گزیده سخنرانی مسعود رجوی:
بذر افشان عاشورا:
امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی، برادر و راهبر امام حسین، مربوط میشود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه میجنگید. هم او که بذر افشان و راهگشای عاشورا و زمینهساز حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا، حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امام حسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده میشد.
با این همه هنوز که هنوز است دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده و تصمیمگیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پردهیی از اسرار و ابهام باقی مانده است.
حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال 50هجری، یعنی به سالهای هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به تحریک معاویه مسموم شد و بهشهادت رسید. دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین امام حسن و معاویه است، به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط و تعادلقوای عینی را همچنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در آن شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند. آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود و اگر او در آزمایشی خارقالعاده از حکومت و حاکمیت صرفنظر نمیکرد، در یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون میآورد و دعاوی تاریخی آن را هم لوث میکرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمییافت.
به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ هدف رگباری از ناجوانمردانهترین اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه واقع شده است.
واقعیت این است که حضرت حسن با تمام توانش جنگ با معاویه را آزمود و بدون شک انتخاب عاشورایی ـآن چنان که دو دهه بعد در قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ دادـ برایش آسانتر بود. اما شرایطی عینی، تعادلقوای واقعی و تیره و تار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگ باقی میگذاشت و نه جایی برای تسریع در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سنگین انحراف و ارتجاع، امام حسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنجتری را از سر میگذراند که همانا صرفنظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود.
شرایط عینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت علی (ع) به خلافت رسید، یک هفته از پذیرش آن امتناع میکرد تا آن که انبوه مردم به سوی او آمدند و با او بیعت کردند. بعد از 6ماه شماری از کسانی که از اول با او بیعت کرده بودند ولی دیدند که علی اهل امتیاز دادنهای طبقاتی نیست، جنگ جمل را به راه انداختند .
در آن روزگار نیروهای مولده در سطح بسیار نازلی بودند. جامعه آن روز عربستان یک جامعه سوداگر عشیرتی و مادون فئودالیسم بود. تغییراتی هم که بر اثر دینامیسم وحی به وسیلهٴ پیامبر اکرم ایجاد شده بود، مبتنی بر اهمیت و اصالت عنصر پیشتاز و رهبری کننده بود. حال اگر نیروی پیشتاز و نیروی رهبری کننده خودش منحرف میشد، طبعاً شرایط عینی آن روزگار با نیرویی سهمگین، همه چیز را به عقب برمیگرداند. نه تنها قدم برداشتن در مسیر یگانگی و توحید و نفی تبعیض و طبقات نامیسر میشد، بلکه در آن عصر تاریک ناآگاهی، همه به خطا و انحراف و ارتجاع میرفتند و این انحراف برای حضرت علی، امام حسن و شیعیان آنها قیمتی کلان در بر داشت.
ثروتهای ناشی از جنگهای توسعهطلبانه (که حضرت علی با آن بهشدت مخالف بود) بزرگ مالکی، بردهداری و افزایش تولید، ضمن ایجاد یک روحیه رفاه طلبانه، شکافها و تضادهای طبقاتی را در جامعه تشدید کرده بود. این شرایط، فرهنگ و تفکـرات خاص خود را هم پدید آورده بود و به قول محققان عرب، علی را در آن روزگار «راهبری میدیدند که هنوز در بند همان ارزشهای کهنهٴ » روزگار پیشروی انقلاب است.
دولت اسلامیتوانسته بود در مقابله با دو ابر قدرت زمان (ایران و روم) یکی از غیرممکنترین غیرممکنها را در آن روزگار محقق کند. در شرق، ابرقدرت و امپراتوری ساسانی را به کلی سرنگون و منهدم کرد و در غرب هم راه پیشروی روم را سد و قسمتهایی از آن را تجزیه نمود. در مورد ایران، علت این بود که خود مردم ایران ناراضی بودند، بهنحوی که سردار ساسانی برای آن که سربازانش فرار نکنند، آنها را در نبرد «ذات السلاسل» به زنجیر میبست.
اسلام پیامی بود که مردم ایران در همان روزگار آن را دریافته و از آن سلاحی برای مقابله با شاهنشاهی ساسانی برداشت کردند. بهخصوص اسلامی که مبین و معرفش علی (ع) و پیامش آزادی و نفی تبعیض و ستم بود. اسلامی که بنی بشر را مساوی میشناخت، با جنگهای توسعهطلبانه و تقسیم نامتساوی بیتالمال مخالف بود و ملتها و ملیتهای تحت ستم و زحمتکشان و طبقات فرودست جامعه را زیر بال و پر میگرفت و نوید میداد که وارث زمین و فاتحان فردا همین ضعیف نگهداشته شدگان امروز هستند.
