است ۱۲۰هزار احمد. این راهی است که همه مجاهدین رفتند و می‌روند. پس ارزشی که امروز خلق شده باید تکثیر شود و گسترش پیدا کند.
در همه کارها همین‌طور است. در گسترش و پیشرفت مبارزه چریکی همین‌طور بوده است. اول یک‌تیم در شرایط سخت و دشوار عملیات چریکی را تدارک می‌بیند و دست به‌عملیات می‌زند. بعد راه عملیات باز می‌شود و خیلیها به سرعت آن را طی می‌کنند. در جنگ آزادیبخش هم همین‌طور، اول یکانهای جدید‌التأسیس از نیروهای آزادیبخش مجاهد خلق با یکانها و نیروهای منظم دشمن چنگ در چنگ شدند، جنگیدند و شهیدانش را دادند و فنون نبرد را در‌ عمل آموختند. بعد ارتش آزادیبخش با یکانها و معاونتهای ستادی و سازمان رزم پیچیده‌تر شکل گرفت. همیشه در دفعه اول، کار سخت است و نیروی خاصی برای بن‌بست‌شکنی لازم است، اما وقتی راه گشوده شد یا وقتی که یک ارزش خلق و تثبیت شد، دیگر با سرعتی غیرقابل قیاس با دفعه اول، می‌توان آن را تکثیر کرد و گسترش داد... راستی که داستان همان شجره طیبه‌یی است که اصل آن ثابت و شاخه‌هایش در آسمان گسترده است و در هر زمان به‌بار‌ و‌ بر می‌نشیند و شجره خبیثه خمینی را از بیخ و بن برمی‌کند.

با تبریک به‌ارواح طیبه بنیانگذاران
و همه جاودانه‌فروغها و شهیدان
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9483b646-1b3a-4a75-aaa3-e5bc14bb9633"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات