ستارگان شبکوب و راهگشا، مرزبندی جنبش و ضدجنبش در دوران ما
مسعود رجوی - سخنرانی در سالگرد شهادت ۶۰مجاهد خلق - ۱۲اردیبهشت ۱۳۶۳
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ {۱} وَمَا أَدْرَاک مَا الطَّارِقُ {۲} النَّجْمُ الثَّاقِبُ {۳} إِن کلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَیهَا حَافِظ
سوگند به آسمان و ستارهٔ شبکوب. ستارهٔ راهگشا و پیشتاز ــ و چه دانی که چیست آن اختر شبگرد و شبکوب؟
ــ اختری تابان، اخگری فروزان ــ هیچ نفس و پدیدهای نیست مگر اینکه بر او نگاهبان و حافظی است و در مراحل مختلف تکاملش گامبهگام تحت نظارت و نگاهبانیها و قانونمندیهای ویژهیی قرار دارد.
بنام خدا
و
بنام خلق قهرمان ایران
بنام انقلاب نوین ایران
بنام صلح ــ بهنام آزادی
بنام موسی و بهنام اشرف
بیاد بیش از ۶۰زن و مرد شهید مجاهد که ۲سال پیش در چنین روزی در نقاط مختلف تهران رایت افتخار و مجاهدت را با سرخی تمام برافراشتند. در راس همهٔ آنها یکی از والاترین فرماندهان و مسئولان ما محمد ضابطی قرار داشت که شاید بعضی از شما او را میشناختید.
در بین این ۶۰تن زن و مرد مجاهد، مادر ۵۷سالهٔ ما ایران ازهدی (بازرگان) نیز بود. همینطور شماری دیگر از برجستهترین مسئولان و فرماندهان سازمان در این میان بودند؛ مانند قاسم باقرزاده، حمید جلال زاده، زکیه محدث، فضلالله تدین، فاطمه مهدوی، فاضل مصلحتی، مهری خانبانی، حسین جلیلی، مریم شفائی و دهها زن و مرد قهرمان و مجاهد دیگر همچون حسن صادق، احمد کلاهدوز و حسن رحیمی و خدیجه مسیح از خانوادهٔ کبیر مصباح و همچنین خواهر شهید موسی یعنی مهین خیابانی و تقی اوسطی بشهادت رسیدند.
کسانی که بهحق برجستهترین مصادیق ستارگان پیشتاز رهائی، یعنی ستارگان شبکوب و راهگشا در دوران ما هستند.
آیاتی را که برایتان از سورهٔ طارق خواندم به همانجا ختم نمیشود:
« سوگند به آسمان و هر آنچه آسمانی و دارای ارزش متعالی است »
سوگندی که خودش مقدمهٔ سوگند به ستارگان راهگشا و پیشتازی است که طالع آفتاب تابان را نوید میدهند. سپس این ردیف سوگندها چنین ادامه مییابد:
وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ {۱۱} وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ {۱۲} إِنَّهُ لَقَوْل فَصْل {۱۳} وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ {۱۴} إِنَّهُمْ یکیدُونَ کیداً {۱۵} وَأَکیدُ کیداً {۱۶} فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیداً {۱۷}
ــ سوگند به آسمان دارای بازگشت و باراندار، بازنده، رویاننده و حیاتبخش.. . ــ و زمین شکافپذیر، زمینی که رودها و دریاها در دل او نهفتهاند، همین زمینی که رودها و دریاهایش با فعل و انفعالاتی که میدانید بهصورت دوجانبه و بازگشت پذیر (و نه یکجانبه و عقیم و بیراندمان) بارانی را که از آسمان میآید تدارک میکنند.
آسمانی که بارنده است، بارانی که پیوسته نشانهٔ رحمت و رهایی و رویش و بالندگی و حیات بوده است. همین بارانی که امروز از صبح میبارید و حالا هم نم نمک ادامه دارد. و زمینی که شکافپذیر است. کشش و گنجایش این باران را هم دارد. صلب، سخت، تغییرپذیر و بدون تحول نیست. اگر عوامل و شرایط بخصوص، از قبیل آفتاب و باران و.. . برایش فراهم شود؛ آنچه را که پروردنی است، هر بذری را که مستعد باشد در دامن خود خواهد پرورد. همچنانکه بارانی را که از آسمان میآید در دل خود جا میدهد و در دور تکاملی بعدی آنرا ببالا برمی گرداند. داستانی که هر روز آنرا در زندگی طبیعی بچشم ملاحظه میکنیم.
کما اینکه داستان انسان و اجتماع آنرا که تحت قانونمندیها و نگاهبانیها و محافظتهای ویژهٔ خودش در حرکت است مشاهده میکنیم. ــ اینها « قول» ها و تبیینات «فصل » یعنی جدا کننده و تمیز بخشنده است.
یعنی جهانی که در آن بهسر میبریم بهرغم شلوغی ظاهری و بهرغم آن که گاه ممکن است بیحساب و کتاب بهنظر برسد، تحت حاکمیت نظم بسیار دقیقی است که مشخصاً آنرا نگاهبانی و محافظت میکند. بهطوریکه بدون آن نظم، همهٔ رشتهها از هم میگسلند و چیزی بر جای نخواهد ماند. سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و خلاصه مرزهای « وجود » و «لاوجود » در هم خواهد ریخت.
وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ. این تبیینات هزل و ابتذال نیست. شعارهای خمینی گونه، بیمحتوا و مضحک که هیچ پشتوانهٔ واقعی نداشته باشد نیست.
قرآن، سپس این قانونمندیها و نگاهبانیهای طبیعی را، بلافاصله به جامعه تسری میدهد: ــ آنهم یکیدون کیدا: مکر و حیله میورزند، تا آنجا که بتوانند.
شما در زندگی خودتان آزمودهاید. سازمان هم در زندگی گذشتهاش آزموده است. تقریباً از لابلای بسیاری پیچ و خمها رد شدهایم. بنابراین میدانیم که این کیدها چی هستند. تازه کید و مکر و تاکتیکها و فنون نظامی یک بعدش است. کید و مکرها و فتنههای بزرگ سیاسی نیز بر سر شما جاری شده و باز هم خواهد شد. اما: ــ «و اکید کیدا » من هم (یعنی خدا میگوید) کید خواهم ورزید، کید ورزیدنی.
با تأکید بر اینکه تمامی آن کید و مکرهای موضعی بر علیه روند تکامل جامعه و فرد، بر علیه ندای صلح و آزادی و بالاخره بر علیه هر ارزش تکاملی و آسمانی و تمامی ارزشهای خداگونهٔ متعالی است و در زمین و زمینهای که توان پذیرش این ارزشها را دارد در مجموع و بهطور استراتژیک بجایی نخواهد رسید. ــ پس حقیقت ستیزان (کافران) را مهلت بده. مهلتی کوتاه و نه چندان دراز.. .
میبینید که داستان، داستان امروز خود ما هم هست:
زمین و تاریخ و فرهنگ و جامعهٔ مجاهدپروری که به ما امکان میدهد در دامنش ستارگان شبکوب و راهگشا و پیشتاز ــ از قبیل ۶۰ شهید امروزمان ــ را پرورش بدهیم و خونهای طیب و طاهری که به بالا و به آسمان جامعه و تاریخمان میروند و بعد باز میگردند.
آسمانی که دارای بازگشت (در یک ارتباط متقابل با زمین) است. حامل باران است. پیام رحمت و رهایی دارد. عقیم و نازا نیست.
این است داستان خونهایی که بهصورت امواج آزادی، بهصورت طوفان مقاومت و بهصورت رایت پیروزی دو مرتبه باز میگردد. البته در این مسیر و در این رفت و برگشت یا بهتر بگوئیم در این کنش و واکنش خبری از «دور و تکرار» نیست. بلکه هر چه هست «ارتقاء و تعمیق و تکامل» است که «قول فصل» را محقق میکند. جدایی طبیعی، ضروری و اجتنابناپذیر «خبیث از طیب » را و تکامل مرزبندیهای انقلاب را عملی میسازد. مرزها را از حالت درهم ریخته و مخدوش خارج میکند و جریان «تمیز و شناخت» را به نشانهٔ اعتلاء اجتماعی و فردی انسان بالا و بالاتر میبرد.
همچنانکه در جریان گردش و رفت و بازگشت « فصول » معلوم میشود که هر بذر و دانهٔ موجود و کشت شده در زمین چه هویت و ماهیتی داشته است؟ چه میوهای دارد؟ و راه به کجا خواهد برد؟
در جریان تکامل مبارزاتی و اجتماعی نیز بایستی محقق شود که هر کس در کجاست و در دل چه داشته و به کجا راه میبرد.. .
هیچیک از این واقعیات هزل و ابتذال نیستند. سخن از واقعیت سرسخت است. به سرسختی مقاومتی که شما در دل خاک میهنتان پیش برده و باز هم پیش خواهید برد.
قانونمندیها همچون سد سدیدی هستند که بهسادگی نمیتوان از آنها عبور نمود.. . متقابلاً حقیقتستیزان و منکران حقایق و قانونمندیها، کید و مکر میکنند. همه چیز و همهٔ وسایل را علیه شما بکار میگیرند تا اینکه «هزل » هر چه دامنگیرتر بشود. تا اینکه «فصل» و سرفصل محقق نشود. تا اینکه آنچه باید روشن بشود و آن حقیقت مردمی و مبارزاتی که بایستی فروزان و ظلمت سوزان بر کرسی حاکمیت قرار بگیرد حتیالمقدور در محاق بماند.
و میدانید که دوران ما، دوران کید و مکرها و ترفندهای بزرگ است. دوران فتنهها، دروغها و مانورهای بزرگ. به چه بزرگی؟ به بزرگی بهتان اسلامیت و اسلام بازی خمینی، بهتان انقلاب بهاصطلاح اسلامی که بهای آن را چه در برابر جوخههای اعدام، چه در اتاق های شکنجه، چه با گرانی و فقر و بیکاری و آوارگی، و چه با یک میلیون کشته و زخمی جنگی پرداخته و باز هم باید بپردازیم.
کیدها و فتنههایی به بزرگی «هزل» نمودن یک ایدئولوژی انقلابی و سوء استفادهٔ ارتجاعی از آن و کید ورزیدن با آن و پنهان کردن مطامع فردی و فرقهای در پشت آن.
کیدها و فتنههایی به بزرگی «ضدامپریالیست نمایی» جبههٔ متحد ارتجاع و «مستضعف گرایی» خمینی. خدایا اینها چه کیدهایی بود؟
بله روزگار، روزگار فتنههای بزرگ است. البته وقتی که معما حل شد، مشکلی وجود ندارد و همه چیز ساده است. اما لااقل شما که در همین جمع حاضرید بیش و کم شاهد بودهاید و یا شنیدهاید که کید و مکر و فتنهٔ آنگونه اسلام پناهی و ضدامپریالیست نمایی و مستضعف گرایی برای نسل ما به چه بهایی تمام شد، تا اینکه معمای آن، بهطور ایدئولوژیکی و سیاسی و اجتماعی حل بشود:
ــ آیا مبالغه است اگر بگویم یک قلم از آن بهایی که نسل ما پرداخته، چندین ده میلیون ساعت کار است؟
ــ چقدر میلیشیا در کوچه و خیابانهای مختلف کتک خورده تا بتواند پرچم دمکراسی واقعی در برابر دیکتاتوری را در اهتزاز نگهدارد؟
ــ چند دههزار از ماها به زندانها رفتهاند؟
ــ چند دههزار در برابر جوخههای اعدام قرار گرفتند؛
ــ چه فراقها و جگر سوختگی هایی را مادران و پدران تحمل کردهاند.
ــ چه در بدریها و آوارگی هایی را پذیرا شدهایم؟
ــ چقدر این بچههای اتحادیه در کشورها و شهرها و کوچه و خیابانهای مختلف کار توضیحی و تبلیغی کردهاند. حال اینکه مطابق آماری که اخیراً به من دادهاند ۹۵٪ آنها پولشان قطع شده وپاسپورتشان نیز تمدید نمیشود و بایستی با کار یدی زندگی خود و حوایج سازمانشان در خارج از کشور را بچرخانند.
ــ بگذارید از بهای موسی و اشرف و ضابطی و سوسن و ... صحبت نکنم. اینها را خدا خودش باید برای مجاهدین محاسبه کند.
بله بهایی که برای حل این معماها و شکستن طلسم آنگونه فتنهها و کید و مکرها پرداختیم این بود والّا بدون این بها و خون بها سر «فصل» ورق نمیخورد و «هزل» و «ابتذال» آنگونه اسلام پناهی و ضدامپریالیست نمایی و مستضعف گرائی، هنوز تا سالیان سال ادامه میداشت. پس طلسم این کید و مکرها و فتنهٔ این هزلیات بسادگی و بهرایگان درهم نشکسته، بهای خودش را طلبیده و باز هم خواهد طلبید.
دیروز عید جهانی کارگران بود. راستی چقدر کار شد تا مستضعفگرایی کاذب بهشتی و خمینی و امثالهم افشاء بشود و این کید و این طلسم، باطل گردد؟ راستی برای اجتماعی کردن و جا انداختن شعار کلیدی «مرگ بر خمینی» چقدر کار کردهایم، چقدر شکنجه شدهایم و چه مقدار خون دادهایم و در این رابطه، چه کسانی به چه میزان به ما کمک کردهاند و به چه میزان از چپ و راست سنگاندازی و اشکال تراشی کردهاند و هر چه توانستند از جلو و از پشت به مجاهدین خنجر زدند؟
مگر نبود که فیالواقع تودهٔ مردم زحمتکش در اوایل به اینکه خمینی برای آنها کاری بکند، دل بسته بودند؟ در فرمالیسم و ظاهرپردازی خشک و ناب روحانیت ارتجاعی نیز همهٔ ظواهر آماده بود. یادتان هست چه نمایشها و عوامفریبیهایی داشت و از چه زمینههایی برای گول زدن مردم استفاده میکرد؟ میدیدید که ظاهراً در یک خانهٔ خیلی ساده، پیرمردی هشتاد و چند ساله که مرجع تقلید هم هست نشسته و دورش هم چند تا پتو انداخته و دائم دم از مستضعفین میزند. ولی بهای آن را همهٔ زحمتکشان و کارگران و اصولاً تمام مردم ایران از هر قشر و طبقهیی پرداختهاند.
ملاحظه میکنید که برای در آمدن از این کید و هزل، خلق ما چه بهایی پرداخته و چه میزان کار و انرژی مصرف شده است؟ منظورم استثناء کردن هیچ قدمی اعم از سیاسی یا نظامی یا اجتماعی یا صنفی و.. . نیست. از آنروزی که رفتیم در قم و شهادتین گفتیم و در مقابل گفتیم که آقا این از اَشهد گفتن ما، شما هم تکلیف آزادی را مشخص کنید، صدایش را هم ضبط کردیم و روزنامهها هم، روز بعد نوشتند که خمینی در دیدار با مجاهدین گفت که: اسلام به هیچ چیز بیشتر از آزادی عنایت ندارد.
بله از روز شهادتین گفتن را حساب بکنید تا همین امروز که بایستی خواهران و برادرانمان در سلولهای یک نفرهٔ اوین، گاه ۴۰ ــ ۳۰نفر روی پای یکدیگر در صف انتظار و نوبت اعدام بایستند. این را شخصاً از این خواهری که تازگی از ایران آمده و از زندان فرار کرده بود شنیدم.
براستی آیا در جنبشهای رهائیبخش در سراسر جهان، در تاریخ معاصر، نیروئی، جنبشی و یا سازمان دیگری هست که به اندازهٔ ما کید و مکر و فتنه بر سرش ریخته باشند.
مرور مختصری در ذهنتان بکنید، از روز مارک «مارکسیست اسلامی» تا روزی که به شهید بنیانگذارمان محمد حنیف در دادگاه اول، برخلاف سایر کادرهای مسئول سازمان، حکم اعدام ندادند. بلکه ابد دادند تا اینکه وسوسهٔ زندگی را در او به آزمایش بگذارند. «زیر اعدام» زمان، وقتی طول میکشد، یک ماه یا دو ماه، به سائقهٔ صیانت ذات و بهدلیل اینکه انسان بههرحال جانش را دوست دارد هر کسی هم که باشد، وسوسههای حیات برایش رخ مینماید. اگر تجربه کرده باشید بعد از مدتها گرسنگی میبینید که بوی یک تکه نان معمولی هم چقدر نشئهآور است. در چنان شرایطی (زیر اعدام) نیز هر چیز، هر چیز که بوی زندگی و حیات بدهد، از نور آفتاب تا جوانههایی که در بغل دیوار نمناک گلی سلولتان بیرون زده باشد، تا صدای پرندهای که میشنوید، همهاش به طرز اجتنابناپذیر، میل به زندگی را زمزمه میکند. در یک چنان شرایطی بود که شهید بنیانگذارمان را بردند و به او پیشنهاد دادند و گفتند دیگران را اعدام خواهیم کرد، اما شما در صورتی که در تلویزیون بیائید و سه موضوعی را که ما میخواهیم بگوئید عفو خواهی خورد و بهجای اعدام، مشمول حبس ابد میشوی. بعد از مدتی هم حکم ابد تبدیل خواهد شد به چند سال. و بالاخره بعد از گذشت مدتی سرانجام آزاد میشوی. اما آن سه موضوعی که از تو میخواهیم در تلویزیون بگویی اینهاست:
۱ ــ بگو که ما را عراق فرستاد (اگر یادتان باشد در آنموقع داستانهای شط العرب و اروندرود و اینطور چیزها در دستور رژیم شاه بود و مقام امنیتی رژیم شاه هم که در مورد سازمان مصاحبه کرد اصل حرفش انتساب مجاهدین به عراق بود)
۲ ــ بگو که مبارزهٔ مسلحانه به هیچوجه با اسلام قرابتی ندارد (آخر از دید ساواک و رژیم شاه اسلام مذهب تسلیم بود)
۳ ــ بگو که دعوا و تضاد اصلی بین اسلام و سایر مکاتب و بهخصوص مارکسیسم است (چون که رژیم شاه میخواست دعوا و مرزبندی اصلی بین اسلام و مارکسیسم و خلاصه بین ایدئولوژیهای مختلف باشد تا دعوای بین خلق و ضدخلق، بین انقلاب و ارتجاع و بین دیکتاتوری و آزادی تحتالشعاع قرار بگیرد) مثل این جریانهای مشکوکی که الآن بهخصوص در خارج کشور تلاش میکنند دعوای اصلی را تبدیل به دعوای مذهبی و لامذهبی بکنند تا به این وسیله، برای افراد و جریانهای ناآگاه مرزهای انقلاب و ضد انقلاب مخدوش بشود. طبعاً این یک نقطهنظر و موضعگیری فوقالعاده ارتجاعی است.
داشتم راجع به پیشنهادات ساواک به آموزگار و شهید بنیانگذارمان میگفتم. شما از جوابهای او و از شهادتش مطلعید. بعد هم دیدید که در سراسر دوران شاه تبلیغات رژیم او، حول همان سه محور بود که بر علیه ما انجام میگرفت.