جنگ جمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین جنگی که علیه علی برانگیختند (جنگ جمل) یک جنگ طبقاتی بود. در رأس این جنگ طلحه و زبیر بودند که از امالمومنین، عایشه، استفاده سیاسی و طبقاتی کردند.
در حالیکه حضرت علی آماده بود برای جنگ بهسمت شام برود و فتنه معاویه را کور کند، ناگزیر در وسط راه، تغییر مسیر داد و از شام بهسمت بصره رفت. آنها ابتدا میخواستند مدینه را محاصره کنند و دولت علی را براندازند. بعد دیدند مدینه جای خوبی نیست و سرانجام حوالی بصره را برای جنگ با علی انتخاب کردند.
در آخرین مقطع جنگ، در اطراف شتری که عایشه سوار آن بود 17هزار جنازه انباشته شده بود. شتری که حضرتعلی آن را مثل گوساله سامری توصیف کرد و بهدستور علی آن را پیکردند و کشتند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را هم به باد دادند.
این جنگ خوشیمن نبود، چون تا آن زمان در هیچ جنگی نبود که هر دو طرف دعوی اسلام و مسلمانی داشته باشند. جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور داشت جنگ بین کفر روشن و آشکار در کسوت اشرافیت ارتجاعی قریش در برابر اسلام بود و صفبندی عاری از ابهامی داشت. اما اکنون شرایط آنقدر بغرنج شده بود که اردوی ارتجاع هم ردای مسلمانی بهتن میکرد. آنها بهعلی مارک کفر و شرک و نفاق میزدند و مثل همین خمینیچیهای امروز تا بخواهید داعیه اسلام و مسلمانی داشتند. جالب است بدانید که سران جمل مدعی بودند که علی در کار حکومت با آنها مشورت نمیکند و بهقول امروزیها «دموکراتیک» نیست! یعنی که خط و خطوط آنها را نمیپذیرد و هرنوع سازش با ارتجاع را رد میکند.
فتنهٴ معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از جنگ جمل که با پیروزی حضرتعلی پایان یافت، او دیگر به مدینه برنگشت و پایتخت را کوفه قرار داد.
در آن روزگار عراق و کوفه در مجاورت ایران به کانون نیروهای شورشی و انقلابی تبدیل شده بود. بنابراین صلاح را در آن دید که پایتخت را از مدینه به کوفه بیاورد. این تصمیمی بسیار شجاعانه و انقلابی بود که از کسی غیر از علی برنمیآمد چونکه مدینه شهر پیغمبر بود و خیلی تقدس داشت. اما علی ترجیح داد که مدینه را با همه سوابقش و با همه امتیازاتی که داشت، رها کند و در کانون نیروهای شورشی و عصیانگر در مجاورت «موالی» (ملتها و ملیتهای دست دوم آنروزگار) مستقر شود.
در حالیکه انقلاب جدید با پیامهای جدیدش توانسته بود امپراتوری ساسانی را سرنگون و قسمتهایی از امپراتوری بزرگ روم را مضمحل کند، موجی از بزرگ مالکی، ثروتها و غنایم ناشی از جنگ و بردهداری و موج قدرتمند دنیاطلبی و رفاهجویی، جنبش اسلامی را از درون فرو ریخته و دچار ارتجاع یا تجدیدنظر طلبی کرده بود. یعنی غیر از علی و شیعیان علی، سایرین تحت تأثیر دستاوردهای این دو امپراتوری بهلحاظ ایدئولوژیک از نفس افتاده بودند.
در شام، سوریه کنونی، تقریباً از 20سال پیش معاویه حکومت میکرد. 4سپاه نیرومند فراهم کرده بود. درباری بههم زده بود و حواسش هم بسیار جمع بود. در سنت اسلام «دربار» وجود نداشت، ولی او مدعی بود که چون در برابر امپراتوری روم قرار دارد، باید جاه و جلالش برای رومیها چشمگیر باشد. در دوران عثمان، در حالیکه نیروها را در شامات نگهداشته بود، پیش عثمان آمد و گفت سپاهیانم آمادهاند، اگر بگویی برای کمک بهتو به اینجا میآیند. اما چون مقاصد قدرتطلبانه معاویه روشن بود، عثمان دستش را خواند و گفت اینها بهانه است، دروغ میگویی و به این وسیله میخواهی بهکام دل خودت برسی. حقیقت این بود که معاویه اسباب پادشاهی اسلامی (یا جمهوری اسلامی از نوع خمینی) فراهم میکرد و میخواست عثمان ساقط شود و خودش به قدرت برسد. وقتی هم دید مردم و شورشیان عثمان را ساقط کردند و علی را برگزیدند، تنها شانس امپراطوری خودش را در نابود کردن علی و خاندانش میدید. این بود که با پیراهن خونی عثمان (خلیفه مقتول) از همان روز قدرتیابی علی بهخونخواهی عثمان پرداخت.
جنگ صفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه با حزب سیاسی خود در رأس اشرافیت اموی، خواب بلعیدن دنیای اسلام را میدید و حضرتعلی هم میبایست او را پس براند. معاویه سفت و سخت پشت «اسلام» سنگر گرفته بود. خودش را کاتب وحی معرفی میکرد و از موضع اسلام به حضرت علی تهاجم سیاسی، نظامی و تبلیغاتی میکرد.
ششماه بعد از جمل، حضرتعلی ناگزیر باید به جنگ با معاویه رومیآورد و جنگ بزرگ صفّین که ۱۱۰روز طول کشید، درگرفت. در طول این ۱۱۰روز، ۹۰دور جنگ انجام شد. معاویه از ثروتهای بهیغما رفته در زیر لوای اسلام ۱۲۰هزار نفر گرد آورده بود. سپاه حضرتعلی ۹۰هزار نفر بود.
دو سپاه در صحرای صفّین در حوالی شهر رقّه در خاک سوریه کنونی درگیر شدند. معاویه 45هزار کشته داد. تعداد شهیدان حضرتعلی ۲۵هزار بود. برخی میگویند با زخمیهایی که بعداً از دست رفتند، صفّین یکصدهزار کشته داشته است.
سرانجام، در حالی که از بابت نظامی حضرت علی دست بالا را داشت، معاویه با یک حیلهٴ ارتجاعی، که مشاورش عمروعاص اندیشیده بود، قرآنها را بر سر نیزه کرد با این ادعا که ما مسلمانیم و نباید با هم بجنگیم؛ بیایید «قرآن» بین ما داوری و حکمیت کند!
معاویه که در 90دور جنگ طی 110روز به تمام و کمال شکست خورده بود، با این حیله توانست، در سپاه علی شقه ایجاد کند. از آن جا بود که فتنهٴ خوارج یا «خارجیگری» با سطحیترین و قشریترین برداشت از اسلام سر برداشت. علی ابتدا تن به حکمیت نمیداد. اما ناگزیرش کردند. بعد هم ابوموسی اشعری که از قبل در کوفه حکومت داشت و معاویه او را طی این مدت ساخته و پرداخته بود، بهعنوان حکم علی را عزل و معاویه را نصب کرد.
این حکمیت طبعاً مورد قبول حضرت علی واقع نشد. بسیار کوشید که نیروها را به جنگ علیه معاویه برانگیزد، اما همان موج مهلک رفاهطلبی انگیزهیی برای جنگ باقی نگذاشته بود. بهخصوص که حضرت علی در جنگها، از جمله در جنگ جمل دو چیز بسیار انگیزاننده، یعنی غنیمت و غارت را نهی کرده بود.
محققان از جمله دکتر طه حسین مصری، میگویند: «هر قدر علی به جنگ دعوت میکرد، سرانشان از حیلهگر دروغ زن تا راستگوی ایشان بهانه میآوردند. پای پیش نهاده به وی میگفتند پیکانها تمام شده، شمشیرها شکسته، نیزهها را کندی گرفته است. ما را به شهرمان بازگردان تا کمی بیاساییم. ساز و برگ نو کنیم. سپس با تو به سوی دشمن رهسپار گردیم.
آخر حضرت علی، برخلاف رسوم رایج، کسی را به اجبار وارد اردوگاه جنگی خود نمیکرد و میخواست که جنگ آگاهانه و داوطلبانه باشد.
دوران امام حسن دشوارترین شرایط
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت علی به دست یکی از خوارج، اشقی الاشقیای زمان، ابن ملجم، ترور شد. برای معاویه چیزی بهتر از این متصور نبود.
دوران حکومت امام حسن بسیار پر فراز و نشیب و حاوی فتنههای سخت بود. از هنگامی که در 21رمضان سال 40هجری در 37سالگی خلافت دنیای اسلام را به عهده گرفت، شرایط بسیار پرفتنهیی را سپری کرد. در این شرایط بسیار دشوار، شخص امام حسن بهطور دائم در معرض توطئه و ترور بود. با این همه، رسالتش را که همانا زندهنگهداشتن و برافروختن آتش انقلاب در سیاهترین و تاریکترین شرایط بود، به بهترین صورت پیش برد.
در آن دوران سیاه هر کس نسبت به علی و خاندانش اظهار عشق و وفاداری میکرد، با شدیدترین عقوبتها مواجه میشد.