در زمان خمینی مارک «مارکسیست اسلامی» تبدیل شد به «منافق» و «التقاطی» . خمینی همان بود که در پاریس در مصاحبه با روزنامههای اینجا مارک شه پرداختهٔ «مارکسیست اسلامی » را محکوم میکرد اما در ایران هنوز از گرد راه نرسیده او وایادیش برچسب منافق و التقاطی را علیه ما بکار بردند. بعد برچسب گروهک آمریکایی منافقین، اختراع شد. بعد صحبت کردن از آزادی، تبدیل به جرم شد. بعد هم طاغی و یاغی و.. . تا آنجا که حاکم شرع رژیم آمد در تلویزیون و در منتهای بیشرمی حتی «عزیز» (مادر رضاییها) را بعد از تقدیم ۴ شهید در دورهٔ شاه آشکارا تهدید به مرگ کرد و افزود اینکه داری نفس میکشی خیلی باید شکرگزار باشی.. .
خوب، این کید و مکرهایی است که همه با آن آشنا هستید، سؤالی که نمیدانم تابهحال به ذهن شما هم خطور کرده یا نه، این است که فی الواقع آیا سازمان یا جریانی بود که به اندازهٔ مجاهدین اینقدر از بام تا شام مورد حمله و هجوم باشد؟ آن هم با استفاده از وسایل تبلیغاتی سنتی و مدرن از منبر و محراب گرفته تا مطبوعات و رادیو تلویزیون تا جلسهٔ مجلس تا جلسهٔ دولت و سخنرانی خمینی و تا قبرستان و...
همهتان شاهد بودید که در تمامی این موارد چگونه شعار مرگ بر منافق ورد زبان همهشان بوده و میباشد! شگفتتر اینکه بعد از سی خرداد و بعد از شروع مقاومت سراسری، پشت جبههٔ خمینی در خارج کشور، یعنی ضدانقلاب مغلوب و همچنین جریانهای فرصت طلب، درست در بحبوحهٔ شرایطی که شما تمامعیار در حال جنگ و مقاومت هستید؛ اغلب در حرفهایشان چیزی برای گفتن الّا حمله و هجوم به مجاهدین ندارند. حال آن که معمولاً رسم بر این است که وقتی کسی در حال جنگ است و قدرت را هم هنوز بهدست نگرفته، یک مقداری رعایتش را میکنند و اگر توانستند کمکش میکنند. آخر پروبالش زیر تیغ است و هنوز دولت حاکم هم نیست. ولی میبینید که علاوه بر بقایای رژیم شاه، چنین مینماید که خیلی گروهها و جریانهای و عناصر، اگر علیه شما نگویند و ننویسند، روزشان به شب نمیرسد. ظاهراً در دیار غربت این هم یکی از تفننهاست. بهجای دست مریزاد؛ البته ما هم حرفی نداریم و هر کس آزاد است که هر چه میخواهد دلش را روی ما خالی بکند. منتها نمیدانم بعضیشان چرا آنقدر نازک نارنجی هستند! گاه وقتی ناگزیر چند کلمه جوابشان را میدهند دیگر واویلاست و گویی که کائنات در هم ریخته، بگذریم که اگر دل خالی کردن روی مجاهدین، مشکلی را از کسی حل میکند، میتواند کماکان هیچ آداب و ترتیبی نجسته و هر آنچه دلش بخواهد بر زبان و بر قلم بیاورد. برای ما چیز جدیدی نخواهد بود.
یادم هست در سال۵۹ چندی بعد از سخنرانی خمینی که دفاتر و ستادهایمان را در کل کشور بستیم، ساعت ۲ و۳ بعد از نصف شب نیز اگر رادیو را روشن میکردیم، باز هم مشغول تبلیغ علیه «منافقین» ! بود که بدتر از کفارند.
راستی آیا کاری بود که بر علیه مجاهدین انجام نشده باشد؟ در این روزها بهخاطر اختناق مطلق سیاسی در داخل کشور، در خارجه فضای تنفس سیاسی بیشتر است. باز هم شما شاهد هستید. براستی آیا تاکنون هیچ نیروی مخالف و اپوزیسیونی که با قدرت خونآشام حاکم در جنگ است و خودش در حاکمیت نیست، دیدهاید که بهطور نسبی به اندازهٔ مجاهدین تحت فشار و تحت هجوم بوده باشد؟ آن هم انواع فشارها و تهاجمات، از نظامی گرفته تا سیاسی تبلیغاتی و از اعدامها گرفته تا تبلیغات رنگارنگ.
ضمنا توجه میدهم که اکثریت قریب به اتفاق خواهران و برادران مجاهد ما که میجنگند و یا شهید میشوند و یا به زندان میافتند و شکنجه میشوند؛ در مقیاسها و معیارهای معمول، کادرهای برجسته و ارزندهای هستند و نه آدمهای صفر و ساده. یعنی قبل از هر چیز به اعتبار آگاهی و اندیشهٔ روشنشان به مبارزه و سازمان پیوستهاند. آیا دشمنان و مخالفان مجاهدین فکر نمیکنند چرا با وجود آنهمه تبلیغات، ذرهیی خلل و خدشه در عزم و ارادهٔ انقلابی و رزم و مقاومت حماسی و ایمان و اعتقاد مجموعهٔ این نیروهای آگاه بهوجود نمیآید و انسجام و استحکام سازمان ما نیز پیوسته بیشتر میشود؟ آن هم این میزان مخالفت و تبلیغات و کید و مکر، از هر رقمش، از نوع بهاصطلاح پرولتاریایی چپنمایانهاش تا نوع دست راستی سلطنت طلبانه. از نوع بهاصطلاح ملیگرانه تا نوع دموکراتیک مآبانهاش.
حقیقت این است که هر چقدر فشار، و هر چقدر که کید و مکر اضافه شد؛ مطابق همان قانونمندی هایی که هر پدیدهیی را حفاظت و نظارت میکند؛ این پدیده را هم، این انقلاب را هم، و این مقاومت را هم عمیقتر، مطّهرتر و پاکیزه دامن تر کرده است. بهنحوی که متقابلاً میتوان پرسید: به نسبت ما و در حدِ و حدود ما، در تاریخ کدامیک از جنبشهای رهائیبخش، نیرو و جریان و سازمانی با این گسترش از یکسو و با این اشکالات ارتباطی و پراکندگی از سوی دیگر، به این حدِ متحد و منسجم باقیمانده است؟ شما امروز اینجا هستید، خواهران و برادرانتان در اقصی نقاط ایران و جهان بهسر میبرند، در همین حال هستههای مقاومت و بخشها و نهادهای مختلف سازمان به انجام وظایف روزمرهشان مشغولند. پس در حالی که ما خیلی گسترده و پراکندهایم و امکانات گردهمآیی و نشستهای وسیع و دائمی نداریم و امکاناتمان هم خیلی زیاد نیست و از هر سو نیز تحت شدیدترین فشارها هستیم، با اینهمه از لحاظ یکدستی و یکپارچگی و انسجام ــ آن هم در مواجهه با بغرنجترین آزمایشات نمونه ایم. در ابعاد ما جنبش دیگری را در دنیای معاصر نمیتوان از این جوانب ممتازتر تلقی کرد. إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ.
مگر همین تهاجمات و فشارها، بسیاری را نابود و از صحنه اخراج نکرد و به اردوی دیگر پرتاب ننمود؟
اما آیا فتنهها و کید و مکرها تمام شده؟ نه! البته خیلی از کید و مکرهای بزرگ از جمله اسلام پناهی کاذب خمینی را به سنگینترین بهای ممکن، در هم شکستیم.. .
اما جریان فتنهها و ابتلائات و آزمایشات، پایان ناپذیر است. زیرا مقصد تکامل بسیار متعالی است. اگر در این جهان پایانی بر تکامل ما مترتب بود، آنوقت لوازم آن نیز که همین ابتلائات و فتنههای پایان ناپذیر باشد زائد و بلامفهوم مینمود. در واقع دیگر نیازی به ما نبود و سخن گفتن از انسان آگاه و آزاد و مسئول، موضوعیت نداشت.. . گفتم که نسل ما ــ مشخصاً نسل مجاهد خلق ــ کید و مکر و فتنهٔ عظیمی همچون اسلام پناهی کاذب خمینی را اساساً در هم شکسته است. باور کنید که خمینی روی موج کم اهمیتی سوار نشده بود. تا همین اواخر بعضی جاها فکر میکردند (و شاید هنوز هم در بعضی نقاط عالم فکر کنند) که در ایران خبری هست و خمینی کاری کرده.. . خلاصهٔ کلام اینکه فتنهها و کید و مکرها تمام نشدهاند نباید تمام هم بشوند. اگر چه جوهرشان واحد است اما پیوسته در اتوار گوناگون ظاهر میشوند و ما را میآزمایند. از همان زمان مصاحبهٔ تلویزیونی مقام امنیتی رژیم شاه تا امروز، و بعد هم در آینده.
نظری به موقعیت کنونی سازمان
اما قبل از اینکه به ابتلائات خاص این مقطع بپردازیم، اجازه دهید که سریعاً نظری بکنیم و ببینیم که در کجای کار هستیم و تا کجای راه را در راستای انقلاب رهائیبخش و نوین خلقمان در نوردیدهایم. روشن است که بسیار خلاصه میگویم و رد میشوم:
قبلا گفتهایم که ما با فدیههای بسیار ــ همچون موسی ــ یک مرحلهٔ بسیار خطیر کارمان را با موفقیت کامل، پشت سر گذاشتیم. ما همچنین از نظر سیاسی «جانشین» دموکراتیک مورد نظر خود، یعنی شورای ملی مقاومت را با برنامه و خط مشخص تا حدود زیادی به مردم ایران و به جهانیان معرفی کردیم.
در سطح بینالمللی امروز خیلیها میدانند که در ایران بحث بر سر یک گروه چریکی نیست؛ بلکه بحث بر سر نیروی عظیم اجتماعی است با بالاترین درجهٔ محبوبیت و مشروعیت. با سازماندهی و تسلیح کافی. نیرویی که فقط متکی به یک فرد یا گروهی از افراد نبوده و نیست و نخواهد بود. جریانی است که دائماً در زیر شدیدترین و وحشیانهترین دیکتاتوری (مذهبی) قرن بیامان مقاومت کرده است.
نکتهٔ مهمی که هر کس تجربه و بینش سیاسی و اجتماعی داشته باشد، بهوضوح میداند که این بار ما طوری حرکت کردیم که برخلاف زمان شاه، کشت و کشتار خمینی به نتیجهٔ نهائیش راه نخواهد برد. یعنی نمیتواند کل حرکت و اساس موجودیت سازمان را بزیر علامت سؤال بکشد. حتی دشمنان ما نیز میدانند که مجاهدین اکنون خود را در ابعاد بسیار وسیع معرفی و تثبیت کردهاند. در زمان شاه، سازمان چنانکه باید معرفی و شناخته و اجتماعی نشده بود. بعکس در آخرین مقطع رژیم شاه، یک دجالی در پاریس نشسته بود و حاصل خونهای ما و دیگر انقلابیون را درنوفل لوشاتو بیدریغ درو میکرد و به حلقوم خود و دارو دستهاش میریخت. اما این بار اینطور نیست. در عالم محالات، فرض کنیم که همهٔ سازمان نیز این بار از بین برود، فرض کنیم که فقط به تعداد همین خواهران و برادران دانشجو و سمپاتیزانی که الساعه در اینجا گرد آمدهایم، «بذر» داشته باشیم. حتی در سختترین شرایط ممکن نیز همین مقدار «بذر» (در مقایسه با آنچه که بعد از رژیم شاه روئید و رشد کرد) به جنگل بس انبوهتری رهنمون خواهد شد. حال اگر مجموعهٔ توش و توان سازمان در کل کشور را در نظر بگیریم؛ بهطور خلاصه میخواهم بگویم که اگر هرم و ستون فقرات تشکیلاتی کمرشکن نشده باشد؛ آنچه که بهطور سازمانی در آینده احتیاج خواهیم داشت، نوعی بازسازی تشکیلاتی و پر کردن جاهای خالی است. و این یکی از کارهای عظیم و بسیار ضروری یکسال گذشته بود که بر اساس گزارشاتی که توسط برادرمان علی تنظیم شده بود، در آن تا حدود خیلی زیادی موفق بودهایم. در نتیجه میخواهم بگویم که این سازمان از بین رفتنی نیست. مگر اینکه خودش، خودش را خراب کند که البته بحث دیگری است. یعنی اینکه خدای ناکرده خودش از اصولش برگردد و یا فرصتطلبی کند. یا بهجای منافع اساسی و استراتژیکی، در دام مصالح لحظهای بیفتد یا عملاً دگم و غلط برخورد کند و در جایی که لازم است انعطاف به خرج ندهد.
میدانید که در دو سال گذشته با تمام آنهایی که ضدیت با مجاهدین برایشان تقریباً به یک نوع حرفه تبدیل شده بود (آشکارا یا مخفیانه، مستقیم یا غیرمستقیم) بسیار منعطف برخورد کردهایم. اگر چه در بسیاری موارد بهوضوح میدیدیم و میدانستیم که مدعی، سرمایهای جز تخطئهٔ مجاهدین ندارد. این انعطاف نیز در تاریخ جنبشهایی در شرایط ما، واقعاً بیسابقه است. معمولاً کسی که دستاندرکار مقاومت است ــ آن هم مقاومتی تمامعیار و اساساً در سطح سراسری تنها ــ اینقدر که ما حوصله و انعطاف نشان دادیم؛ بردباری به خرج نمیدهند. اغلب شما خوب میدانید که از بالای سازمان با مجموعه نیروهای سازمان تا کجا در این رابطه تحت فشار قرار گرفتهاند. کما اینکه میدانید که خودتان چقدر مسئولانتان و از جمله خود من را برای ابراز واکنشهای جدیتر تحت فشار قرار دادهاید و اصرار ورزیدهاید. هر کس دستی در آتش جنگ کنونی ما با خمینی داشته باشد، میفهمد که جلوگیری از واکنشهای بسیار طبیعی و ضروری و گاه خود بخودی مجموعهٔ نیروهای سازمان تا کجا مشکل است. تاریخچهٔ سایر جنبشها را ورق بزنید، در شرایطی شبیه به ما (دقیقتر بگویم در شرایطی دهها بار سهلتر از شرایط ما) بههیچوجه با مدعی اینقدر که ما سکوت میکنیم و انعطاف نشان میدهیم؛ مماشات نمیشود. اغلب میگویند (خیلی هم تیز و صاف و پوست کنده میگویند): آ قا در شرایط جنگ هستیم؛ دعاوی مطنطن را بگذارید کنار؛ تعارف را کم کنید و بر مبلغ افزائید، یقهٔ ما را ول کنید و پی کارتان بروید، امکانات نامحدود هم نداریم.
اینرا هم لابد میدانید که جنبشهایی در ابعاد ما، در یک فاصلهٔ دو سه ساله شبیه به آنچه ما از سر گذراندهایم بسا اشتباهات و گاف هایی انجام دادهاند که جنجالها برانگیخته. ولی خوشبختانه ما تلاش کردهایم به بهای سختکوشی فوقالعاده و مایه گذاشتن بیشازپیش از تمامی وجوه سازمان و تکتک اعضاء و هواداران آن، یک چنین اشتباهاتی را به حداقل ممکن تنزل بدهیم. هر کس که در عمل دستی در آتش مبارزه و مقاومت و انقلاب داشته باشد خوب میفهمد که این چه وظیفهٔ شاقی است و تا چه حد در عین پراکندگی قوا، مشکل و بغرنج است.. . اینرا هم اضافه کنم که ما بههیچوجه از بردباری و انعطافهایمان و بهایی که در هر قدم برای آنها پرداختهایم پشیمان نیستیم. ما با بهای گوشت و پوست خود، مسئول تجدید امید و اعتماد خلق در زنجیر هستیم که خمینی گزیدگی میرفت تا تمامی مفاهیم و واژهها و معیارهایش را واژگون سازد.
در عینحال تصریح میکنیم که بر سر اصول، بر سر عالیترین مصالح خلق و انقلاب و مقاومت، و بر سر سرنگونی خمینی و آزادی و استقلال و تمامیت میهن، جای هیچ چک و چانه زدنی نیست و در این رابطه حتی در قبال نزدیکترین متحدانمان نیز کمترین انعطافی نداشته و نخواهیم داشت و بهای آنرا نیز هر چه باشد پرداخته و باز هم خواهیم پرداخت. مسأله این است که رنج و خون اسیران و شهیدان و مبارزهٔ رزمندگان ما بایستی به نتایج و ارمغانهای رهائیبخش خود نائل گردد. و علیهذا هیچ مانعی را بر سر راه سرنگونی خمینی و پیشرفت آلترناتیو دموکراتیک انقلابی نمیتوانیم بپذیریم.
اما در مرحله دوم استراتژی چنانکه گفتیم بایستی به یک تلاش عظیم سازماندهی و تجدید سازمان دست میزدیم. بهطور همزمان بایستی گامهای منتهی به تدارک قیام را از وصل ارتباطات تا ابداع و خلق تاکتیکهای نوین پیگیری میکردیم. در غیراینصورت اعمال فرماندهی عملی نبود. فقط تأکید میکنم که انرژی تشکیلاتی لازم برای حل نکته به نکتهٔ این مسأله غولآسا بوده و میباشد. در غیراینصورت دشمن میتوانست ضربات بسیار مهلک بر ما وارد کند، آن هم در فضای اختناق مطلق که طی آن حتی خمینی نمیگذارد نهضت بهاصطلاح آزادی در انتخاباتش شرکت کند. این جماعت از رژیم خواسته بودند که بگذارد در ایام انتخابات روزنامهشان را منتشر سازند. رژیم میتوانست همان چند روز را اجازه بدهد و بعد هم عنداللزوم بهانهای بگیرد و مجدداً روزنامهٔ آنها را تعطیل کند. اما مسأله این نیست زیرا اگر دیوار اختناق مو بردارد تا ترک برداشتن و بعد هم تا فرو ریختن چندان راهی نیست.
بارها تکرار کردهایم که مأموریت تاریخی خمینی سرکوب نیروهای آزاد شده در انقلاب ضدسلطنتی بود انقلاب بر علیه شاه آنچنان نیروی عظیمی را آزاد کرده بود که در صورت برخورداری آن از یک رهبری دموکراتیک و انقلابی، میتوانست جریان تکامل اجتماعی ما را یک جهش کیفی بدهد. اما در عمل بهخاطر سرقت رهبری انقلاب توسط ارتجاع، سرکوب و جنگافروزی در دستور کار قرار گرفت. هر چه نیروی آزاد شده عظیم بود؛ ابعاد سرکوب نیز میباید بزرگتر باشد. تا اینکه پتانسیل سیاسی و اجتماعی آزاد شده از بین برود. یادتان هست که تیراژ مجاهد در این اواخر از نیم میلیون بالاتر رفته بود. جریان انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات مجلس را هم بهخوبی به یاد دارید. از نزدیک به یکصد و چهل کاندیدای سازمان در سراسر کشور تاکنون پنجاه و چند نفر اعدام شدهاند. اگر خمینی میخواست ذرهای کوتاه بیاید آتشفشان انقلاب بهسرعت خود او را ذوب میکرد. یا باید به فرض محال ماهیتش عوض می شد یا...