در 6ماه اول، حضرت حسن بهشدت تلاش کرد به جنگ با معاویه سر و سامان بدهد و راهحل نظامی را در تعادلقوای آن روزگار مجدداً پس از حضرت علی تجربه کند. اما فیالواقع ابهامها زیاد و سطح آگاهی بسیار پایین بود.
آخر در دوره حضرت علی، سرداری مثل سعد بن ابی وقاص، که فاتح ایران بود به کمک علی نیآمد و هنگامی که حضرت علی دنبالش فرستاد، گفت تا وقتی شمشیرم شروع به صحبت نکند و نگوید حق با کیست، من نمیآیم. چون هر دو طرف به ظاهر مسلمان بودند!
حضرت حسن در نخستین روز خلافت کوشید با اتکا به حدیث ثقلین، که وصیت پیغمبر در مورد قرآن و اهل بیت بود، نیروها را آگاه کند. در اولین خطابهاش پس از بیعت توده مردم، به تشریح شرایط روز پرداخت و آنها را به پیروی از خودش و اعتماد به رأی و نظرش دعوت کرد و گفت: «ماییم یکی از ثقلین که پیامبر در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم مکمل و همراه قرآن که در آن تفصیل هر چیزی وجود دارد. نه از پیش میرود و نه از پشت سر. باطل در آن راه ندارد. در تفسیر قرآن باید به ما اعتماد کرد که در تفسیر آن راه حیله نسپریم، بلکه بر یقین و اطمینان باشیم (اصول کلی را بر حسب شرایط زمان در عمل پیاده میکنیم) ».
تلاشهای روشنگرانهٴ امام حسن مستمراً و بهطور یومیه ادامه داشت. اما این تلاشهای آگاهگرانه در آن شرایط تیره و تار و پرفتنه برد چندانی نداشتند. وسایل ارتباط جمعی مثل امروز نبود و کار شاق و طاقتفرسایی پیش رو قرار داشت. طرف مقابل هم معاویه بود که از سال 20هجری، در شام حاکم بود و در رأس ارتجاع و اشرافیت اموی جای پای خودش را حسابی محکم کرده بود؛ با نیرو و پول کلان و حیلهگری و سبعیتی بیپایان.
تجارت آدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عوامل مادی و عینی تماماً به نفع ارتجاع بودند. معاویه که با چپاول و جنگافروزی پول و سپاه کافی به دست آورده بود، پس از ترور حضرت علی، شروع به نفوذ در صفوف نیروهای امام حسن کرد. بهشدت تلاش میکرد افراد را یک به یک بخرد. بهعنوان مثال میخواست زیاد بن ابیه حاکم حضرت علی در فارس را که مردی بسیار کاردان و جسور بود بخرد. اول با تهدید وارد شد و نامهیی سراپا تحقیر و تهدید به او نوشت، وقتی که نتوانست زیاد مرعوب کند، با پول و رشوه و با وعده مقام از در تطمیع وارد شد. سرانجام زیاد را به شام دعوت کرد و خواهر خود را نزد او فرستاد تا حجابش را جلو او بردارد و بگوید تو برادر منی! زیاد پرسید از کجا میدانی؟ خواهر معاویه گفت پدرم (ابوسفیان) به من خبر داد که پدر زیاد من هستم و او برادر توست! واضح است که دادن نسبت زناکاری به پدرش و این چنین «برادر سازی» خوبیت نداشت، اما معاویه مثل خمینی در کار حکومت شرم و حیایی نمیشناخت (منظورم فتوای خمینی برای تجاوز قبل از اعدام است).
سرانجام زیاد در هم شکست و پیش معاویه آمد. معاویه رسماًًً او را برادر خود کرد و برای اینکه اثبات کند زیاد پسر پدر او یعنی پسر ابوسفیان است، بر بالای منبر رفت و ضمن اعلام مطلب بهنقل روایت و حدیث مجعول هم پرداخت. داستان زیاد، نمونهیی است که نشان میدهد معاویه برای ضربه زدن به حضرت حسن به هر حیلهیی دست میزد و تا هرکجا که لازم بود پیش میرفت.
مورد دیگر یکی از فرماندهان امام حسن به نام حکم کندی است که امام او را با 4هزار نفر بهعنوان جلودار سپاه به استان الانبار فرستاده بود. حکم کندی خود را به 500هزار درهم و وعدهٴ حکومت یکی از ولایتهای شام به معاویه فروخت و نیمهشب با 300نفر از خویشانش و کسانی که توانسته بود آنها را با خودش همراه کند، به معاویه پیوست.
بعد از این حادثهٴ تلخ، حضرت حسن فردی از قبیلهٴ بنی مراد را به استان الانبار فرستاد. معاویه او را هم با 500هزار درهم خرید. نفر بعدی عبیدالله بن عباس، فرمانده 12هزار نفر از سپاه امام حسن بود. او هم با یک میلیون درهم خریداری شد و شبانه به معاویه پیوست.
شرایط روزگار امام حسن و تعادلقوا این چنین بود. حرفهای بعدی بریده مزدوران آن روز هم مثل همگنان امروزیشان نیاز به شرح و بسط ندارد. ماحصل، همان «البته معاویه» به جای »البته خمینی» امروز است.
از این پیشتر، امام حسن خود در همهٴ جنگهای حضرت علی بهخصوص جمل و صفین در منتهای جسارت انقلابی جنگیده بود. در جمل در حالی که هنوز کوفه در دست دشمن بود، با عمار یاسر وارد کوفه شد و شخصاً ۹هزار تن را بسیج و تسلیح کرد و به جنگ برد. از روزی هم که عهدهدار خلافت شد تا روز قرارداد با معاویه از هیچ تلاشی برای جنگ فرو گذار نکرد. اما واقعیت چنان بود که در تعادلقوای عینی و جو تیره و تاری که ایجاد شده بود، نه جنگ پیروزمند مسیر بود و نه در صورت فدای تمام عیار، نتایج روشنگری همچون زمان عاشورا بر جای میگذاشت».
شبکهٴ آخوندی معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه از سالها پیش برای تبلیغ به نفع خود و ضدتبلیغ علیه آل علی و امام حسن یک شبکهٴ آخوندی بسیار کارآمد و گسترده دایر کرده بود. این شبکه آخوندی باید جعل روایت و حدیث میکرد. از جمله در یکی از بخشنامههای آن روزگار، به شبکه آخوندی دستور داده میشود که «شما در مقابل هر روایتی که درباره فضیلت علی نقل شده، روایتی به سود معاویه جعل کنید».
شبکههای آخوندی معاویه همچنین باید در همه جا سب و لعن حضرت علی را ساری و جاری و ترویج میکردند و هر چه را میخواستند نسبت میدادند. مثل همین امروز که خمینی از روز اول با کمک شبکه آخوندی میخواست شعار مرگ بر مجاهدین را جا بیندازد خمینی این روشهای دجالگرانه را از معاویه آموخته است.
تا سال 101هجری یعنی زمان عمربن عبدالعزیز به مدت 60-70سال لعن حضرت علی در بالای منابر بهوسیله همه آخوندهای شهر و روستا رواج داشت. هیچ منبری، هیچ مراسمی منهای این شعار منهای سب و لعن (لحن پراکنی و مرده با گفتن) حضرت علی اصلاً برگزار نمیشد. عوام الناس شامات خبر نداشتند چی به چیست. مورخین مینویسند که اگر یک روز به سب و لعن حضرت علی مبادرت نمیکردند، فکر میکردند یکی از مهمترین فرایض دین را انجام ندادهاند، دینی که «امیرالمؤمنین» آن یعنی معاویه باشد، البته دشمنش علی و امام حسن و امام حسین هستند.
دجالگری و وقاحت معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت حسن بیاننامه جنگی خود علیه معاویه را منتشر کرد، معاویه جوابی داد که عیناً از روی متن برایتان میخوانم: «نامه تو فرا رسید و آن چه را که درباره محمد، فرستاده خدا، از فضیلت نوشتی بدانستم، محمد در فضیلت بر تمام اولین و آخرین از کهنه و نو و کوچک و بزرگ پیش است. سوگند به خدا که محمد تبلیغ رسالت نمود و ادای نصیحت کرد و مردم را راهنمایی نمود تا آنگاه که خداوند مردم را از مهلکه برهانید و کوردلان را نور بصیرت بخشید، و از نادانی و گمراهی بیرون برد و راه را به ایشان نمود خداوند به او جزای نیکو دهد بهتر از پاداش هر پیغمبری از امتش و رحمتهای خدا براو باد در روزی که متولد گردید و روزی که به رسالت برانگیخته شد و روزی که از دنیا برفت و روزی که زنده و مبعوث گردد».
معاویه در جوابیه دیگری خطاب به امام حسن نوشت: «حال من و تو در این روز هم چون حال ابوبکر پس از وفات پیامبر است. هرگاه میدانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره مینمایی [اشک تمساح برای امت همیشه در صحنه] و بر این امت از من غمخوارتر و محافظه کارتری و سیاست تو از من بهتر و بر گرد آوردن اموال و مکر و کید با دشمنان از من تواناتری ترا اجابت میکردم و تو را شایسته میدیدم. لیکن میدانم که من بیشتر از تو ولایت کردهام و نسبت به این امت تجربتم بیشتر و دستم از تو فزونتر است، بنابراین روا باشد که تو با من بیعت کنی و دعوت مرا اجابت نمایی و در قید اطاعت من درآیی».