خوب، بیلان آنچه را که سازمان در سومین سال مقاومت در سطح سراسری و در سطح منطقهیی (کردستان) و در سطح بینالمللی انجام داده میگذاریم برای گزارش سالانه.
ضمن یکسال گذشته در چند نوبت نیروهای اجتماعی و هستههای مقاومت را به آزمایش گذاشتیم (هفتهٔ میلیشیا، هفتهٔ صلح، و دو سه هفته مربوط به انتخابات). هیچکدام از اینها خودبهخودی و تصادفی برنامهریزی نشده بلکه مسیر مشخصی را طی میکند.
یک انتقاد مشخص
شما تاکنون با دو انتقاد مشخص از خود محوری، که در جمعبندی نخستین سال مقاومت منتشر شده بود آشنا هستید: کم بها دادن به حمایتهای خارجی و کم بها دادن به ابعاد و ماهیت ضدبشری و سرکوبگر خمینی.
اما امروز مهمتر از هر دوی اینها باید روی مسألهٔ جنگ و کم بها دادن به تاثیرات آن در به تعویق انداختن سقوط خمینی انگشت بگذاریم و در برابر تمام خلق و نیروهای جبههٔ خلق از خود انتقاد کنیم. هر چه جلوتر میرویم بیشتر و بیشتر متوجه میشویم که میبایست از روز اول روی این پارامتر بیشتر و بیشتر انگشت میگذاشتیم.
ممکن است بگوئید بیشتر از آنچه تاکنون کردیم، چه میباید میکردیم. بهخصوص که تا تابستان ۶۱ نیروهای عراقی هنوز در خاک ما بودند. بهطور نسبی ما کار خودمان را انجام دادهایم. منهم امروز قصد ورود در ابعاد اجرایی و عملی قضیه را ندارم. اما از نظر تحلیلی مسأله شایان توجهات بسیار بیشتر بوده و هست و میباشد. خلاصه اینکه خمینی تحولات سیاسی و اجتماعی را تا حدود بسیار زیاد با این جنگ قفل و سدِ نمود و ما این حقیقت را ــ که از روز اول صدها بار گفته و تکرار کردهایم ــ در عمل چنانکه باید جدی نگرفتیم و در عمق پراتیکی آن وارد نشدیم. که فی المثل بهطور مشخص چه باید کرد. البته شما در نخستین اطلاعیهٔ سازمان در زمانی که قضایای جنگ بالا گرفته بود ــ پائیز ۵۹ ــ دیدهاید که پیشبینی شده که این جنگ میتواند جنگ سرنوشت تلقی شود. قبل از این تاریخ نیز استفادههایی را که ارتجاع از زمینهسازی برای جنگ میکرد بارها و بارها مورد اشاره قرار داده بودیم. اما منظور من تعمیق تحلیلی و بالمآل عملی همین حقیقت واضح میباشد. بدیهی است که خمینی با ادامهٔ جنگ، جامعه را عملاً قفل کرد. دقیقتر بگوئیم مانع بروز سریع السیر آثار و کار کردهای مقاومت در سطح و در روی جامعه گردید.
فرض کنید الآن دم درب این خانه یعنی در دو قدمی ما یک درگیری شدید باشد. روشن است که توجهات و حواس همهٔ ما بهسمت آن درگیری میل میکند. یعنی میخواهیم ببینیم که چه خبر است و چند تا مجروح و کشته دارد و...
خوب این یک مثال فوقالعاده ساده بود که البته اصلاً نمیتوان آنرا با همین سادگی به وضعیت جامعه تعمیم داد. منظور این بود که یک ایدهای داشته باشیم تا برویم سر مسألهٔ جنگ ایران و عراق:
اعداد و ارقام هزینههای مربوط به این جنگ را لابد در «مجاهد» دیدهاید خود رژیم میگوید که هزینهٔ رسمی جنگ در سال گذشته متجاوز از ۱۲۵میلیارد تومان بوده است یعنی به نرخ ارز دولتی متجاوز از ۱۵میلیارد دلار، سایر مخارج و اخاذیهای مستقیم و غیرمستقیم را هم که در نظر بگیریم در دو سال گذشته هزینهٔ ماشین جنگی خمینی سالیانه متجاوز از ۲۵میلیارد دلار (به نرخ دولتی) بوده است. میدانید یعنی چه؟ آخر مگر این خمینی دیوانه است؟ بدون اینکه بخواهم در اینجا وارد تجاوز و تقصیر اولیهٔ عراق بشوم فقط اشاره میکنم که: اولاً جنگ از روز اول اجتناب پذیر بود. مشروط بر اینکه خمینی و دارو دستهاش از صدور ارتجاع و تروریسم بهمنظور هرز بردن بخشی از نیروهای شرکتکننده در انقلاب ضدسلطنتی چشمپوشی میکردند. ثانیا پس از نخستین فاز تهاجمی عراق، یک صلح عادلانه پیوسته در دسترس خمینی قرار داشته است. بهویژه از تابستان ۶۱ به بعد که عراق برای عقبنشینی کامل رسما اعلام آمادگی نمود.
خوب، حالا باید پرسید فی الواقع چرا خمینی از صلح عادلانه رویگردان است؟ اما اجازه بدهید قبل از پاسخ به این سؤال یک نکتهٔ بسیار مهم را خاطرنشان کنم.
انقلابیون واقعی عمیقاً میهنپرستند
ضمن صحبت گفتم که نمیخواهم بشرح و تفضیل در مورد متجاوز و یا تقصیر عراق بپردازم. چرا؟ برای اینکه ما در این شرایط عمیقاً بهدنبال منافع میهنی و ملی خلقِ خودمان هستیم. برای اینکه نمیخواهیم با عمده کردن و طول و تفصیل تقصیرات طرف عراقی که اکنون برای صلح آماده است و با او بیانیهٔ صلح امضاء نموده و قرار صلح گذاشتهایم منافع میهنی و مردمی وطن خود را تحتالشعاع قرار داده و شانه به شانهٔ خمینی و همهٔ کسانی بسائیم که در شرایط مشخص حاضر، قلم فرسایی و سخن پراکنی در مورد مسئولیت طرف عراقی را بهترین وسیله برای در بنبست نگهداشتن اوضاع یافتهاند. امری که منافعش مشخصاً و مستقیماً برضد خلق و مقاومت و انقلابخواه ناخواه به جیب خمینی میرود. ما (شورای ملی مقاومت) و ما (مجاهدین) که خود دگم جنگطلبی ضد ملی و ضدمردمی خمینی را شکسته و با افتخار هر چه تمامتر صلای صلح در اقطار عالم دادهایم، آنقدر شجاعت و صداقت و اصالت داریم که با صدای بلند این نکتهٔ نازکتر از مو را نیز در برابر دیدگان خلقمان بگشائیم: نکته این است که در عالم واقع بهخصوص در رابطه با مواضعمان نسبت به امر صلح هیچکس از ما میهنپرستتر و به مفهوم ترقیخواهانهٔ آن ملی و ملتگراتر نبوده است. البته «ملی» و «ملیگرا» نه به مفهوم ارتجاعی و شووینیستی و «هزل » و مبتذل. از آنگونه که در خارج کشور فتنهگران موسوم به قشر بهاصطلاح میانه و تیپ های معلومالحال وابسته یا وابستهگرا ساز آنرا کوک کردهاند. بلکه بهمعنای واقعی کلمه. بهمعنای انقلابی و مجاهدی کلمه. ملی بهمعنای مدافع استقلال سیاسی و اقتصادی و تمامیت ارضی کشور. از لحاظ واژهشناسی دقیقتر بگویم: بمعنی میهن دوستی که حدفاصل مشخصی با ملیگرایی عظمت طلبانهٔ کاذب (شووینیستی)، مثلا از نوع پان ایرانیستی، دارد.
البته یک پیام و یک مکتب و یک ایدئولوژی انقلابی میتواند جهانی باشد و تمامی بشریت را مخاطب قرار داده و بدرجهٔ واقع گرا بودنش همهٔ آحاد نوع انسان را در بر بگیرد و همچنانکه بهطور عقیدتی ما پیام مسیح و محمد را جهانشمول میدانیم.
اما مسأله این است که در دوران تاریخی حاضر یعنی در دنیایی که به مفهوم جغرافیایی دقیقاً مرزبندی شده است، هر عنصر انقلابی و هر عنصر موحد مجاهد خلق عمیقاً میهن دوست و تا هر کجا که ملت گرایی و ملیگرایی محتوای انسانی و ترقیخواهانه دارد؛ ناسیونالیست است. بهعبارت دیگر مصالح و منافع انقلابی و مردمی و عقیدتی ما مقدمتاً در دوران تاریخی کنونی از کانال مصالح میهنی و ملیمان عبور میکند. چنین است که ما بهنام «ایران » و به «خلق ایران » و به «پرچم ایران » و به «نقشهٔ ایران » و «مصالح و منافع ملی ایران » (بهمان معنایی که گفتم) افتخار میکنیم. در غیراینصورت لزومی نداشت که نقشهٔ میهن را در دل آرم سازمان حک کنیم. همین آرمی که «مدارهایی که بر آن نقش خورده سمتگیری تاریخی ــ جهانی و غایت بینالمللی (انتر ناسیونالیستی) پیام رحمت و رهایی را که پیام همهٔ انبیا است تداعی میکند.
راستی «وابستگی چیست » ؟ وابستگی وقتی است که منافعِ میهنی فرع بر منافع اجنبی قرار بگیرد و میدانیم که وابستگی سیاسی، شاه بیت همهٔ انواع وابستگی است.
خوب، خمینی که خودش را از میهنپرستی و ملیگرایی ترقیخواهانه راحت کرده و پشت یک جهان وطنی مبتذل و بیمحتوا آن هم از موضع ارتجاعی و ماقبل سرمایهداری موضع گرفته است. هنر دجالانهٔ او پیوسته در این بوده است که شعارهای مابعد سرمایهداری را از موضع عقبماندگی و فوق ارتجاعی لوث کند. مثل شعار انقلاب فرهنگی. لذاست که از اساس منکر میهنپرستی و ملت گرایی ترقیخواهانه میشود.. .
ما چه میگوئیم؟ ما میگوئیم که در ورای هر داعیه و شعاری، در سیاست و خط مشی روزمره منافع میهنی و ملیمان مقدم بر هر چیز دیگری است.
پاسخ به سؤال
حالا باید دید که ادامهٔ این جنگ در خدمت منافع میهنی و ملی ایران است یا بالعکس. آیا این جنگ برای مردم ایران، برای تمامیت ایران، برای استقلال ایران، برای اقتصاد ایران، برای اجتماع ایران و برای آزادی ایران مفید است یا مضر؟ یادتان هست که در بخش اخیر صحبت، سؤال این بود که خمینی چرا به جنگ ادامه میدهد؟ همچنین یادتان هست که گفتیم با ملیگرایی افراطی که حاصل آن ناچیز شمردن و تجاوز به حقوق سایر ملتها باشد مخالفیم اما تا آنجا که در خدمت ترقی و تکامل است تا مغز استخوان میهندوست و ملیگرا هستیم، حال اگر روشن باشد که این جنگ بر ضدمصالح و منافع میهنی و ملی ایران و مردم ایران است؛ دیگر چه باک که اگر شما مسیر صلح عادلانه را در مینوردید؛ اهل کید و مکر به شما حتی برچسب وطنفروشی بزنند و شما را مقدمین علیه مصالح و باصطلاح ملی و در این رابطه طاغی و باغی نیز بخوانند. آنچه مهم است خلق ایران اصلاً این اباطیل را دربارهٔ شما جدِی نمیگیرند. چرا که هر روز همهٔ مردم با گوشت و پوست خود حس میکنندکه مبرمترین نیاز ملی و میهنی همانا ساقط کردن خمینی و استقرار یک جانشین دموکراتیک است و لاغیر. یادتان هست پس از ملاقات با نایب نخستوزیر عراق و امضاء بیانیهٔ صلح عدهیی چه مسائلی را دامن میزدند.. . این بار همچنانکه در یکی از پیامهای سال گذشته گفتم سرمنشاء را که جستجو کردیم، به جاهایی رسیدیم که مشخصاً رهنمود داده بودند از این فرصت برای سوزاندن مجاهدین باید حداکثر استفاده را برد.
و بعدش هم فغان و فریاد و واویلای مدعیان دست دوم و سوم و چهارم. از منهم هرگاه سؤالی در این باره میشد اغلب شایستهٔ پاسخگویی نمیدیدم. تا اینکه سرانجام در این اواخر یک بار پرسیدم: صرفنظر از اینکه عراق فی الواقع نیازمند و خواهان صلح است، اگر چنانچه برخی میگویند آنقدر توانمندی دارد که میتواند یک رژیمی در ایران سرکار بیاورد از خودش رئیسجمهور و نخستوزیر بگذارد.. . خوب دیگر چرا به سمت ما و به اینجا (این خانه) در پاریس میآید و چرا به سمت جماران نمیرود؟ اما اگر عراق این نکته را دریافته که راه جماران از مقاومت عادلانهٔ مردم ایران، از شورای ملی مقاومت ایران و از سازمان مجاهدین خلق ایران میگذرد این عین واقعیت و ضامن منافع میهنی و ملی ماست و ما نه فقط از عراق بلکه از تمامی دولتها و قدرتهای جهان انتظار داریم که یک روز خواه و ناخواه ضد انقلاب غالب و مغلوب را رها نموده و آزادی و استقلال و تمامیت و مقاومت و تنها آلترناتیو دموکراتیک برای ایران بعد از خمینی را بپذیرد و بهرسمیت بشناسد.
بهخصوص که معلوم است که از نظر ژئوپلتیک و از نظر تعادلقوای بینالمللی و از نظر سوق الجیشی و از نظر عوامل دیگری همچون جمعیت، سابقهٔ تاریخی، عراق نمیتواند یک ایران دستنشانده در کنار خودش داشته باشد. پس این حرفها شوخی است. «هزل» است تا روی «قول فصل» و منافع ملی و میهنی ما را بپوشاند و مرزبندیهای واقعی میان ملی و ضدملی را مخدوش سازد. تا اینکه روی خیلی از حرفهای جدی دیگر سرپوش بگذارد. از جمله اینکه هستند قدرتهایی در جهان که میتوانند و در گذشته هم توانستهاند رژیم دستنشاندهای در ایران بر سر کار بیاورند. و دیگر اینکه این هزلیات و این برچسبها دربارهٔ مجاهدین البته برای راه باز کردن برای شبه آلترناتیو های آن چنینی بسا مفید است.
اینرا هم اضافه کنیم که امروز همین سازمان (مجاهدین) و همین شورا (ملی مقاومت) جدیترین و واقعیترین و عملیترین حافظ و نگاهبان میهنی و ملی ایران است. مطلب لاف و گزاف نیست. این مطلب از نوع دعاوی برخی گروههای سیاسی که مدعی هزلیاتی از قبیل توانمندی برای بسیج میلیونها نفر هستند، نیست. یکی میگوید گروه من، توان بسیج میلیونها نفر را دارد و دیگری مدعی است عرض و طول حزبی که ساختهام، عرض و طول کائنات است و یکی هم فکر میکند همهٔ مردم در انتظار رؤیت جمال او لحظه شماری میکنند. وقتی که تضمین واقعی، عینی، عملی، اجتماعی، تشکیلاتی، سیاسی و نظامی وجود ندارد فایدهٔ این ادعاها چیست؟ اما وقتی که ما میگوئیم تا این تاریخ برای مصالح و منافع ملی، دموکراتیک و استقلال طلبانهٔ ایران تضمینی بالاتر از این شورا و این سازمان وجود ندارد همه میدانند که هزل نمیگوئیم. در غیراینصورت هر کس که مدعی است دست بلند کند. سوگند میخوریم که اگر هر فرد یا سازمان یا آلترناتیو دیگری پیدا بشود که بتواند مصالح میهنی ما را عملاً بیشتر تضمین کند و البته دموکراتیک و مستقل نیز باشد، هر چند هم با ما مخالفت کند در برابرش لااقل با آزادی میهن، زمین ادب ببوسیم و کمر به خدمتش بربندیم.
حالا با این توضیحات دیگر معلوم است که خمینی چرا دشمن صلح است. زیرا در راستای احقاق مصالح میهنی و ملی ایران خودش ذوب و محو میشود. مگر پارسال در آن سند سِری حزب جمهوری اسلامی که در «مجاهد » منتشر شد ندیدید که حضرات به زبان خودشان گفته بودند که اگر ما میخواستیم از خبر صدور انقلاب و دخالت در امور داخلی سایرین بگذریم که از اساس جنگ اجتنابناپذیر میبود.
بنابراین اجازه دهید تکرار کنم منافع مشروع انقلابی و مردمی ما قبل از هر چیز از کانال مصالح میهنی و ملیمان میگذرد. بهعبارت دیگر ما قبل از هر کجای دیگر مسئول خانهٔ خودمان یعنی ایران هستیم. هر حرف درستی هم که داریم اگر جدی است و اگر هزل نیست، اول بایستی اصالت آن را در خانهٔ خودمان به اثبات برسانیم. این بود که در اثنای صحبت گفتم که حالا که عراق خواهان و نیازمند صلح است نباید مسئولیتهای پیشین او را عمده نمود و به این وسیله، مصالح ملی ایران در شرایط کنونی را به نفع خمینی تحتالشعاع قرار داد. به عکس باید دید که در عین استواری بر آزادی و استقلال و تمامیت ایران، در منتهای ایستادگی بر روی مصالح ملی عملاً از چه راههایی میتوان دشمن شماره ۱، ضد ملی و ضدمردمی یعنی خمینی را هر چه سریعتر سرنگون نمود. همچنین باید دید که چگونه میتوان سلاح مشروع و عادلانهٔ «صلح » را در قلب این دشمن نشانه رفت و طلسم جنگطلبی را که سرپوش خفقان است در هم شکست و در همین مسیر بهعنوان یک آلترناتیو (و نه در کسوت یک گروهک) عراق را نیز فعال نمود و به موازات منافع ملی ایران قرار داد و در همین راستا از او و وزن منطقهای و بینالمللیاش در خدمت « صلح و آزادی » برای مردم ایران سود برد.
ارزیابی ماهیت سایر رژیمها و دولتها
گفتیم که ما دقیقاً برخلاف خمینی جنگطلب و سرکوبگر از آغاز با صدور ارتجاع و تروریسم و مداخله در امور داخلی دیگران مخالفت ورزیدهایم. چرا که انقلاب را اصولاً کالای صادراتی نمیدانیم و فکرمی کنیم هر حرفی هم که داریم اگر جدی است و اگر هزل نیست اول باید در خانهٔ خودمان اجرا کنیم. به عبارت دیگر میهنپرستی و ملیگرایی ترقیخواهانهٔ ما ایجاب میکند که در دنیای کنونی خود را مقدم در هر چیز دیگر مقید به نگاهبانی از آزادی و استقلال وطن خود، و نه مسئول رژیمها و دولتهای سایر کشورها بدانیم. مسئولیت در این موارد به عهدهٔ مردم و میهنپرستان و انقلابیون خود همان کشور است. چرا که گفتیم ما باید مقدم بر هر چیز از کانال منافع میهنی و ملی خود عبور کنیم اگر چه بدیهی است که بهطور ایدئولوژیک ما بهعنوان مجاهدین خلق ایران معیارهای خاص دموکراتیک و استقلالطلبانه و عدالتجویانهمان را برای ارزیابی ماهوی هر نیرو و حزب و دولت و نظامی در سراسر جهان داریم و از نظر عقیدتی، آنها را با موازین ضداستثماری خویش میسنجیم. دست آخر نیز معیار اخص فلسفی خود یعنی ”یگانگی و توحید“ را که پوش ایدئولوژیکی کلیهٔموازین پیشین است، وارد میکنیم.