وقاحت، وقاحتی است بیحدو حصر، ببینید که ارتجاع در برابر انقلاب چه دعویها میکند!
معاویه وقتی که بزرگ مردانی همچون مالک اشتر را با عسل مسموم کرد. ادعایش سراپا اسلامی بود و میگفت: «ان الله جنود من العسل»! یعنی خدا را سپاهیانی است از عسل!
شبکه ترور و جاسوسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه در یکی از بخشنامههای آن زمان، برای هر کس که بتواند امام حسن را ترور کند جایزهٴ کلانی قرار داد. در مقدمهٴ این بخشنامه خطاب به همه حکام خود در همه ایالات و ولایات نوشته بود که «همانا خداوند مردی از بندگانش را برانگیخت که ناگهان بر تارک علی شمشیر فرو کوفت و او را بکشت و اصحابش را متفرق و پراکنده کرد»
برای آن که هر طور شده نگذارد حاکمیت در دست پیشوای انقلابی باقی بماند سیستمی از جاسوسانش را بهصورت کاملاً حساب شده در دستگاههای مختلف کاشته بود.
یکی دیگر از کارهای معاویه دستگیری پیکها و قطع ارتباطات اردوی امام حسن بود. در جنگ روانی هم از هیچ کاری فرو گذار نمیکرد. مثلاًًً یکی از اطلاعیههایش این بود: «ای سپاه عراق برای چه میجنگید. اینک عبیدالله بن عباس امیر شما با معاویه دست بیعت داد»..
جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
6ماه خلافت امام حسن تماماً در تلاشهای جنگی برای مقابله با معاویه خلاصه میشود. ابتدا از کوفه به نخیله رفت و در آن جا اردوگاه زد و سپس در محلی به نام دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیه سپاهیان هم جمع آمدند و جمعاً حدود 40هزار نفر میشدند. آنگاه امام حسن یک نیروی جلودار 12هزار نفره را به فرماندهی عبیدالله ابن عباس به پیش فرستاد (همان که سر انجام خود را به یک میلیون درهم فروخت). اما امام دوراندیشی نموده و قیس ابن سعد را هم به جانشینی او منصوب کرده بود که بعد از خیانت عبیدالله، فرماندهی نیروی جلودار را برعهده گیرد. نیروی جلودار معاویه که برای مقابله با امام حسن به بسیج تمامعیار دستزده بود، 20هزار نفر بودند. در اولین جنگ تفوق نسبی از آن لشگر امام حسن بود. اما افسوس که عبیدالله خیانت کرد و خود را فروخت و رفت. خیانتکاران اطلاعات خود را در اختیار معاویه قرار دادند و این باعث خرابکاری گسترده و گاه قطع کامل ارتباطات و کنترل نیروی انقلاب در برابر معاویه میشد.
قیس ابن سعد ابن عباده، فرمانده جدید، قهرمان والایی بود که از پاشیدگی جلوگیری کرد و با روحیه و عزمی پولادین در جنگ بعدی موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند.
از آن سو معاویه، طبق روش معمول خود، با تهدید و با تطمیع و با ترور و پول شخصاً وارد ماجرا شد تا هر طور شده قیس را مانند سایرین برباید. قیس فقط یک جمله جواب نوشت که ”لاوالله الا تلقانی ابداً الا بیتی و بیتک الرمح“! هرگز من یکی را نمیتوانی ملاقات کنی، مگر آن که بین ما نیزه باشد
روح پلید شیطان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه شیطان مجسم روزکار بود. بیخود نبود که حضرت علی گفته بود این قرآنها را از سرنیزهها بیاندازید و سراپرده شیطان را بکوبید.
روح پلید شیطان، مثل زمان ما که در خمینی مجسم بود، در آن زمان در معاویه تنوره میکشید واز قضا با تمسک به همان ظواهر و همان شعارهای به ظاهر اسلامی کار خود را پیش میبرد.
افسوس که در آن روزگار، در عصر بندگی و جاهلیت، افراد قهرمانی مثل قیس، اندک بودند. تردیدی نیست که اگر امام حسن معدودی قهرمان پایدار مثل قیس میداشت، در تعادلقوای آن روز حتماً میتوانست بر معاویه فائق شود. اما چنین چیزی نبود و شاید هم قرار نبود که باشد.
آخر، پیشرفت و تعالی بشری جریانی آگاهانه و داوطلبانه مبتنی بر زمینههای عینی و روند حرکت اجتماعی است.
سرانجام بخشنامه دیگری معاویه صادر شد: برای هرکس که حسن بن علی را بکشد 200هزار درهم پول به اضافه ازدواج با دختر معاویه. قبلاً دیدیم که برای جلب زیاد ابن ابیه، به خواهرش گفت که حجاب بردار و دعوی کن که پدر واقعی او همانا پدر تو است! این جا هم دخترش را جایزه قرار میدهد.
این نامه خطاب به تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل فرستاده شد. کار چنان شد که حضرت حسن برای نماز خواندن هم باید جوشن و زره میپوشید و در حین جنگ باید با محافظ نماز میگزارد. یکبار هم در مداین به او سوءقصد کردند که کارگر نیافتاد.
آزمایش مجدد جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن یکبار دیگر در مداین به آزمایش مجدد جنگ با معاویه پرداخت. ابتدا برای این کار سخنرانیهای روشنگر بسیار ایراد کرد. از جمله میگفت: «بعد از من، دیگر شما همراه با چه کسی خواهید جنگید؟ همراه با آن کس که کافر و ستمکار است و به خدا و پیغمبر هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنی امیه جز از ترس شمشیر اسلام نیاوردند».
میگفت اصلاً مگر معاویه مسلمان است؟ مگر او به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟
یادتان هست که هم در فاز سیاسی و هم این سالهای اخیر بحث میکردیم که اصلاً مگر خمینی به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟ مگر مسأله او خدا و اسلام است؟ دجال یعنی این!
یک عبارت هم از یک سخنرانی دیگر امام حسن در مدائن میخوانم: «به خدا سوگند امید و آرزوی من آن است که روز را به سپاسگزاری خداوند سر کنم و به نصیحت و موعظه خلق از هرکس بیشتر بکوشم و در سینهام کینه هیچ مسلمانی نیست». (یعنی که والله اگر به خودم باشد، هرگز نمیخواهم حاکمیت پیدا کنم) و »بدانید که من مصالح شما را بهتر تشخیص میدهم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و راهم را برنگردانید» (یعنی بیایید این خط را باهم برویم)
شرایط نارس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما تعادلقوا و شرایط عینی بسیار نارستر از آن بود که پیروزی محقق شود و آن مرزبندی و پختگی زمان عاشورا هم نبود که پیام را در تاریخ جاودانه کند.
البته برای انقلابیون بزرگ، برای پیشوایان رهایی، برای کسانی مثل امام حسن و امامحسین، نفس پیروزی در آن مقطع چیز خیلی کوچکی است. رسالت اولیای خدا و ائمه اطهار، همواره این بوده است که آتش انقلاب و جنبش را در سیاهترین، تاریکترین ادوار تاریخ و در اعماق قرون و اعصار برافروزند. بذری بهکارند و تخمی را نشا کنند تا سدهها و هزارهها بعد از خودشان شروع به رشد و بالندگی بکند.
چون که در آن روزگار پیدا کردن یکی، فقط یک مجاهد پاکباز و مقاوم، کار بسیار بغرنجی بود. چطور میشد در آن روزگار دهتا، بیست تا، صدتا، هزارتا، یا هزاران و هزاران گوهر بیبدیل پیدا کرد؟ هرگز میسر نبود. از آنجا که سطح آگاهی بسیار نازل بود، یافتن یکصد و بیست هزار مجاهدانی که در اوج آگاهی و در اوج پاکباختگی بدانند چه میکنند، مجذوب و مسحور رفاه و مظاهر دنیاطلبانه نشوند، از ارتجاع و قدرت مسلط زمانه حساب نبرند و با شرایط سخت انطباق آگاهانه و فعال بکنند، هرگز میسر نبود.
چقدر مقتدایان و راهبران آرمانی و تاریخی ما در آن روزگاران بیکس و تنها و فیالواقع غریب بودهاند؛ غریبان تاریخ. شاید هم عظمت کارشان در همین است.
شاید اصلاً رسالتشان همین بوده که از پیامبر اکرم پل بزنند بهنسلهای بعد و حلقه وصلی باشند بهجانب امروز، بهجانب نسلهای ما و چیزی را زنده نگه دارند.
توطئهها و طعمههای معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن، مانند حضرت علی از دو طرف بهشدت زیر ضرب بود. در یک طرف معاویه و در طرف دیگر هم بقایای خوارج که دوباره شروع به فتنهگری کرده بودند و درباره حرفهای امامحسن میگفتند بهخدا این مرد کافر و مشرک شده است! اینهم مثل پدرش، مثل علی شده است!
در این بحبوحه آدمهای معاویه فرصت را مغتنم شمردند و یکروز بهخیمه امامحسن یورش بردند و آن را غارت کردند. حتی ردای امامحسن را از دوشش کشیدند و بردند. شاید اگر فداکاری عدهیی از یاران اندک و جانبازش نبود، دشمن همانجا میتوانست ترورش کند.