اما مسأله این است که در برخورد با مسائل و تضادهای مشخص سیاسی جه باید کرد؟ ما میتوانیم از حالا تا ابد در داخل یا خارج ایران بنشینیم و فقط حرف بزنیم.. . همچنین میتوانیم ولو بطور واقع گرا یا نه به تشریح و تفسیر جهان و پدیدههای مختلف آن بسنده کنیم و این برای یک محقق صرف یا روشنفکر محض یا واقعهنگار صدیق چیز پسندیدهای است.. .
اما اگر تشریح و توضیح جهان کافی نیست و اگر باید آن را ”تغییر“ نیز داد، دیگر باید عمل و حرکت کرد. همه میدانند که بیعملی و بیحرکتی، هر انقلابی و هر فرد و جریان مسئول را به حد یک واقعه نگار تنزل میدهد؛ چیزی که نیازمند به تشکیل سازمان و اعلام آلترناتیو و به راهانداختن جنبشی با اینهمه شهید و اسیر نبوده و نیست. بهخصوص میدانیم که انقلابیگری، درست از زمانی آغاز میشود که شناختهای واقعی و انقلابی، جامهٔعمل و حرکت بر تن میکند.
اما حرکت کردن و عمل نمودن بهمعنی برخورد کردن با تضادها و تلاش برای حل آنهاست. همینکه وارد مجموعهٔ اضداد شُدید و در برابر مشکلات، مسائل و تضادهای متعدد قرار گرفتید ناگزیر از”اصلی و فرعی کردن“ و تعیین سلسله مراتب اولویت تضادها و مسائلتان هستید. آنگاه اگر قانع شده باشید که مصالح میهنی و ملیتان بهمعنی سرنگون کردن دشمن ضدبشری و استقرار صلح و استقلال و آزادی از اولویت برخوردار است، دیگر مقدم بر هر چیز، مسئول تحقق دمکراسی و استقلال وطن و پیشرفت جامعهتان هستید.
بنابراین اگر اصلی و فرعی سرمان بشود و اگر در برج عاج ننشسته باشیم، واقعیات دنیای پیرامون، واقعیات عددی و کمی و کیفی و بیرونی، اقتضای خاص خویش را دارد:
اقتضایش چیست؟ اول خانهٔ خودتان را باید درست بکنید. آخر شما که نمیتوانید در چند جبهه بجنگید! کسی که میخواهد در ۱۰ جبهه بجنگد فیالواقع فقط شعار میدهد و حرف میزند. فیالواقع حتی برای جنگیدن در یک جبهه هم پای او سفت نیست.. . یادتان هست درگذشته یکی از این جریانهای چپ نمای آ پورتو نیستی مدعی بود که در آن واحد هم با مرتجعین باید مبارزه نمود و هم با بهاصطلاح لیبرالها مبارزه کرد و هر دوی این مبارزه را نیز اصلی میدانست و به اصل و فرع کردن قضایا نیز معتقد نبود و میگفت در آن واحد دو مبارزهٔ اصلی وجود دارد.
خوب، در عمل چه شد؟ در عمل دیدیم که پای جریان مربوطه حتی در مبارزه با مرتجعین نیز سفت نبود و پیوسته بر سربزنگاهها در ”محذوریت خطیر“ قرار میگرفت. حالا هم بحث این است که اگر کسی میخواهد از دریا عبور کند نمیتواند بدون اینکه دل آب را بشکافد و خودش هم خیس بشود، این کار را بکند.
پس وقتی که میگوئیم مسئلهٔ ما ”ایران“ است و به آزادی و استقلال و تمامیت و مصالح میهنی و ملی و وطنمان اولویت مطلق میدهیم، دیگر برای شعارهای بیمحتوا و هزل و تو خالی جایی باز نمیکنیم. به عبارت دیگر اگر کسی در میان ما هست که مقدم بر همه چیز خودش را در رابطه با سرنوشت میهنش مسئول نمیشناسد و فیالمثل در رابطه با کشورها و مردم عراق یا پاکستان و ترکیه و شوروی و افغانستان، ”تورمِ“ احساس مسئولیت دارد، بهتر است سرکارِ خود بگیرد و برود. چنین آدمی اصلاً برای ما جدی نیست. زیرا در عالم واقع، قصد تضاد حل کردن ندارد. خلاصه این طور برخوردها برای مشغولیت و یا برای خودفریبی اگر چه بد نیستند، ولی برای عمل کردن و برای ایفای نقش مسئول، فایدهای ندارند؛ هزل هستند.
داشتم میگفتم که ما از موضع ایران و مصالح میهنی و ملی جامعهٔخودمان صحبت میکنیم. ضمن اینکه از نظر ایدئولوژیک معیارها و ملاکهای خاص خود را برای ارزیابی هر رژیم و دولت و حزب و جریانی داریم اما خود را مسئول و یا قیم سایرین نمیشناسیم.
آخر رابطه بین دو فرد که هر دو عضو یک سازمان هستند با رابطه دو فردی که عضو سازمانهای مختلف هستند، کیفاً متفاوت است. کما اینکه رابطه بین دو حزب در یک کشور واحد با رابطه دو حزب در دو کشور مختلف نیز بنیاداً متفاوت است.
اما از همهٔ اینها متفاوتتر رابطه بین دو دولت و دو کشور با یکدیگر میباشد.
روشن است که همه، با سازمان ما، ایدئولوژی ما و خطوط سیاسی ما – بهعنوان مجاهدین خلق – بیش و کم آشنا هستند و با موضعگیریهای سازمانی ما آشنایی دارند. چنانکه میدانید همین سازمان مجاهدین بهعنوان یک عضو متساویالحقوق، جزیی از شورای ملی مقاومت ایران نیز هست و در عین التزام به کلیهٔمصوبات و تصمیمات دستجمعی شورا، روابط خاص خود با تکتک متحدانش را نیز دارد. از قبیل رابطه مجاهدین با حزب دموکرات و رابطه مجاهدین با جبههٔ دموکراتیک ملی و آقای متین دفتری و یا رابطه مجاهدین با تکتک شخصیتهای عضو شورای ملی مقاومت.
اما همین سازمان مجاهدین و یا انجمنهای هوادار آن به صفت سازمانی خود با بسیاری از احزاب در سراسر جهان نیز رابطه دارند. بدیهی است که رابطه مجاهدین با شورا (به صفت شورا) و رابطه مجاهدین با اعضا شورا (به صفت گروهی و شخصی هر یک از اعضا) با رابطه مجاهدین با احزاب مختلف در سراسر جهان، بنیاداً متفاوت است. فیالمثل رابطه سازمان مجاهدین خلق ایران با حزب سوسیالیست فرانسه و یا حزب لیبرال انگلیس و یا حزب کمونیست ایتالیا یا سازمان آزادیبخش فلسطین.. .
حال اگر همین مجاهدین در ارتباطات بینالمللی خود با احزاب و کشورها و دولتهای مختلف به اصول و معیارهای عقیدتی یا سیاسی خود پشت پا بزنند و خلاصه مواضعشان- مواضع مجاهدین – به وسیلهٔ یک حزب یا دولت یا کشور خارجی دیکته بشود، در اینصورت دیگر مجاهدین سازمان مستقلی نیستند و رابطهشان با احزاب و دولتها و کشورهای خارجی، رابطه سالم، میهنی، ملی و استقلالطلبانه نیست و در اینصورت باید گفت که ”وابسته“ هستند. چرا که نه بر حسب آرمانهای میهنی و ملی مردم ایران بلکه در راستای منافع اجنبی (خواه فرانسه، یا انگلیس یا عراق و.. . ) موضع گرفته و حرکت میکنند، اما اگر همین مجاهدین در روابط خارجی و ارتباطات بینالمللی خود مصالح میهنی خود را پیش بردهاند و مضمون رابطه آنها همان کارها و چیزهایی بوده که میدانید – یعنی تلاش تمام عیار برای نفی شاه و خمینی و اثبات یک ایران و آلترناتیو دموکراتیک و مستقل، در اینصورت مجاهدین را بایستی نگاهبانان مصالح میهنی و مردمی خلقشان شمرد. پس این، مضمون رابطه مجاهدین چه با احزاب مختلف در کشور کانادا و چه با دولتهای مختلف اروپایی و یا عربی است. این امر هم که حزب سوسیالیست حاکم فرانسه یا حزب کارگر و حزب لیبرال یا حزب محافظهکار انگلیس با عناصر مسلمان و میهنپرست و ترقیخواه و مجاهد خلق چه اختلافنظرهای عقیدتی و سیاسی دارند، برای ما مطلب ثانوی است. چرا که در اینجا بحث بر سر رابطه بین یک سازمان ایرانی و احزابی در کشورهای خارجی است. چرا که مسئلهٔ ما پیگیری مصالح میهنی و انقلابی – دموکراتیک خودمان است.
اما گذشته از همهٔ اینها در دنیای واقعی، رابطه”دولت با دولت“ و ”کشور با کشور“ نیز مطرح است که مضمون آن پیگیری مجموعهٔمنافع سیاسی و اقتصادی و امنیتی و نظامی و فرهنگی هر یک از طرفین در ارتباط با یکدیگر میباشد.
حالا میخواهیم نتیجه بگیرم که شورای ملی مقاومت و مسئول آن در مجموعهٔمعادلات و تعادلقوای منطقهای (منطقهٔ خلیجفارس و خاورمیانه) و بینالمللی بهمثابه یک ”آلترناتیو“ یعنی پا درجای یک ”دولت“ یعنی بهمثابه دولت موقتی در تبعید عمل میکند. یعنی بهترین شیوه و صورت بندی سیاسی و جامعترین و مثمرثمر تر ین شیوه برای احراز مصالح میهنی و منافع ملی ایران – ایرانِ شاه زده و خمینی گزیده- در تاریکترین بحبوحهٔ تاریخش را در این فرمِ عمل یافته است. در غیراینصورت تشکیل شورا به اعلام برنامهٔدولت موقت و مشخص نمودن مسئول این دولت از اساس بیهوده و هزل و نابجا بود. والا امضاء بیانیه و تصویب قرارداد صلح با عراق لازم نبود. بگذریم که اگر ما اصولاً آلترناتیو معرفی نمیکردیم، خلأ موجود دقیقاً بوسیلهٔ ضد انقلاب غالب یا مغلوب پر میشد و تنها چیزی هم که مطرح نبود، وظیفه و مسئولیت نگاهبانی و حراست از مصالح میهنی و ملی ایران بود. درست به همین دلیل، من پیوسته تأکید کردهام که یک روز تاریخ ایران و نسلهای آینده از تکتک اعضای شورای ملی مقاومت بهخاطرپایداریشان در نگاهبانی و پرچمداری مصالح
میهنی وطنمان در یکی از سختترین دورانهای حیاتش تقدیر خواهند نمود.
خلاصه کنم مضمون رابطه ما با عراق و هر دولت و کشور دیگر همان راستای رابطه”دولت با دولت“ است که توجه به مصالح ملی ایران در آن، از اولویت تام و تمام برخوردار است. با این تأکید که یکی از نخستین اصول ابتدایی رابطه دولت با دولت – یا دقیقتر بگویم رابطه آلترناتیو (شورای ملی مقاومت) با سایر دولتها عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر است. والا هر شقی غیر از این مورد قبول ما نیست. بهخصوص که میدانید اگر رابطه وابستگی با طبیعت سازمان و آلترناتیو دموکراتیک – انقلابی ما سازگار بود، خوب دیگر این همه مبارزات با رژیمهای شاه و خمینی ضرورتی نمیداشت و امروز نیز مرزبندیهای اینچنین قاطعی با طیف ضد انقلاب مغلوب و سرسپرده نمیداشتیم.
باز هم در مورد نکتهٔ انتقادی
داشتیم در مورد کم بها دادن به آثار جنگ در به تعویق انداختن سقوط خمینی؛ در استراتژی و خطوط سیاسی خودمان انتقاد میکردم. اگر چه گفتم که خیلی کارها را نیز در این باره انجام دادهایم. ببینید، خمینی دربارهٔادامهٔ سلطهٔ ضد ملی و ضدمردمی خود با هیچکس شوخی ندارد. از هیچ جرم و جنایت و فساد و تباهی رویگردان نیست. هیچ اصل و اصول و دگمی ندارد. نه در کشتار، نه در چپاول و نه در وطنفروشی...
او حتی هیچ رحم و مروت و انعطافی در رابطه با نیروهای خودش نیز نمیشناسد. ارتشهای کلاسیک معمولاً به هنگام طراحی عملیات نظامی و جنگهای منظم درجهٔ تلفاتپذیریشان علیالعموم چیزی است مابین ۵ تا ۱۰ الی ۱۵درصد. اما خمینی در خیلی از تهاجمات جنگی اخیرش به عراق، بهخصوص سلسله حملات موسوم به والفجر بالای ۵۰ الی ۶۰ و ۷۰درصد تلفات پذیرفته است. حتی فالانژ های خودش را چیزی بیشتر از گوشت دم توپ تلقی نمیکند.
آخر چه کسی باور میکند که مسئلهٔ اصلی او چنانکه میگوید”جنگ“ باشد؟ مسئلهٔ اصلی همانا ماندن در قدرت به هر قیمت است. در این رابطه حتی یک ذره آزادی را هم نمیتواند تحمل کند. زیرا سریعاً فرو خواهد پاشید.
دیدیم که شاه زیر فشار سیاست ”حقوق بشر“ کارتر همین که قدری کوتاه آمد، ناگزیر از سقوط گردید. بعضی از شما شاید به یاد داشته باشید که در آن ایام اغلب گروهای سیاسی ”شرایط عینی انقلابی“ را منکر بودند و در سطح بینالمللی نیز هیچکس به ”ثبات“ رژیم شاه شک نداشت.
فکرش را بکنید حالا وضعیت از زمان شاه بهمراتب بدتر است. نیروی جانشین آمده است حالا فرض کنید به هر دلیلی یک ذره فضای باز سیاسی ایجاد شود. خوب نتیجه روشن است: مثلاً یک روز شما با تمام خانوادههای شهدایتان و زندانیان آزاد شدهتان (زیرا بدون آزادی زندانیان سیاسی و تعطیل جوخههای اعدام، یک ذره فضای باز سیاسی را هم نباید باور کرد) راه میافتید و مثلاً سری به بهشت زهرا میزنید. روشن است که چه بهمن عظیمی از قوای اجتماعی رامیتوانید با خودتان حرکت دهید. در مقابل اگر دوباره آتش باز کنند که همین آش است و همین کاسه؛ و اگر هم عقب بنشینند که کار به مسالمتآمیزترین صورت تمام است.
حالا آیا روشن است که خمینی برای پردهپوشی و سرپوش گذاشتن بر خفقان چه نیاز اجتنابناپذیری به جنگ دارد؟ در غیراینصورت، یعنی در صورت پذیرش صلح – که جز در شرایط اضطرار مطلق به آن تن نخواهد داد – بایستی ریسکهای زیادی را بپذیرد.
فرض کنید در همین جا که نشستهایم یک شلوغ بازی بشود و جنگ و دعوایی راه بیفتد، خوب اگر من بخواهم، فرصت خوبی است که به سؤالات شما جواب ندهم. اما اگر فضای اینجا آرام باشد و توجه شما به جانب دیگری منحرف نشود در این صورت باید گفتگو و حرف زدن و سؤال و جواب را بپذیریم. همین مثال را، همین مثال غیرقابل مقایسه را ببرید و روی خمینی منطبق کنید. تا جنگ هست میتوان از سؤال و جواب دربارهٔ نان و آب و امنیت و اقتصاد و کوپن و گرانی و درخواست کارگر و دهقان طفره رفت.
سال گذشته برادرانمان به تحقیق بسیار دقیق و بسیار جالبی دربارهٔ انعکاس مسائل و اخبار و رویدادهای ایران در سطح جهانی دستزده بودند. این تحقیقات یک هدف استراتژیک را تعقیب میکرد و میخواست ببیند که از نظر بینالمللی گرهٔ کار ایران در کجا و بر روی چه مسألهای متمرکز است. از سوی دیگر ما میخواستیم سیاست صلح شورا و سازمان را در ابعاد بینالمللی نیز”چک“ بکنیم. بعد از چند ماه آمارگیری و صرف انرژی معادل انرژی یک ”بخش سازمانی“ و تدوین و تنظیم و جمعبندی آمارگیریها معلوم شد که، تقریباً ۳/۲ توجهات جهانی به ایران، معطوف به مسئلهٔ جنگ است، حدود ۲۰% فضای خبری مربوط به ایران را مسائل سرکوب و اختناق پر کرده که عمدتاً و اساساً مرهون اخبار و اطلاعیههای سازمان و شورا و فعالیت انجمنهای دانشجویان مسلمان در سراسر جهان است و مابقی فضا را هم (چیزی حدود ۱۵%) بسته به رویدادها و حوادث مختلف کشور، سایر مسائل پر کرده است. ملاحظه میکنید که بهرغم اینهمه فعالیتهای خود شما و انجمنها بطور اخص و کلیهٔهموطنان مبارزمان در خارج از کشور بهطور اعم، دربارهٔسرکوب و اختناق رژیم، چگونه حدود ۳/۲ توجه بینالمللی به مسئلهٔ جنگ معطوف میشود. در مثل چنان است که نتیجهگیری کنیم، از هر سه روزی که خمینی بر سر قدرت مانده و سقوطش به تعویق افتاده دو روز آن بهخاطر جنگ میباشد. همه میدانند که برای ادامهٔ جنگ، خمینی چه فوت و فنهای آخوندی و چه دجال بازی هایی که از خودش درمیآورد.
اما این تمام مسأله نیست. روی دیگر مسأله همان کم بها دادن گذشتهٔ ما به سوء استفادههای ضد ملی و میهنی خمینی از جنگ و وظیفهٔ مبرم انقلابی، ملی میهنی و مردمی هر ایرانی آزاده و شریف علیه جنگطلبی خمینی است.
حالا میخواهم بگویم که اگر ما (شورای ملی مقاومت) و اگر ما (مجاهدین خلق ایران) پر چم دار صلح عادلانهایم زهی سعادت و زهی افتخار و میهنپرستی. بهخصوص خطاب به شما زنان و مردان مجاهد میخواهم تأکید کنم که در این رابطه از هیچ برچسب و طعن و گزند و از هیچ مارکی باک نداشته باشید. همان عنصر انقلابی یکتا پرستی که تحت رایت عاشورای حسینی، جسورانه، قاطعانه و سرسختانه دگم خمینی زدگی و خمینی گزیدگی را شکست و خروش مقدس ”مرگ بر خمینی“ را در سراسر ایران و در همهٔکشورهای جهان عالمگیر نمود؛ میبایست راه صلح را نیز رودرروی دجالیت و مواضع ضدمیهنی و ضدمردمی خمینی بازمی گشود.
گاه برخی خواهران و برادران به من میگویند یا مینویسند چرا دستآوردهای مثبت شورا تماماً به نام شورا ثبت و اعلام و بازگو میشود اما همچنانکه در ملاقات با آقای طارق عزیز و برخی مقاطع دیگردیدیم، در جاهایی که ریسک و خطر هست قضایا را مجاهدزدایان و شورا شکنان تنها بر سر سازمان خراب میکنند؟ و من امروز میخواهم به شما بگویم که: البته هدفهای شورا شکنان و مجاهدزدایان ضدانقلابی از هدف قرار دادن ما روشن است. کما اینکه آن روز هم که هیچکدامشان جرأت نداشتند یک کلمه علیه مجاهدین بگویند و بنویسند و بیدریغ متحد ین ما را زیر رگبار میگرفتند بازهم برای ما روشن بود که به ”در“ میگویند که ”دیوار“ بشنود. پس بگذارید هر چه دلشان میخواهد بکنند و بگویند. حداقل فایدهٔ اینکار این است که در فردای آزادی ایران، نه خلق ایران و نه مجاهدین خلق ایران بههیچوجه رهین منت و وامدار چنین حضرات و چنین جریاناتی که امروز جز ننگ و لگد و طعن و لعن لطف دیگری به ما نکردند؛ نخواهند بود. پس آنچه مهم است این است که هر راهگشایی و هر بنبست شکنی بهای خاص خود را میطلبد و ما با کمال میل و با کمال افتخار این بها را میپردازیم. موضعگیری شورا را در بیانیهٔ ۲۱فروردینماه گذشتهاش نیز دیدید. شورا کلیهٔگامهایی را که تاکنون در راه صلح برداشته است ”نه تنها کلا مورد تأیید، بلکه شایان تحسین“ میشناسد. کما اینکه تصریح میکند که از این پس نیز از هر گونه کوشش و ابتکاری که به سود مردم ایران تشخیص دهد دریغ نخواهد کرد. پس باز هم تکرار میکنم بگذارید هرکس هر چه میخواهد بگوید.
تاریخ، قاضی بسیار دقیق، بسیار صدیق و بسیار سخت است. مگر خمینی که یک زمان ما را وابسته به شوروی میخواند بعد گر و هک آمریکایی منافقین خطابمان نکرد؟ مگر ما را دست در دست اسراییل و بگین معرفی ننمود؟ مگر پیوسته ما را وابسته به ”رژیم بعثی صهیونیستی عراق“ ننامیده است؟ آخر چه کسی نمیداند که این هزلیات که فقط از زیر عمامهٔ خمینی ترشح میکند، بدرد قرقره کردن جماعت خود او میخورد و بس.
مسئلهٔ خمینی این است که اگر به هر دلیلی و تحت هر شرایطی، صلح را بپذیرد، آنوقت رفرم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در دستور روز قرارمیگیرد. زیرا جامعه، آن را میطلبد، دیگر نمیشود در ابعاد موجود، فضا را بست. جامعه، سؤال و جواب میطلبد. گفتگو و صحبت را ایجاب میکند و بعد...
پس مبادا فکر کنید خمینی، ابله و دیوانه است. خیر! خیلی خوب میداند که اعدام زنان باردار و نوجوانان کم سن و سال یعنی چه. نوارهای پاریس او را لابد شنیدهاید. یک زمان به شاه میگفت تو آزادی داده ای!؟ مگر آزادی مال تو بود که دادی!؟ ملاقات خمینی با پدر رضاییهای شهید را به یاد بیاورید. مگر خمینی نمیگفت که شهدای ما در ردیف شهدای عاشورا و خانوادههایمان با اهل بیت امام حسین محشور خواهند بود؟ پس معلوم میشود خمینی خیلی خوب میفهمد که جنایاتش چه تنفری برمی انگیزد. کما اینکه وقتی اغلب در سخنرانیهایش به مزدوران میگوید کاری نشود که مردم به خیابانها بیایند.. . معنی آن را خوب میفهمد. کما اینکه ضرورت ادامهٔ جنگ را نیز میفهمد. متقابلاً ما هم وظیفهٔ خودمان برای پیشبرد آرمان صلح عادلانه را میفهمیم. مسئولیت عمیق میهنی و مردمی خودمان را در مقابله با انواع دجال بازیهای جنگافروزانهٔ خمینی میفهمیم. زیرا که جدیت مسئلهٔملی و میهنی را میفهمیم. زیرا که جدیت مبارزهٔ سراپا خون و آتشمان را میفهمیم. آنروز هم که همهٔجریانات سیاسی که تحت بیرق اسلام حرکت میکردند دور خمینی را گرفته و از سر و کولش بالا میرفتند و ما تنها جریان سابقهدار سیاسی انقلابی مسلمان و شیعی بودیم
که سنگبنای مخالفت انقلابی تحت رایت اسلام انقلابی با ارتجاع خمینی را گذاشتیم؛ معنی کارمان را میفهمیدیم. از روز اول پذیرفتیم که بگوید ”منافق“! زبان حالمان این بود که هر چه دلت میخواهد بگو، هر چه حقه بازی و حرامزادگی که از تو و آخوندهای حرام لقمهات برعلیه مجاهدین برمیآید انجام بده، خطمان را میبریم به جلو، در سر موعدش هم ضرب شستمان را خواهی چشید و تاریخ هم قضاوت خواهد کرد، آنوقت ببینیم که خدا و خلق و انقلاب و اسلام به سود چه کسی رأی خواهد داد.
فکرمی کنم حالا برای همه روشن باشد که اگر مجاهدین نبودند خمینی برای یک دوران تاریخی تا کجا اسلام – ایدئولوژی انقلابی ما را – لکهدار کرده بود. آنقدر که شاید تا مدتها نمیشد اسمش را برد. اما حالا آفتاب این خونها و این مقاومت، آن تباهکاریها را تحتالشعاع قرار داده است. گاه در اینجا میبینیم که برخی که هیستری ضد مذهبی دارند، اراجیف دستغیب و تباهکاریهای آخوندهای خمینیصفت را از زاویهٔ حمله به اسلام مورد تمسخر و نیشخند قرار میدهند و حتی به غیرمسئولانهترین وجه، دامان پاک ائمهٔ اطهار – این راهبران انقلابی و ضدارتجاعی آن اعصار- را به زیر علامت سؤال میکشند. اما در عینحال فراموش میکنند که بگویند که دستغیب و اراذلی از قبیل هاشمینژاد و اشرفی اصفهانی و صدوقی و.. . را چه کسانی و کدام شهدای مقدسی با چه خط ایدئولوژیکی و سیاسی، طی عملیات مقدس انتحاری برای ابد از دامان اسلام انقلابی و مردمی زدودند.
خلاصه کنم؛ هر چه قاطعانهتر جسورانهتر و با قلب و روحی سرشار از آرمان و پیام صلح و آزادی به پیش خواهیم رفت. هیچ هزل و شوخی در این مسیر در کار نخواهد بود. خمینی ”جنگ“ را به سلاحی برعلیه خلق و آزادی تبدیل کرده است، ما صلح عادلانه را به قلب خود و رژیمش نشانه میرویم و بار دیگر سوگند میخوریم تا آخرین نفر، مبارزهٔ ظفرنمون رهائیبخش خود را برعلیه این نظام پلید ضدبشر به پیش برده و آنرا از بیخ و بن ریشهکن کنیم و آجر به آجر آن را براندازیم. إِنَّهُ لَقَوْل فَصْل وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ.
هیچ مارک و برچسبی، هیچ پهلوانپنبه بازی و دون کیشوت بازی نمیتواند؛ وظایف و واقعیات پیرامون، بیاعتنا به مصالح ملی و میهنی، بیاعتنا به مبرمترین ضرورتهای سرنگونی دشمن ضدبشری، متانت و جاافتادگی سیاستهای ما را مخدوش کند. ما عمیقاً معتقدیم که بر این جهان حساب و کتابی حاکم است ”إِنَّ کلّ نَفس لمّا عَلیها حافِظ“
اشارهای به وضع رژیم و پارهای سؤالات
دربارهٔ وضعیت رژیم نیز به یک نکته اشاره میکنم و درمی گذرم. انتخابات فرمایشی اخیر، خیلی خوب واقعیات را برملا کرد. خمینی خودش یک کارهایی میکند که بهراستی احتیاج به بحث و استدلال را منتفی میسازد.
در این دو سه ساله در خارج از کشور، خیلی از مسائل و سؤالات، مکرراً تکرار میشد. اگر در مصاحبهها توجه کرده باشید پیوسته از جانب سازمان و همچنین از جانب شورای ملی مقاومت، تکرار کردهام که فیالمثل در شرایط کنونی ایران، کودتای نظامی امکانپذیر نیست.
وانگهی خمینی سپاه پاسداران را برای کنترل و مقابله با ارتش درست کرده است.. . یکی دیگر از مسائلی که از روز اول در اینجا (خارج کشور) راجع به آن به سؤال کشیده میشدیم، امکان آلترناتیزاسیون و جانشینی حزب توده بود، که فکرمی کنم حالا دیگر نیاز به توضیح ندارد. ما هم پیوسته گفتیم که معلوم است که بقایای شاه برای بازگشت سلطنت، احتمال مزبور را بهعمد، بزرگ جلوه میدهند. یکی دیگر از سؤالات تکراری مربوط به بازگشت سلطنت به ایران بوده و میباشد. ما هم از روز اول گفتهایم که همان کسی که در آنطرف دنیا خودش پس از شروع مقاومت سرا سری و معرفی آلترناتیو شورای ملی مقاومت پشت ایدهٔ بازگشت سلطنت رفته است؛ خوب میداند که چنین احتمالی منتفی است و اصولاً هدفش هم اساساً ترساندن ما و زیرفشار قرار دادن ما از یکطرف و گرفتن امتیازات هر چه بیشتر از خمینی خائن از طرف دیگر بوده است.
یک سؤال دیگر نیز پیوسته این بوده است که خمینی صلح خواهد کرد یا نه؟ جواب ما هم این بود که فقط در شرایط درماندگی و اضطرار مطلق. که در چنین شرایطی سرنوشت رژیم خمینی بیش از پیش زیر علامت سؤال میرود. والا خمینی از آغاز نه احتیاج به ادامهٔ جنگ با عراق داشت و نه احتیاج به جنگ با خود ما (یعنی مردم ایران، مقاومت ایران و مجاهدین خلق ایران).
راستی مگر ما در اردیبهشت سال۶۰ به خمینی ننوشتیم که همهٔسلاحهایمان را هم تحویلت میدهیم مشروط بر اینکه شکنجه و اعدام را قطع کنی و در حد همان قانون اساسی خودت حقوق سیاسی ما را محترم بشماری؟آخر خمینی جانوری وحشی و درنده است.
در این انتخابات، بار دیگر بهوضوح صحت تحلیلها و خطوط سیاسی ما به اثبات رسید. خبری از رفرم و آلترناتیو داخلی و روی کار آمدن بازرگان و حجتیه و امثال آنها نیست. خمینی از این کارها نمیکند. درسش را روان است. پاسخ او اساساً در قه رمقدس انقلابی و در پیگیری هر چه فعالانهتر سیاست صلح، در تشدید همهٔتضادهای بینالمللی و منطقهیی برعلیه اوست.
یادتان هست در جمعبندی اولین سال مقاومت گفته بودیم که آنقدر به رفرم ناپذیری این رژیم و بدون نقش بودن امثال بازرگان مطمئنیم که خمینی هوس رفرم و هوس نخستوزیر کردن بازرگان بسرش بزند. برای ما شقی بهتر از این متصور نیست. ولی چه کنیم که خمینی خمینی است. و در برابر او مقاومتی قرار دارد که رژیمش را در نخستین ضربات فاقد آینده و ثبات استراتژیک نموده و ذرهیی مشروعیت برایش باقی نگذاشته است. آخر شما درد نامشروع بودن را نمیدانید چیست. چونکه همیشه سرتان بالا بوده است. دردهای ما، درد شکنجه و زندان و اعدام و از دست دادن بچه و همسر و خواهر و برادر و خانمان و عزیزان بوده است. در عمق دردهای ما، یک نوع رضایت نفس انقلابی و آرامش وجدان مردمی و ایدئولوژیک موج میزند.
درد عدم مشروعیت
درد خواری و ذلت و عدم مشروعیت را ما نکشیدهایم. اینطور که من هم بهتازگی از شما خواهران و برادران دانشجو شنیدم، درد عدم مشروعیت فیالمثل همان است که سلطنتطلب و ساواکی را به توطئهچینی وادار میکند تا اگر در توطئهاش موفق شد، بیاید در کوی دانشگاه، کنار شما بایستد تا بهنحوی خودش را مشروع جلوه بدهد. میگفتید که حرفتان این بود که هرکس میخواهد حرف بزند یا نشریه بفروشد در کار خود مجاز و آزاد است ولی نه بهطور همزمان و در یک مکان با شما. یا اینکه اعتراض میکردهاید که چرا ایادی ساواک عمد داشتهاند با دانشجویان مبارز، بْربخورند. آخر اینکه نمیشود یکی بیشتر از نیم قرن دیکتاتوری و فساد و جنایت بکند، تازه بعدش هم زمام امور بهدست یکی از طبیعیترین محصولات جهل و خفقان و دیکتاتوری یعنی خمینی بیفتد، بعد عدهیی که هم شکنجهشدگان و مبارزان و ستمدیدگان آن رژیم و اینیکی رژیم هستند به سنگینترین بهای ممکن مقاومت کنند، سپس سر بزنگاه، اسلام تاریخی همین خمینی در نشئهٔ دیکتاتوری و ساواک پیشین و در زنگ تفریح عیاشی و علافی، متکی به وعده وعیدهای استعماری، اتهام نهضت مقاومت ملی به خودشان بزنند و بخواهند در صف مبارزین و دمکراتهای واقعی باز هم با داس استعمار، محصول کار و مبارزه و مقاومت یک خلق و رشیدترین فرزندان آن را درو نموده و میوهچینی کنند. در یک ضربالمثل قدیمی الجزایری پسری از یک پدر فاسد چرا ما ادعای شرافت نمیکنیم؟ پدر جواب میدهد: لااقل باید صبر کنیم آنهایی که ما را میشناسند سر بر زمین بگذارند. حالا همداستان با مزهای است لاف و گزاف در غربت و دون کیشوت بازیهای مضحک و ادای دلقکهای فاشیستی تئاترهای دوران نهضت مقاومت فرانسه را درآوردن یکطرف و ادعای شرافت و دمکراسی خواهی در طرف دیگر. این هم یکی از طنزهای تاریخ معاصر ماست. شگفت اینکه از دانشجویان مبارزنیزبْل میگیرند که گوئیا دمکرات! نیستند! عجوزهٔ وطنفروشی و خیانت و کشتار، البته در غربت چنین آرایش میکند. اما ما همچنان بر آنیم که یک دنیا هزلیات در برابر یکذره واقعیت هیچ کاری از پیش نخواهد برد.
فتنهای دیگر
امروز بحثمان را با ”فتنه“ ها شروع کردیم و پرسیدیم آیا فتنهها تمامشده یا نه؟ جواب این بود که خیلی قدمها برداشتهایم، اما بسیاری آزمایشات و فتنهها در پیش هستند: یکی از فتنههای رایج با همهٔهزلیات حولوحوش آن، همین ملیگرایی و آزادیخواهی کاذب و پوشالی و دروغین است که دقیقاً برعلیه میهنپرستی، ملیگرایی و دمکراتیسم واقعی سربرافراشته است. پیوسته هم دیدهایم که ضد انقلاب غالب و مغلوب یعنی خمینی و پشت جبههٔ خارجه نشینش، چگونه بر سرخیلی از بزنگاهها برعلیه مقاومت و نیروهای مبارز دست بهدست هم میدهند. در موضعگیریها و تبلیغاتشان بهخصوص برعلیه شورا و سازمان دقت کنید، اغلب از اینهمه همخوانی، غرق در شگفتی خواهید شد. اما در واقع تعجبی ندارد. اینها با ما آشتیناپذیر ولی با خودشان کاملاً سازشپذیر هستند. مگ در زمان شاه این روحانیت ارتجاعی بود که فیالواقع با شاه میجنگید؟ آیا سالها با شاه در حال سازش نسبی یا مطلق نبود؟ اگر با شاه میجنگید و بهقول خودش جهاد مسلحانه را فتوی میداد که همان موقع جمعش میکردند. پس تعجبی ندارد که پرچمداری آزادیخواهی دروغین و کاذب و ملیگرایی کذائی، آخرین نمونهاش مال همین سلطنتطلبها و ساواکیها هست که دیدید. ببینید خمینی کار را به کجا رساند که دژخیم دیروز امروز دعوی آزادیخواهی میکند، آن هم علیه دانشجویان مبارز و مجاهد. بعد هم بهسادگی نوک سرنیزهٔ آزادیخواهی آنچنانی را در چشم ما مجاهدین و شورای ملی مقاومت فرو میکند و ما را مستبد و هژمونی طلب و انحصارطلب میخواند. میدانید ازچه میسوزند؟ آخر انقلاب این دفعه یتیم و گور زاد نیست. بدشان نمیآمد که اگر انقلاب و سرنگونی رژیم خمینی هم در کار باشد، تکلیف رهبری و نیروی محوری آن مشخص نباشد. تا باز حضرات سوار موج خون ما بشوند و بالا بکشند. تا باز در دور بعدی همین دانشجویان و همین نسل مبارز را بیشتر شکنجه و قربانی بکنند. و در این مسیر است که در زرورق آزادیخواهی خودشان را برای فرنگی لوس کردهاند.
فکر کردهاند حالا که دانشجویان مبارز باهم اختلافاتی دارند پس بیایند و با مخدوش کردن حد و مرزهایی که به بهایی بس سنگین از آنها نگاهبانی شده ادعای مشروعیت شرافت! بکنند.
اجازه بدهید صرفاً برای تفهیم و تفاهم بیشتر چند مثال ساده و کودکانه بزنم: هر کسی میداند که ماشین راننده میخواهد و به موتور محرک نیاز دارد. حالا سرِ راننده و موتور هر چی میخواهند داد بزنند: آی هژمونی طلب!
هر کسی میداند که هر دستهٔ نظامی هر کشتی و قایق تجارتی و هر حرکت آگاهانةاجتماعی، محور هدایتکنندهای را میطلبد. بهطریقاولی و بهنحوی بسیار پیچیدهتر و ضروریتر هر سازمان و هر مقاومت و هر انقلابی نیز محور هدایتکنندهٔخود را میطلبد.
پس بحث در ضرورت وجود رهبری و فرماندهی و هدایت یک سازمان یا یک مقاومت و یک انقلاب نیست. کما اینکه اگر رو یه کاریها را کنار بزنیم و از سطح به عمق برویم همهٔآنهایی را که به نقش شورای ملی مقاومت و یا مجاهدین معترضاند و شما را هژمونی طلب و مستبد میخوانند؛ دردشان در واقع این نیست که اصلاً هژمونی و خط هدایتکننده یا ادارهکنندهای نباید در میان باشد؛ بهوضوح دردشان این است که خودشان میخواهند بالابالا بنشینند و افسار همهٔما را بهدست بگیرند و امرو نهی بفرمایند. خلاصهٔحرف مثل گذشته در این است که: کار از شما، خون از شما، مقاومت از شما، خار هم از شما؛ ”باروبر“ از ما. آخر به اعتقاد این حضرات خودشان از اقشار ”الیت“ و برگزیدهای هستند که اصولاً برای اینکه خلقالله به همهٔفرمایشاتشان گوش فرا بدهند درستشدهاند.
و ما میگوئیم که ایکاش شما لایق میبودید و بار و بر و میوه و ثمر انقلاب را نیز تصاحب مینمودید ولی چیزی به مردم محروم ایران میرساندید و میتوانستید تضمین بدهید که مجدداً یک نسل دیگر را به زیر تیغ ندهید. اما متأسفانه عملکرد شما گواه چنین تضمینی نیست. براستی از خمینی گزیدگی و از جنایات او سوءاستفاده کردن و همهٔارزشها و حدود و موازین تضمینی نیست. براستی از خمینی گزیدگی و از جنایات او سوءاستفاده کردن و همهٔارزشها و حدود و موازین انقلاب را به زیر علامت سؤال کشیدن و یا احیاناً در خدمت توجیه سلطنت مدفون و جنایتکاران پیشین قرار دادن و شب و روز برای تخطئهٔ مقاومت خلق و تنها آلترناتیو دموکراتیک کوشیدن و صفحه گذاشتن و ورقه پر کردن به چه معناست؟ راستی کدام آزادی؟ آزادی نوع شاه و خمینی. حرف ما چیست؟ ما میگوئیم آزادی بلاقید و شرط جز برای کسانی که علیه آزادی، مسلحانه قیام کرده و در جنایات شاه و خمینی برعلیه آزادی و استقلال ایران مشارکت کردهاند. آخر ما در یک کشور جهانسومی زیر سلطه در یک کشور شاه زده و خمینی گزیده حق داریم لااقل بهاندازه سوسیالیستهای فرانسوی آزادی را معنی کنیم یا خیر باید بیقید و شرط ترجمه سلطنتی یا خمینی گرایانهٔآن را بپذیریم؟! درکنگرهٔ اخیر سوسیالیستهای فرانسه نخستوزیر همین کشور (یعنی کشوری که تاریخاً وضعش با ایران متفاوت است و کشور زیر سلطه هم نبوده) فریاد میزد: که آزادی از نظر ما آزادی روباه در مرغدانی نیست.
با این وصف چه کسی از ما انتظار دارد که در برابر دژخیمان و قاتلان و شکنجهگران دیروز و امروز شغال و روباه را در مرغدانی آزاد بشناسیم. آخر آزادی که حضرات میگویند با کدام ساخت و بافت؟ یعنی منظورم این است که چرا ساخت و بافت اقتصادی و اجتماعی آنرا مشخص نمیکنند تا معلوم شود که شغال و روباه در حیطهٔ آن ازچه آزادی عملی برخوردار خواهند بود؟ آخر ما از خمینی هم پرسیدیم ”کدام اسلام“؟ و بهخاطر همین سؤال بود که برچسب منافق را خوردیم! لذا به ما حق بدهید که از حضرات دموکرات مآبان امروزی نیز سؤال کنیم: ”کدام آزادی“؟
به خمینی هم گفتیم اسلام بله ولی سوءاستفادهٔ ارتجاعی از اسلام هرگز!
بنابراین بگذارید در مقابل سؤال حیاتی ”کدام آزادی“؟ نیز به ما برچسب مستبد و هژمونی طلب و انحصارطلب و.. . . بزنند و بدینوسیله با بیحیایی بخواهند برای شبه آلترناتیوهای دستنشانده یا وابسته گرا مشروعیت و مظلومیت دستوپا کنند. ما از این فتنهها بسیار دیدهایم. همچنانکه آنقدر از خمینی پرسیدیم ”کدام اسلام“؟ تا ناگزیر در نظر و در عمل موضعش را روشن کرد؛ این بار نیز سؤال ”کدام آزادی؟“ را آنقدر تکرار خواهیم کرد تا حضرات مْقربیایند و حرف نهائیشان را رکوپوستکنده بیان کنند. کما اینکه بارها و بارها بهطور خصوصی با خود من رکوپوستکنده در میان گذاشتهشده است. که در پیام ۳۰/ خرداد پارسال شمهای از آن را نگاشتهام و فعلاً قصد ورود در جزئیات آنرا ندارم.
تا فراموش نشده بگویم که همچنانکه همه میدانند ما بهطور یکطرفه از هیچکس نخواستهایم به سؤالاتمان جواب بدهد. زیرا قبل از همه نهفقط برنامه و وظایف مبرم و اساسنامه و طرز کار شورایما ن را کتباً و علناً اعلام کردهایم؛ بلکه حتی دیدگاههای تاریخی خود را نیز بر آن افزودهایم تا جای ابهامی برای هیچکس باقی نماند.
بههرحال تا آنجا که ما میدانیم، از جمله تا اینجا که خود من میفهمم و دیدهام و شنیدهام، درد، فیالواقع درد آزادیخواهی نیست؛ زیرا هرکس که در شرایط داخلی و بینالمللی کنونی کمترین منطق و حساب سیاسی و تاریخی سرش بشود. بهوضوح و روشنی میتواند بفهمد که اگر آزادی و دمکراسی مدنظر باشد؛ در هیچ کجا بیشتر از شورای ملی مقاومت و با هیچ تضمینی بالاتر از نیروهای آن؛ دستیافتنی نیست. پس در یککلام بگویم که درد اصلی، در محور قرار دادن نیروها و جریانهای و مهرههایی است که فیالواقع کمترین تضمینی برای دمکراسی و بهخصوص پایداری دمکراسی در ایران در وجود آنها نمیتوان یافت. بله، درد این است که میخواهند همان هژمونی را که میگویند، به دست نیروها و جریانات و پشتیبانان آنچنانی بدهند. بدیهی است که من نمیخواهم همه را به یک چوب برانم زیرا روشن است که درجات آگاهی و ناآگاهی افراد و جریانهای مختلفی که رودرروی ما قرار گرفتهاند متفاوت است ولی خواه آگاه باشند یاکاملاً ناآگاه نتیجهٔعملی یکی است. یعنی جوهر مطلب همانا ذبح شرعی، یا ذبح شاهنشاهی یا ذبح سوپر دموکراتیک تنها آلترناتیو دموکراتیک و دینا میزم و نیروی محوری انقلاب رهائیبخش نوین است که تشریح آنرا به فرصت دیگری موکول میکنم. اما اینکه دیدید یک مسئلهٔ علیالظاهر سادهٔ دانشجویی مربوط به کوی دانشگاه یک کشور خارجی بهسرعت به مسئول یک سازمان و شورایی که پایش را از اینجا بیرون نگذاشته و نمیداند که این سیته در کجاست و ضمناً بهاندازهکافی هم در رابطه با رژیم خمینی و مقاومت داخل ایران مشغله دارد که دیگر حتی توان و فرصت آشنایی با مسائل کوی دانشگاه پاریس را نداشته باشد؛ ربط داده شد. حال اینکه همگان میدانند که قبل از آمدن من به فرانسه نیز نمونههای زیادی از برخورد ایادی شاه و خمینی با دانشجویان مبارز در همین سیته وجود داشته است. همچنین دیدید آنها که در روزنامهٔ لوموند پای اطلاعیهٔ سلطنت طلبها و ساواکیها علیه شما امضاء گذاشتند از هر موضعی که اینکار را کرده باشند بالاخره در این رابطه در خدمت طیف مزبور قرار گرفته و آشکارا سر به جیب (سیاسی) آن فرو بردند ملاحظه میکنید که:
”دکانهای چند نبش آزادیخواهی دروغین که صاحبان آنها بر سرراه مشروطه خواهی یا جمهوریخواهی کذائیشان، قصد آن دارند که مقدم بر هر چیزدیگر، مجاهدین و شورای ملی مقاومت – بمثابهٔتنها آلترناتیو دموکراتیک در این مقطع تاریخی - را درهم بشکنند، داستان ”مسجد ضرار“ را تداعی میکند. جایگاه و موضعی که در سراشیب سقوط بنا شده و اغلب با جریانهای ضدانقلابی برعلیه خلق و انقلاب هم سو و همجهت میگردد. بگذارید در این راستا هر چه میخواهند برما بتازند، اما ما تکرار میکنیم که در امتداد تکامل و بلوغ هر چه بیشتر انقلاب، مرزبندیها بیشتر از پیش روشن میشود و دیریا زود معلوم میگردد که هرکس چند مرده حلاج است. با لگدزدن و طعن و لعن مجاهدین نیز بر روی ماهیتهای افشاء شده نمیتوان سرپوش گذاشت. مغازههای چند نبش و میوهچینی و موجسواری و عوامفریبی با مضمون ضدمجاهدی وضدشورایی دیگردر این مرحله از تکامل جنبش برای هیچکس تجارت پرسودی نخواهد بود. اما هر کس که واقعاً خواستار آزادی باشد، حتی اگر مخالف ما هم باشد و علیه ما نیز تبلیغ کند، برایش احترام قائلیم، مشروط بر اینکه چه مستقیم و چه غیرمستقیم از همکاسه شدن با نیروهای ضددموکراتیک بپرهیزد. ضمناً از ایران خبر دادهاند شواهدی بهدست آمده که برحسب آن برخی آقایان جمهوریخواه- سلطنتطلب که بهتازگی آزادیخواه نیز شده و با بقایای شاه و ساواک علیه دانشجویان مبارزبهخاطرآزادی! همکاسه شدهاند، با ضد انقلاب غالب (رژیم خمینی) نیز ”بده و بستان“ دارند. ولی هیهات که بینتیجه است و هیچ راهی جز همسویی با مقاومت عادلانهٔ مردمی برعلیه ارتجاع حاکم آخر و عاقبت ندارد“.
بله در تاریخ همیشه اینطور بوده است حتماً میدانید که از حضرت علی (ع) دمکراسی! میخواستند دقیقتر بگویم دمکراسیشان! را از حضرت علی میخواستند. میگفتند که، علی (ع) دموکرات نیست خودرأی است و در امور با ما ”مشورت“ نمیکند. در آن اوایل که هنوز آشکارا برعلیه علی (ع) شمشیر نکشیده و قضایای جنگ جمل را براه نیانداخته و آشکار نکرده بودند که شتر دمکراسی! را برای چه برعلیه حضرت علی (ع) سوار شدهاند حرفشان علیالظاهر دمکراسی و ”مشورت“ بود و بس. حرفهای حضرت علی (ع) راهم که حتماً در نهجالبلاغه خواندهاید:
أَ لَا تُخْبِرَانِی أَیُّ شَیْءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَیْکُمَا بِهِ؟ (خطبة۱۹۶)
”چرا نمیگوئید که کدام حق را از شما سلب کردهام و کدامین حق شما را ندادهام و کدام سهم و بهره و نصیبی بود که برای خود برداشتم و شما را بی نصیب گذاشتم.. “.
بعد علی (ع) میپرسد که آخر ما کجا دمکراسی شما را نقض کردهایم؟ سپس در چند فراز بعدی بر قلب مسأله که همان ساخت و بافت و سیاست اقتصادی – اجتماعی دولتش
وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْر لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی وَ لَا وَلِیتُهُ هَوًی مِنِّی.. . .
اما اگر منظور آقایان نحوهٔ تقسیم عادلانهٔ بیتالمال (همان سیاست و چارچوب اقتصادی – اجتماعی) است؛ آقایان خاطرجمع باشند که این راهم نه به رأی شخصی و هوی و هوس بلکه برحسب حکم مشخص ایدئولوژیکی و برنامهٔسیاسی انجام دادهام.
یعنی آقایان، حقهبازی و عوامفریبی دمکراسی خواهیهای اینچنینی ممنوع! بروید پی کارتان ملاحظه میکنید! اگر مشروطه و دمکراسی مورد نظر برخی را رعایت نکنید و اگر حاضر نباشید هژمونی و ساخت و بافت اقتصادی – اجتماعی نظم و نظام آیندهٔ جامعه را دودستی خدمتشان تقدیم کنید و همچنین اگر حاضر نباشید در سیاست خارجی نیز طابق النعل پیروی کنید، آنوقت مستبد هستید، انحصارطلب هستید، هژمونی طلب هستید و.
البته اجازه دهید فیالفور از اینکه خودمان را حتی من غیرمستقیم و تلویحی در کفهٔ مقایسه با حضرت علی (ع) بگذارم؛ استغفار نموده و از آستان امیرمومنان پوزش بخواهم! خدا کند که ما مجاهدین هم بتوانیم بهطور تاریخی به همان مسیر تقرب بجوئیم. ضمن اینکه میدانیم علی (ع) همان کسی است که وقتی برادرش هم قدری بیش از حد دمکراسی! خواهی نمود اخگر آتش در دستش گذاشته. یا وقتیکه یکی از دخترانش ولو با اجازهٴخزانهدار از یکی از اشیاء عمومی بهطور عاریتی استفادهٔ شخصی نمود عمیقاً برآشفت و دختر را بهشدت نکوهش کرد.
اما واقعیت تاریخی همین است. یک نمونه هم از زمان خودمان بگویم: به یاد بیاورید اتهاماتی را که در زمان خودش برعلیه مرحوم دکتر مصدق پیشوای فقید نهضت ملی برعلیه او رواج میدادند. حالا را نبینید که قتلهٔ تاریخی او میروند زیرعکسش عکسی میگیرند. آخر خیلی از آنهایی هم که صلیب بکشند بعدها کسوت مسیحی به تن کردند.. . همین هایی که امروز بهناحق خودشان را به مصدق میچسبانند آنموقع میگفتند: مستبداست، خودکام است، بیانعطاف است، منفی باف است، کشور را بهزودی تسلیم کمونیستها و شوروی خواهد نمود.. . .
حالامیبینید آنهایی که امروز دمکراسی و مشروطه و جمهوریشان را از ما میخواهند و به ما مارک”مجاهد حزباللهی“ میزنند چه همنوایی با آن که میگوید”منافق آمریکائی” دارند. سناریو مشخص است: اول با این حرفها میخواهند خلعسلاح ایدئولوژیکی و سیاسی بکنند. بعد قدمبهقدم راه برای انواع و اقسام ذبح کردنها باز خواهد شد. اما ما در یککلام میگوئیم که هر که بدهد جواب ملارا، میدهد هم جواب اینها را.. . “. مدتی پیش با یکی از مدعیان بهطور خصوصی گفتگو داشتم عمداً از او پرسیدم که آقای فلانی چرا اینقدر برچسب قدرتطلبی و هژمونی طلبی به مجاهدین میزنند. نامبرده که از قضا خودش هم در این مقوله ید طولایی داشت صمیمانه و با قدری شوخی گفت: آخر چه باید کرد؟! مارک دیگری علیه شما یافت نمیشود. بگویند وابستهاید، فاسدید، دزدید، نامسلمانید،. . . . اینها را که کسی قبول نمیکند. لیست ۸هزار شهید دهها هزار زندانی هم که در دست دارید. پسر و دخترهایتان هم که از عمل انتحاری هراسی ندارند.. . وانگهی امام حسین هم که باشید باز هم دو تا مارک را باید بخورید یکی اینکه ”خارجی“ هستید، و دیگری خواستار حکومت و تشنةقدرت.. . . با اینهمه شما خواهران و برادران از ۳۰خرداد پارسال تا امروز شاهد بودهاید که سازمان ناگزیر به شرافتمندانهترین صورت درصدد پاسخگویی به اینچنین آزادیخواهیهای دروغین و ضددموکراتیک و ضد ملی که قبل از هر چیز درهم شکستن ما را وجههٔ همت قرار داده بود برآمد. دستآوردهای انقلابی دموکراتیک این دوران براستی در ردیف ارزندهترین، اساسیترین و عظیمترین دستآوردهای کل تاریخ سازمان ماست. آنقدر که هنوز زود است به تحلیل ابعاد مختلف آن در راستای مصالح میهنی و مردمی و سرنوشت آیندهٔ خلق بپردازیم. لذا آن را به فرصت دیگری موکول میکنیم. که آن خونهای پاک که از آن زمین مجاهدپرور برمیخیزد؛ در آسمان جامعه و تاریخ و فرهنگ و ایدئولوژی ما عقیم و بیاثر نمیماند؛ بلکه در یک دور تکاملی بالاتر به زمین بازمیگردد و ودیعهٔقدمها و مراحل بعدی پیشرفت و کمال میشود. انه لقول فصل.
بله آن همه رنج و شکنجها آنچنان نوری از خود ساطع میکنند که در پرتو آن در ظلمات خمینی گزیدگی نیز نمیتوان بهسادگی حرمت ”کلماتی“ از قبیل نهضت! ملی! مقاومت! ایران! و بسیاری ”کلمات“ دیگر را سر برید. در غیراینصورت هر کلمهای میتوانست درست به ضد خود تبدیل شده و در خدمت ضد خود بکار رود. دقیقاً همان داستان مسجد ضرار.
در صدر اسلام مسجد نهادی بود در خدمت پیشرفت اسلام انقلابی و مردمی. بعد یک عده آمدند مسجدی ساختند که در سورهٔ توبه هم به آن اشاره شده است. مسجدی بر ضدروح و مفهوم مسجد محمدی که پیام رحمت و رهایی ترنم میکرد مسجدی به ضرر و زیان: وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِداً ضِرَاراً. مسجدی که بایستی خرابش کرد. نباید گذاشت پا بگیرد. چرا؟ زیرا به قول قرآن کمینگاهی است برای آنها که برعلیه مسیر خدا و خلق حرکت میکردند. إِرْصَاداً لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ...
حالا آیا امروز آزادیخواهی دروغین و ملیگرایی آنچنانی نیز کمینگاه و سکوی پرشی برعلیه مقاومت به سود ضد انقلاب غالب یا مغلوب نیست؟ اگر چه بهقول قرآن (در ادامهٔ همان آیهٔ مربوط به مسجدضرار) لَیَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَی: به تأکید سوگند میخورند که جز خیر و خوبی و آزادی، هیچ قصد و غرض دیگری ندارند! سوگند میخورند که سراپا مملو از حسننیت و حقانیت هستند. و انگار نهانگار که بویی از ضدیت با مجاهدین بردهاند! میخواهند پای آزادی و دمکراسی را قرص و محکم کنند؛ شورا را ”شورا“ بکنند. و ما هم حسب المعمول میگوئیم خیلی ممنون! مرا بخیر و تو امید نیست شرمرسان.
وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ: و خدا گواه است که دروغ میگویند والا اینقدر حریم دمکراسی و آزادی و بسیاری کلمات دیگر را مستمراً مخدوش نمیکردند. اینجاست که خدا به پیغمبرش هم میگوید:
لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً: در آن مسجد و در آن موضع نایست. جای تو نیست. کمینگاه ضدتوست. زیرا جُرُفٍ هَارٍ: بنیاد و ساخت و بافت آنگونه دمکراسی خواهی که آجر اولش ضدیت با مجاهدین و ضدیت با تنها آلترناتیو دموکراتیک است بر لب پرتگاه وابستگی و در سراشیب سقوط و ضدیت با دمکراتیسم واقعی بنا شده است. والا جای اینهمه طعن و لعن و صفحه گذاشتن و رْقعه پر کردن برعلیه ما دستمریزادی نیز به نیروهای مقاومت میداد.
تشدید تضادها فرعی علیه مبارزه اصلی و الزام اجتنابناپذیر آن
گاه از ما میپرسند مگر پرداختن به این مسائل، فرعی نیست؟ مگر حالا موقع انگشت گذاشتن روی این تضادهاست؟ میگوئیم بله به نسبت مبارزه با دژخیم بزرگ جماران این تضادها فرعی است. از نظر تئوریک و مجرد از پراتیک مبارزاتی روزمره نیز، فرعی است. این نیز مسلم است که بهدلیل جوخههای اعدام و اتاقهای شکنجه و سلولهای مملو از خواهران و برادرانمان، امروز در صحنهٔسیاسی، هیچکس مشتاقتر از ما نیست که همهٔانرژیهایش را در مسیرمبارزةسیاسی-نظامی ضدارتجاع مصرف کند. علیالاصول ما پیوسته همین را خواستهایم. بهمین دلیل در آرزوی این بودیم که همهٔمدعیان، ما را بهحال خود وامیگذاشتند و بهدنبال تبلیغ برای خودشان و یا ساختن آلترناتیوهای مطلوب خودشان میرفتند. اما چه بکنیم که بهجای حمایت و یا دستکم بهجای بیطرفی، پیوسته بر سرراه ما ظاهر میشوند و تضادهای فرعی را علیه ما تشدید میکنند و خلاصه مانع راه میشوند. ولو که خودشان کماً و کیفاً چیزی نیستند ولی فضا را مسموم میکنند و همچون تک مزاحمانی که با شلوغکاری و سد معبر، یکتنه نیز میتوانند عبور و مرور یک خیابان را بهم بریزند؛ چوب لای چرخ میگذارند.
نمونههای مشخص را میگذارم تا انشاءالله بعداً بیان بشود. اما هماکنون برای ثبت در سینهٔ تاریخ نیز فقط اشاره میکنم که در پس خیلی از این چهرههای به ظاهر دموکراتیک و ملیگرا که بعضاً بسیار هم دم از آداب و اخلاق و.. . . . میزنند طینتهای ناصادقی نهفته است که کمتر فرصتی را علیه ما (چه آشکارا و چه در خفا) فروگذار میکنند. گاه در نزد هر ایرانی ببرد علیه شورا و علیه مجاهدین – حتی در جزئیترین مسائل، تفتین میکنند و خلاصه پیامشان این است که:
- من آنم که اگر مجاهدین روی کار بیایند، باج به کسی نخواهند داد.
- من آنم که اگر مجاهدین روی کار بیایند دمکراسی! خبری نیست.
- من آنم که.. . . . . . . . . . . . . . . .
در سالهای ۵۳ تا ۵۶ مگر ما با اپورتونیستهای چپنما کاری داشتیم؟ میگفتیم آقاجان تغییر ایدئولوژی دادهای، برای خودت مبارک. بلند شو برو سازمان خودت را با معیارهای خودت تشکیل بده و حرکت کن. از تو بخیر و از ما بسلامت. ولی مگر چپ نمایان برای چند سال دست از سر ما و سازمانمان برمیداشتهاند؟ خیر! به نسبت مبارزهٔعمومی برعلیه دیکتاتوری شاه، تضاد ما با آنها فرعی بود ولی آخر، دست از یقهٔما برنمیداشتند. ناگزیر ما باید با یک مبارزةمطلقاً مسالمتآمیز سیاسی، این مانع را کنار میزدیم و این بود که ”احیاء سازمان“ طبق بیانیهٔاعلام هویت در دستور کار روز قرار گرفت. منظور این است که تا آنجا که به ما مربوط است، ما تضاد و مبارزهٔ اصلی خودمان را فراموش نکردهایم و نمیتوانیم فراموش کنیم. درست بهمین دلیل گاه ناگزیر وقتیکه دیگر سلامت فضای تنفس سیاسی ضروری است، مجبوریم که با حداقل پاسخگویی لفظی و کلامی، مانع را از سر راه خودمان به درجهای از درجات، کنار بزنیم. شگفتا! خیلی از اینها که با این دقت و موشکافی دمکراتیسم مجاهدین و روسری خواهران و کمترین اظهارنظر یا برخورد هواداران را به زیر علامت سؤال میکشند؛ هیچکدام از این اماواگرها و سؤال و جوابها را با خمینی نکردند. ظاهراً همهٔ طلبکاریها را برای ما ذخیره کردهاند. فقط نمیدانم چرا به مجاهدین که میرسند، اینطور در مورد دمکراسی و آزادی و استقلال سخت میگیرند.. . . خلاصه کنیم: ما به هیچوجه مشتاق تشدید تضادهای فرعی نیستیم. اما اگر کسی آمد و بر سر راه مبارزهٔ دموکراتیک و انقلابی ما نشست و کمین گرفت؛ دیگر نباید وقتی به پاسخ گویی اقدام میکنیم، شکوه و شکایتی داشته باشد. توجه کنید که به نسبت سایر انقلابات، طی سه سال گذشته، مجاهدین با انعطاف فوقالعاده برخورد کردهاند. باز هم وارد نمونههای مشخص نمیشوم. فقط توصیه میکنم هر کس که نمیداند در سایر جنبشها و انقلابات از این لحاظ چه گذشته یا چه میگذرد. تاریخچهٔ آنها را مطالعه کند. اما تصریح میکنم که بهشهادت تاریخ تمامی انقلابات؛ جنبشی درکم و کیف مجاهدین، با همهٔبهایی که در زمینهٔهای مختلف تا این تاریخ برای آزادی خلق و میهن پرداخته است؛ در شرایطی که بار مقاومت سرا سری و بیش از ۹۰% شهدای آن را یکه و تنها بر دوش کشیده؛ پرچمدار انعطاف و انضباط و ملایمت و حداکثر خویشتنداری به نسبت جنبشهای نظیر خود بوده است. این سنت در تاریخ معاصر ما در کمتر جایی نظیر دارد و ما البته آن را کماکان و حتیالامکان ادامه خواهیم داد. باز هم به اشاره بگویم و در بگذرم که اگر بیاعتبار کردن آنهایی که مجاهدین و شورای ملی مقاومت را بازیچهٔ حرص و آزهای شخصی و گروهی خود تلقی کردهاند هدف میبود؛ مجاهدین حرفهای گفتنی زیاد داشتهاند، اما ما نخواستهایم و نمیخواهیم که آغاز کنندهٔ چنین مسائلی باشیم. ولی فکرمی کنم این راهم باید گفت که اگر بنحو اجتنابناپذیری ناگزیر از آن گردیم، کماکان به پایان برندهٔ آن نیز خواهیم بود. اینها را برای این گفتم که روشن باشد در حالیکه کمترین دست صادقانه برای همکاری و همگامی در مسیر رهایی میهن را خواهیم فشرد؛ کسی فکر نکند که میتواند علیه انقلاب رهائیبخش نوین ایران تحت هر عنوانی در کمین بنشیند و بخواهد ما را در کمین خود انداخته و ”مانع“ رسیدن ما به انتهای راه که همانا احراز حاکمیت ملی و مردمی باشد گردد. حال اگر کسی میخواهد باز هم آزمایششده را آزمایش کند ما ناگزیر با آغوش باز استقبال میکنیم؛ چرا که فکر میکنیم هر یک از مسائلی که امروز حل کردن آنها بر ما تحمیل میشود در ایران آزاد شدةفردا، انرژی بیشتری از ما آزاد خواهد نمود. این را هم برای ثبت شدنش اضافه کنم که ما تاکنون بسیاری از تضادهای فرعی را با منتهای انعطاف، دور زده و از کنارشان عبور کردهایم.. . . اما اگر کسی عزم جزم داشته باشد که بخت خودش را با مجاهدین بیازماید، پس از چندین و چند بار سکوت و کوتاهآمدن و انعطاف و نادیده گرفتن؛ ناگزیر یک روز در راس موعد برای پاسخگویی حاضر میشویم و از همان زاویة”تعمیق انقلاب“ که نخستین برندگان آن خلقمان و خودمان هستیم؛ به فال نیک میگیریم.
اقرار به اشتباهات و تلاش برای جبران آنها
همهٔ اینها توأم با این است که هرکجا هم که اشتباه کردیم و یا بهحقِ کسی کمترین ظلمی رواداشتیم؛ بهمجرداینکه فهمیدیم خطا کردهایم یا قانعمان بکنند که غلط برخورد کردهایم، از خودمان انتقاد بکنیم و سعی کنیم اشتباه یا انحرافمان را جبران کنیم. در اینگونه موارد بایستی عمیقاً و صمیمانه از انتقادکننده تشکر نمود و حرف او را بروی چشم پذیرفت. وای بحال زن و مرد مجاهدی که در هرکجا اشتباه و خطا کرده باشد، آن را نپذیرد واز خودش انتقاد نکند. در غیراینصورت ما پیرو علی (ع) نیستیم. بنیانگذاران شهید سازمان ما بهخصوص آموزگار و شهید کبیرمان محمد حنیف، پیوسته میگفتند: لحظهای که به این نتیجه برسیم که در حل و فصل مسائل خلق و انقلاب، کسی از ما ذیصلاحتر است و قدرت حل مسائل بیشتری دارد؛ میباید از او تبعیت کنیم. اگر بدانیم که کسی یا حزبی و سازمانی - ولو اینکه مخالف ما باشد، ولو اینکه ایدئولوژی و استراتژی ما را هم قبول نداشته باشد - اما در عمل (و نه در حرف) مسائل جامعه و جنبش را بهتر از ما میتواند حل بکند، و از ما ذیصلاحتر است؛ خائن هستیم اگر با حفظ همین اعتقادات و ایدئولوژی خود، از او تبعیت نکنیم. مثلاً اگر امروز کسی یا جریانی باشد که خمینی را سریعتر از ما بتواند سرنگون کند و در عینحال برای آزادی و استقلال تمامیت ایران در عمل (نه در ادعا) استوار نیز بماند، ما با طیب خاطر، خود را موظف به پذیرش هژمونی و رهبری سیاسی او میشناسیم.
با خمینی نیز همین حرف را در میان گذاشتیم. همان دو سه روز اول، پسرش آمد ما را برد در آن مدرسهٔ رفاه، بعد هم در قم با حدود بیست نفر از برادران به سراغش رفتیم. البته بهرسم خودمان دیدار کردیم: خوب آخر در شأن مجاهدین که نبود هر کس دستش را دراز کند، آن را ببوسند. ما دست آقا را مؤدبانه زدیم کنار، و فقط روبوسی کردیم. تکبیر کشیدن و هلهله کردن هم که کار ما نبود. خوب، آقا از کنار زدن دستش و مصالحه ومعانقه موسی و من عصبانی شد. بعداً پسرش در آخر ملاقات آمد بیرون و به ما گفت: خوب امام جای پدرتان است. ما هم گفتیم که اختیار دارید ایشان از پدر ما که خیلی مهمتر هستند وانگهی چون اینطور جاها، جای تعارف نیست خدمتشان بگوئید اگر در همان خطی که برای آن روی کار آمدند بمانند، دست بوسیدن که هیچ سر به قدومشان میگذاریم. زیرا که ما نیامدهایم که شغل و مقامی بگیریم و میدانید که ما فرش خون گستردهایم تا حاجآقا تشریف بیاورند. اگر آزادی و دمکراسی باشد، چونکه جدی هستیم و هزل نیستیم، سردر قدمشان خواهیم نهاد.
باز هم یادم میآید با یک چمدان اسناد مربوط به تقلبات انتخابات مجلس رفته بودم سراغ رفسنجانی در شورای انقلاب. تا رسیدم و خواستم آن کیف بزرگ حاوی اسناد را روی میزش بگذارم و باز کنم، گفت: باز نکنید؛ اینها را میدانم. گفتم یعنی میفرمائید که خودتان خبر داشتید که حزبتان در انتخابات چه میکرد؟ الحمدالله که خودتان میدانید! گفت: خیر، منظورم این است که میدانیم شما چه میخواهید بگوئید و چه اسنادی بیرون بیاورید. من که شما مجاهدین را میشناسم.. . . انتخابات خیلی خوب بود ولی چون مردم هیچکدامتان را انتخاب نکردهاند ناراحتید.. . من گفتم شما هم که الحمدالله هیچ تقلبی در کارتان نبود! گفت: خوب یکچیزهای مختصری بود، بعضی وقتها پیش میآید. البته مطابق همان لیستی هم که وزارت کشور داده، ما قبول داریم که بعد از ما شما هستید.
بعد گفت حالا بیائید یکقدری باهم خصوصی صحبت کنیم. گفتم بفرمائید.
گفت: ببینید، بیخودی بر سر اینکه انتخابات تقلبی بود، وارد بحث نشویم. شما تنها سازمان انقلابی و مسلمان و شیعه اثنی عشری بودید که سازمان داشتید، سلاح داشتید، تکیهگاه مردمی داشتید، کادر داشتید. بچههای کارا و لایق داشتید. خوب شما ما را مجبور کردید که برویم وزیر و وکیل و رئیس و مدیرها را از خارجه یا از سایر گروهها بیاوریم. مثل آقای بهزاد نبوی و.. . . . .
گفتم ما حاضر بودیم و هستیم که با شما بیائیم. ولی فقط میخواهیم بدانیم که قرار است به کجا و با چه کسانی برویم؟ آخر آنیکی بهزاد نبوی است. ما مجاهد خلق هستیم. ما بر اساس یکخطی، یک ایدئولوژی و اعتقادی و نه بر اساس سیاستبازی و گروهگرایی و حتی سازمان بازی حرکت کردهایم. شما که خوب میدانید این سازمان ما چند سال پیش کاملاً در یک مقطع متلاشیشده بود و اپورتونیستهای چپنما آنرا داغان کرده بودند. در همان اثنا عملیات خیلی پرسروصدایی هم انجام داده و چند تن از مستشاران آمریکایی را زدند. و شما شاهد بودید وقتیکه بین نفس سازمان و ایدئولوژی، تضاد ایجاد شد، آنهایی که مجاهد باقی ماندند، مسأله را برای خودشان حل کرده بودند. سازمان خوب است برای پیشبردن ایدئولوژی و خط سیاسی. نه اینکه سازمان بهخاطر سازمان باشد. بنابراین برای یک مجاهد خلق، نشستن در همان کرسی که بهزاد نبوی و امثال او اشغال کردهاند، انگیزشی ندارد.
ادامهٔ حرفهایم با رفسنجانی را میگذارم برای بعد چونکه نتیجهٔ عملی آن را همه میدانید. منظورم از این یادآوریها این است که اگر هدف و انگیزه، نفس قدرت و حاکمیت و نشستن در فلان جایگاه و مقام میبود، احتیاج به این کارها نبود. شاید هم خیلی از ما راحتتر میبودند که بعد از سالها زندان و شکنجه و در بدری در زمان شاه و فرسودگیهای جسمی، به سراغ خانه و کاشانهٔ خود میرفتند و آرام میگرفتند و در زمینههای مختلف به تتبع و تحقیق میپرداختند. آخر این پدر و مادرهای پیر و از کار افتاده و زن و بچهٔ آدم هم از او انتظاراتی دارند. همهاش از این پدر و مادرها، یکجانبه استفاده کردهایم. وانگهی در دنیای علم و تاریخ و فلسفه، دهها و صدها سوژههای بسیار انگیزنده و قابل مطالعه وجود دارد.
در چنین شرایطی کدام مجاهدی بود که هوس و انگیزهٔهمکاسه و همطرازشدن با لاجوردی و رفیقدوست و معادیخواه و رجالگان اینچنینی را داشته باشد. منظور این است که اگر واقعاً هدفهایمان راست و درست است و به آنها باور داریم و برای آنها انگیزه داریم و برانگیخته شدهایم در اینصورت هر چه پاکتر و منزهتر حرکت بکنیم، بیشتر ماجورهستیم. کما اینکه انقلابمان هم هر چه عمیقتر و پاکتر و متکاملتر و مرزبندیهای آن مشخصتر بشود (یعنی هر چه این چیزها را بیشتر بما تحمیل بکنند) ما ضرر نخواهیم کرد. گو اینکه گفتم ما دلمان میخواهد دست ازسرمان بردارند و بگذارند زودتر خمینی سرنگون بشود. لذا باید تأکید کرد که بر اساس همان انگیزهها و آرمانها و هدفها، در مقابل اشتباهات و خطاهایمان نیز باید گردنمان از مو باریکترباشد.
یک قرن و سه شکست و ...
طی قرن معاصر، صرفنظر از بسیاری جنبشهای منطقهای، سه بار جنبشها و انقلابهای عظیمی در ایران بهوقوع پیوسته است: انقلاب مشروطیت، جنبش ملی کردن صنعت نفت و نهضت ملی ایران برهبری مصدق فقید و بعد هم انقلاب ضدسلطنتی.
سه بار هم شکست. شکست فجیع و باز هم قربانی شدن نسلی دیگر. ما با تمام قوا نگذاشتهایم که این سومی به شکست کامل منجر شود. از بطن آن انقلاب نوینی جوانهزده و میرود که تا انشاءالله به ثمر بنشیند. اشکالات دفعات پیشین تا حدود زیادی رفع شده است. کار، سازمانیافته است، جناحبندی و رقابتهای فردی در سازمان ما وجود ندارد، نسلی از مسئولان و کادرها را داریم که در زندان و شکنجهگاه پروریده و آبدیده شدهاند، عنصر آگاه بهویژه در سطوح رهبری کننده تا حدود بسیاری بر ناآگاهیها و ناخالصیهای پیشین غلبه کرده است، زمینهها و شرایط پیروزی محتوم تا حدود بسیار زیاد فراهم است، عوامل شکستهای گذشته بهطور نسبی منتفی شده است و بالاخره کل سیستم محاسبه و پایههای آن در مجموع درست است.
حالا میخواهم بگویم که در پایان یک قرن شکست، این جهتگیری پیروزمندانه را آنهایی که در مرکز مختلف جهان نیز بایستی بدانند، میدانند. بهمین دلیل، حرکتمان بسیار حساس بوده و از آن پس بر حساسیت آن افزوده خواهد شد.
لقمهٔ گلوگیر
طبیعی است برای کسانی که یک ایران دموکراتیک و مستقل را مطلوب نمیدانند: کمر و محور اینیکی انقلاب نیز بایستی هر چه زودتر درهم بشکند. اینجاست که میبینیم میوهچینان و فرصتطلبان و موجسواران حرفهیی در ضدیتهای هیستریک خود برعلیه ما، چه نقش راهگشایی برای آنها که فوقا گفتم، میتوانند بازی کنند. روشنتر بگویم: همانند همهٔمقاطع تاریخ، نفی نیرویی همچون مجاهدین و آلترناتیوی همچون شورای ملی مقاومت خودبخود به اثبات دیگری خواهد انجامید.
اما خوشبختانه اینرا هم باید اضافه کرد که عنصر مجاهد خلق - بهخاطرمسیری که تاکنون پیموده – لقمهای نیست که بهسادگی از گلو پایین برود. بهقول حضرت علی (ع) ”لقمه یقص بها اکلها“ لقمهای است که گلوی خورندهاش را میگیرد. دستکم بهمین مقدار که تابهحال گلوی خمینی را گرفته است. مشروط بر اینکه ما کماکان بر روی اصول و مواضعمان بایستیم. اگر چه در فروعات میتوان هر انعطافی را نشان داد. که در اینصورت نه ملیگرائیها و آزادیخواهیهای کذایی و عوامفریبانه و نه عوامفریبیهای چپنمایانه، چندان ضربهای به ما نخواهدزد.
از نظر جهانی که ببینیم بهای یک چیز ی را داریم میپردازیم. در آینده هم خواهیم پرداخت، بهای استقلال را. در یککلام، مستقل بودن در دنیای قطببندی شده کار مشکلیست. در حقیقت ما مشغول آزمایش این تئوری هستیم که آیا ایران مستقل، واقعاً مستقل و آزاد جواب دارد یا نه؟ تا امروز خونهای ما به آن پاسخ مثبت دادهاند. بهدلیل اینکه از بین نرفتیم رشد هم کردیم، بسیار هم رشد کردیم. مطمئناً مفهوم حرفی را که میگویم میفهمید. معنی مسائل روز را تقریباً کسی نیست که نفهمد. من و شما جای خود داریم. آن کسی هم که وظیفه روز و محوری خود را یا یکی از شعارهای خود را، متلاشی کردن شورای ملی مقاومت قرار میدهد، او هم یا کودک است، یا میفهمد. انشاالله که کودک باشد و چنانچه بفهمد که واویلا،
شما، چه شورا و چه مجاهدین، تا کنون از علائمی که دریافت کردهاید هر آنچه نافی استقلال بوده را پس زدهاید. اما واقعیت این است اگر کسی دردش استقلال و و ترقی و پیشرفت است میتواند ببیند که امروز همین مجاهدین و همین شورا آخرین شانس برای آزادی و استقلال واقعی هستند، ا گر فرصت کردید یک بار دیگر یکی از بندهای پیام سی خرداد پارسال را که داده بودم نگاه بکنید. آنجا بسیاری از این موارد بحث شده است و مرور آن مسأله را روشنتر خواهد کرد که اصلاً دعوا بر سر چه بوده و چه هست.
وقتی حاضر نیستید کوتاه بیایید، صنعت آلترناتیو سازی در مقابل شما راه میاندازند. بگذریم بحث زائدیست. چیزایی که آینده ندارد نباید صحبتش را کرد. ولی فقط به این اشاره میکنم و میگذرم.
یکیش گذشته است شاه، یکیش حال زار موجوده، خمینی، یکیش آینده است. با توجه به اینکه در مقابل آینده شاه و خمینی و گذشته و حال هر دو ارتجاعی و سرکوبگرند، خوب یکی میشوند و هم خوانی هم دارند، هم خوانی قدیم الأیام هم دارند بهطور سیستماتیک. خبرش را داریم که با رژیم هم تماس دارند.
البته چیز جدیدی هم نیست کاملاً مشخص بود. اطلاعی هم اگر نمیبود. تحلیلاً مشخص بود. قبلاً هم که من گفتم آقا اینکه، این همه به مجاهدین ایراد میگیرید بارک الله بکنید حقتان هم هست. صدبار بیشتر هم بکنید. مگه فلان نشریه، فلان دارو دسته قصد نداشتن فلان تیمسار شاهی و خمینی رو مشروع بکنن؟ چرا همه سکوت کردند؟ آن یکی و آن دیگری، چرا همه سکوت کردند؟ کجا رفتند مدعیان آزادی، دموکراسی؟ چی میخواستید؟ چرا حرف نزدید؟، چرا سکوت کردید؟ چطور میشود که یکی از انجمنهای هوادار مجاهدین کاری میکند داد و فریاد همه آنها بلند میشود اما اینجا هیچ؟ خیلی ساده است. برخی با رژیم خمینی تماس دارند و خیلی طبیعی هم هست که داشته باشند حالا فرض کنید این یکی را ما در جایی به ترتیبی مدارکش را گیر آوردیم. اگر انشاءالله برسد باید افشا بکنیم.
از ممیزشدن، از تمیزدادن و تمیز داده شدن و از وضوح حدفاصلها نباید نگران شد. برای ماهم احتیاج زیادی به استدلال وجود ندارد که چرا سلطنت چیزی ندارد که چرا سلطنت چیزی نیست و چرا خمینی باید برود.. . شرایط را خود ما نساختهایم. ما خودمان را با این شرایط تاریخی، فعالانه ”تطبیق“ دادهایم.
مشخصات جانشین واقعی
آخر، جامعه راهحل واقعگرایانهٔ خود را میطلبد. این راهحل را هم، من و شما ابداع نمیکنیم. بلکه در اساس به کشف آن نائل میشویم. همچنانکه راهحل بیماریهای مختلف را ما ابداع نمیکنیم. آیا جانشین واقعی میتواند بطور تاریخی خارج از نیروهایی که در انقلاب ضدسلطنتی مشارکت داشتند بیرون بیاید؟ خیر هرگز. اگر انقلاب ضدسلطنتی، حق بود، درست و مشروع بود؛
همینطوری که نمیشود بچه شاه را دوباره آورد. و گفت آقا ما، شما میتوانید آزادیها را تضمین بکنید؟ سند بدهید، مدرک بدهید و ماهیت شما این هست که دولت شش ماهه بگذارید و بگوئید اگر مردم مرا نخواستن کنار میروم؟ فراموش نکنید که سند دولت موقت ششماهه و تضمین آزادیهای دموکراتیک را فقط ما میتوانیم بدهیم. زیرا که از خودمان و مشروعیتمان خاطرجمع هستیم. زیرا که از جانب اجنبی بر این جامعه و این کشور تحمیل نشدهایم. لذا ست که اگر فرضاً مردم هم به ما رأی ندهند، باز هم جای خودمان را در جامعه داریم. زمین ادب میبوسیم و میرویم کنار و باز مثل گذشته با متناسبترین روشهای سیاسی (در شرایطی که مینیمم آزادیهای مردمی تضمینشده باشد) کارمان را میکنیم. حال اینکه آن جریانی که به درد بزرگ عدم مشروعیت دچاراست، فقط با سرکوب و کشتار بزرگ در جامعه، شانس خواهد داشت.
خوب اگر چنانچه این شق محقق شود تا بیاد شماهستید. شماهم که ماشاالله!، پس باید به بهانه امنیت و نظم و قانون سرکوب کند یعنی کشتار بزرگ باید بکند، آن رودی دیگر این سکه این است که باید ایران را اشغال بکند. جنین جیزی لااقل در چشمانداز کنونی متصور نیست.
در نتیجه، جانشین و راهحل واقعبینانهٔ آینده،
اولاً: الزاماً بایستی از داخل نیروهای انقلاب ضدسطنتی بیرون بیاید.
ثانیاً: نه از دامن رژیم خمینی، بلکه بنابه همان دلایلی که دربارهٔ رژیم شاه گفتیم، بایستی از خارج رژیم خمینی بیرون بیاید. یعنی جزو نیروهای انقلاب باشد ولی به جنایات و فجایع رژیم خمینی نیز آلوده نبوده و با این رژیم مبارزه کرده باشد.
ثالثاً: معلوم است که این دفعه، خودبخودی نیست. به ترتیب قبلی نیست. اصولاً خود خمینی است که مانع بروز عملکرد حرکات عظیم خودانگیخته است. خودش آن شرایط تاریخی را خورده و تمام کرده. در مقابل، یک مقاومتی و یک آلترناتیوی مثل شورای ملی مقاومت هم هست که رشد کرده و فضا را پر کرده و ریشه و شاخ و برگ دوانده در جریان تکامل طبیعی خواندهاید که دیگر میمون به انسان تبدیل نمیشود و یا حیات از بیحیات، زاده نمیشود؛ بلکه تولیدمثل، صورت میگیرد. چرا که فیالمثل در جریان ایجاد و گسترش حیات، اتمسفر احیاء کننده از بین رفته و اتمسفر زیستی، یک اتمسفر اکسیدکننده است. اینکه گفتم خمینی خودش شرایط تحول خودجوش را خورده واز بین برده نیزبر همین منوال است.
رابعاً: در شرایط حاضر تحول مسالمتآمیز، امکانپذیر نیست و الزاماً بهخاطر سرکوبگری خود خمینی در برابر نیروهای آزاد شدهٔ عظیم ضدسلطنتی، راهحل آتی، آمیخته به قهر و خلاصه دارای توان تدافعی مسلحانه است. یعنی جانشین واقعی از کانال مبارزهٔ مسلحانه عبور میکند.
اشراف به شرایط موجود ضمنا ما را به نکتهٔ بسیار اساسی رهنمون میشود که موضوع بحث امروز ما نیست، اما در استراتژی مجاهدین جای ویژهیی دارد و در فرصت دیگری به آن خواهیم پرداخت. نکته این است که فاصلهٔزمانی زیادی مابین ترک خوردن دیوار اختناق و فرو ریختن نهایی آن نمیتواند موجود باشد. بهعبارتدیگر دوران فضای باز سیاسی، نظیر آنچه در پایان دوران شاه واقع شد، به همان طولوتفصیل، وجود نخواهد داشت.
خامسا: بهرغم تمام هیستری ضدمذهبی و ضداسلامی که قبلاً صحبتش را کردیم، راهحل واقعبینانه با احترام به اسلام همراه است و بایستی در محورش یک نیروی مسلمان قرار داشته باشد. توضیح این را هم برای بعد میگذاریم.
ایستادگی بر سر اصول
پیام آخر، همانا ایستادگی بر سراصول است. شما از کدامیک از اصولی که فوقا برشمردیم، حاضرید و میتوانید کوتاه بیانید. آخر، تنها راهحل واقعگرایانهٔ سومی است که میتواند آزادی و استقلال را تضمین کند. والا آنچه میماند، خواب است و سراب، بهقول قرآن: ”وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ“ دوست دارند کوتاه بیایند تا آنها با شما کنار بیایند. این فراز درسورهٔ قلم است؛ سورهای که با سوگند به قلم شروع میشود، چه سوگند بالابلند و زیبایی: ”وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ“: از خطوط هر بسیار قسم خورندهٔ زبونی تبعیت مکن و به خط او نرو. یادتان هست بر سر مسجد ضرار و در کمینگاه خلق و انقلاب، دائماً سوگند میخوردند که جز خیر و نیکی و دمکراسی! قصد و غرضی ندارند: ”وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِیمٍ“: یقهدرانیهای مبتذل و نکوهش گری دائمی و بهانهگیری و سنگاندازی مستمر و تشبثات لاینقطع برای سخنچینی و بدگویی و بْل گرفتن را جدی نگیرید. کاش عیب و ایرادهایی که میگیرند و مقایسههایی که بین اسلام ما و خمینی میکنند، از روی جدیت و حسننیت میبود. اما: ”مَنَّاعٍ لِّلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ“: مسیر، مسیر منع خیر و نیکویی بهروزی خلق است. مسئلهٔ ایجاد مانع و رادع برای پیشرفت اموراست. از حدود درمیگذرد و مرزها را گناهکارانه میشکند.. . مگر مرزهای آزادی و استبداد و مرزهای استقلال و وابستگی و مرزهای خلق و ضدخلق را میشود به این سادگی زیر پا گذاشت؟ در یکسال و نیم گذشته دیدید که با این قضیهٔ موسوم به طبقهٔ میانی، چه بلاها میخواستند به سرما بیاورند. همینها که به مجاهد میگفتند بیا شکیات و سهویاتت را هم پیش ما آزمایش بده، دیدید که در برابر اساسیترین مسائل خلق و انقلاب سکوت میکردند. علیالظاهر سنگ دمکراسی! که گوئیا از جانب مجاهدین در تهدید بود، به سینه میزدند و برای آن یقه میدرانیدند و بیانیه صادر میکردند؛ اما در برابر بالا بردن و بالا کشیدن مهرههای دستنشاندةفاشیستی، به روی مبارک هم نمیآوردند و انگار نهانگار که آب از آب تکان خورده باشد، سردر گریبان فیلسوف نمایی و روشنفکر نمایی فرومی بردند: ”مَنَّاعٍ لِّلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ”. در مقابل انقلاب و رشیدترین فرزندان و اساسیترین منافع آن مانع و رادع شدن و در برابر آلودگی و استبداد و وابستگی، بهمعنای اخص کلمه، کوتاهآمدن و مداهنه کردن!
و چند آیه بعد: ”سنسمه علی الخرطوم“: زود است مهر روشنگری و افشاء را بر (پوزه و پیشانی) اش بنمایانیم.
آری این یعنی تعمیق مرزبندیها و تکامل انقلاب. حال بگذار هر نکوهشگری آنچه میخواهد به ما برچسب بزند. معلوم است که ما بهای ذرهذرهٔ پیشرفتها را تاکنون پرداختهایم و باز هم آمادگی داریم بپردازیم؛ با همهٔالزامات آن. و با این یقین که بهر حال، سرانجام زمستان این خلق و این میهن، درخواهد گذشت و بهاران رحمت و رهائیش، به ثمرخواهدنشست. البته معلوم است که این جریان، جریان سادهای نخواهد بود. بهقول حضرت علی: ”ان امرناصعب مستصعب“: کارمان بسیار سخت و دشوار و پیچیده است. بهر کس که توانست در این مسیر هم قدمی و همراهی کند بگوئید: بفرما و هرکس هم نتوانست بگوئید: خداحافظ.
در این مسیر، هر کسی که فیالواقع خواستار توضیح و آگاه شدن باشد، بایستی صبورانه به او توضیح بدهید. در این مسیر اخلاقیات ما، طرزبرخوردما، اعتقادات خود ما، و نحوهٔ طرح مطالبمان و دفاع از ارزشهای ما و لحن و زبانی که با آن به روشنگری میپردازیم، البته خیلی مؤثر است. با کسی که با اسلام یا مجاهدین و یا مثلاً شورای ملی مقاومت و برنامهٔآن اصلاً آشنا نیست و در معرض انواع سمپایشها نیز قرار گرفته و فرضاً حتی با ما تندی نیز میکند، نباید بهمثابهٔ آنها که آگاهانه تیشه به ریشهٔ آزادی و استقلال ایران میزنند، برخورد نمود. با آنکس که از روی حسن نیت، ایرادات و انتقادات ما را برمیشمرد، نباید همانند افراد مغرض و نکوهش گران حرفهیی برخورد نمود. میخواهم بگویم که اینجا دیگر تکتک ما هستیم که در هرکجا و در هر لباس و در هر موضع و در هر سن و سالی که هستیم، بایستی خوب به وظایف و مسئولیتهایمان عمل کنیم. اعم از مسئولیتهای سیاسی – نظامی در داخل کشور یا مسئولیتهای روشنگرانه و توضیحی دیگردر داخل و خارج کشور. بهرحال ارزشهای ما بر روی اخلاقیات و معنویات خودمان بهپیش خواهند رفت؛ در غیراینصورت به آنها ضربه خواهیم زد. فراموش نکنیم که ما در عمل روزمرهٔخود نیز باید پیامآور شهیدان و اسیرانمان باشیم.
روز شهدا و زندانیان سیاسی
صحبت از شهدا و اسرا شد. انبوه شهدا و اسرایی که صبر و بلایای آنها را شنیدهاید.
فکرمی کنم صرفنظر از تعلقات سیاسی و یا گروهی خاص، هر ایرانی در هرکجای ایران و جهان که هست بایستی بداند زنان مردان و فرزندان رشید میهنش در برابر تباهکارترین دیکتاتور لئیم و قسیالقلب تاریخ ایران، رایت شرف و مقاومت این خلق قهرمان را تا کجا برافراشتهاند. سلام و افتخار بر چنین خلقی و بر فرزندان مجاهد و مبارزش.
ما بههیچوجه مشتاق تشدید تضادهای فرعی نیستیم. اما اگر کسی آمد و بر سرراه مبارزه دموکراتیک و انقلابی ما نشست و کمین گرفت، دیگر نباید وقتی به پاسخگویی اقدام میکنیم، شکوه و شکایتی داشته باشد. توجه کنید که به نسبت سایر انقلابات، طی سه سال گذشته، مجاهدین با انعطاف فوقالعاده برخورد کردهاند.. . . هرکس که نمیداند در سایر جنبشها و انقلابات از این لحاظ چه گذشته یا چه میگذرد، تاریخچهٔ آنها را مطالعه کند. |
بهمین مناسبت در آستانهٔ سومین سالگرد آغاز مقاومت سرا سری روز ۳۰خرداد، روز مقاومت و سرآغاز انقلاب رهائیبخش نوین خلق قهرمان ایران را بهعنوان روز شهدا و زندانیان سیاسی اعلام میکنم و بهخصوص از هستههای مقاومت در سراسر کشور میخواهم تا به مدت یک هفته همت نموده و در این باره به فعالیت و تبلیغ بپردازند. گردآوری اسامی شهدا و باخبر شدن از وضعیت اسرا نیز از کارهای بسیار ضروری است. امیدوارم فرماندهی سیاسی – نظامی، برادر قهرمانمان علی زر کش و مسئولان بخش اجتماعی سازمان نیز در این رابطه تلاشهای لازم را بهعمل آورده و دستورات و رهنمودهای لازم را ابلاغ کنند. همچنین امیدوارم پیام تهنیت و افتخار ما بهتمامی زندانها و زندانیان مقاومت در کل کشور برسد.
خاتمه
آخرین نکته: بهخصوص خطاب به خواهران و برادران انجمن ها دانشجویان، آنچه مربوط است به کار ایدئولوژیک بهخصوص در نفس و درون خود آدم در جهت تزکیه و تطهیر شخصی و خودسازی انقلابی که اهمیت بسیار زیادی دارد. همچنین یادآوری میکنم که از دعا و مناجات غافل نشوید. حتی اگر وقت ندارید و اضافه بر فرائض و شعائر واجب، مانند نماز به چیزی نمیرسید؛ در اثناء و مابین کارتان نیز، حتی برای چند لحظه و یک نگاه و یک آرزو و یک تذکر یاد خداوخلق و شهدایتان را گرامی و عزیز بدارید و بر شورونشاط و روحیهٔ رزمندهٔ انقلابی خود بیافزائید و پیوسته خودتان را تازه و پرشور نگهدارید: ”وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ ”: پروردگار تکاملبخش خود را شبانگاهان و صبحگاهان و در هر فرصتی بازاری و راز و نیاز در عین سکوت، و در ذهن و ضمیر خویش به یاد آر و از بیخبران مباش.
خدایا یاران صلح و آزادی سرزمین و مردم محروم ما را هم هر چه سریعتر برسان. متشکرم