معاویه بدش نمیآمد که بهترتیبی و با دسیسهیی از دست امامحسن خلاص شود. اما مرزی که رعایت میکرد این بود که پای خودش نیفتد. میخواست بگوید امامحسن بهدست لشکر خودش کشته شده است. این فرق معاویه با یزید بود. معاویه با حواس بسیار جمع در مجموع چهلسال حاکم بود. از سال ۲۰هجری بهمدت بیستسال در شام حاکم بود و از سال ۴۰به بعد در سراسر دنیای اسلام. دقیقاً حواسش جمع بود که چه کار میکند. در حالی که به همهنوع سرکوب و جنایت دست میزد، اما ظواهر را میساخت و وسوسه میکرد. عمد داشت صحنه را طوری ترتیب بدهد که وانمود کند «خودشان خودشان را میکشند»! کمااینکه وقتی در سال۵۰هجری، ده سال بعد، امامحسن را از طریق تحریک زوجهاش (دختر یکی از سران خوارج) مسموم کرد و بهشهادت رساند، بهنحوی عمل کرد که در ابهام بماند و هنوز هم برخی از محققان میگویند معلوم نیست که کار، کار معاویه باشد. مثلاًًً میگویند، شاید این زن از روی چشم و همچشمی و کینهخواهی در مورد پدرش و… تصمیم به انجام جنایت گرفته است. حال آن که موضوع خیلی روشن است و دم خروس معاویه جای حاشا ندارد.
همین الآن هم میبینید که در جنایتهایی که رژیم علیه مجاهدین میکند، میگوید خودشان خودشان را ترور و تصفیه کردهاند!
معاویه همیشه طعمههایش را طوری انتخاب میکرد که از منفعت مضاعف برخوردار شود. یکی بهچنگ آوردن «طعمه» و یکی هم اینکه او را علیه نیروی انقلاب، علیه خود امامحسن، بهکار بگیرد.
تنهایی امامحسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مسیر مداین در نقطهیی بهنام «ساباط» یکی دیگر از عوامل معاویه از کمینگاه جست و با شعار »اللهاکبر» خنجر را بهروی امامحسن گرفت و گفت ای حسن پدرت مشرک شد تو هم مشرک شدی!
امامحسن بهشدت مجروح شد و مهاجم در دم بههلاکت رسید. حضرت حسن را مجروح به مداین بردند. با وجود این، در آنجا در سخنرانی در برابر لشکریان خود مجدداً سوگند خورد که از مقابله با لشکر شام و ارتجاع اموی روی برنتافتیم. لیکن در میدان کارزار و رزم با دشمن باید با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم و بعد برآشفت که این چهوضعی است که هنوز برخی بر کشتگان صفّین و نهروان گریه میکنند (نهیبزد که چه خبراست؟!) آنکس که بگرید و بهکار جنگ برنخیزد، وامانده و شکستخورده بماند!
اوضاع بغرنج را میبینید؟ هنوز در لشکر امام نیز خطوط قرمز جمل و صفین بهطور ایدئولوژیک جانیفتاده و نمیتوانست جا بیفتد. سطح آگاهی فوقالعاده نازل بود. آن قدر که هنوز بر صفین و نهروان میگریستند و بر سر و سینه میکوبیدند. آخر آنها هم مدعی اسلام بودند. اسلامپناهی سطحی مانند دموکراتیسم صوری دامنهاش آنقدر وسیع است که برای امثال ابن ملجم و لاجوردی هم سینه چاک میدهد.
باور کنید در روزگار ما هم فتنه خمینی بغرنج بود. اگر این خونها را در برابر خمینی نمیدادید، اینچنین رسوا و منفور نمیشد. آخوندی مدعی امامت بود که در 80سالگی به هوس سلطنت مطلقه افتاد.
اما «رجال» روزگار امامحسن اغلب بهگوشهیی خزیده بودند. مغیره در طایف بیتوته کرده بود ولی مرغ دلش در هوای مقام و منصب پرمیزد. ابوهریره در مدینه بود و بدش نمیآمد هر ازگاهی پولی از معاویه برای او برسد. »جوشکارها» هم میگفتند بین مسلمانان نباید جنگ باشد!
چه روزگار تلخی برای امام حسن بود. روزی که پدرش علی ترور شد، گویا پایان یکفصل بود. چون ارتجاع کاملاً غلبه کرد.
علی، نوری در ظلمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیخود نبود که حضرتعلی همان روز اول که بر سر کارآمد در اطلاعیه سیاسیـ نظامی شماره۱خود گفت حقوق مردم را اگر در کابین زنهایتان هم باشد، پسمیگیرم. با آن بزرگمالکیها، آن کشورگشاییها آن غنائم و آن غارتها، خیلیها از دست رفته بودند و خیلیها را هم خریده بودند.
چنان که اشاره کردم، یکی از محققان نوشته است وقتی حضرتعلی حرف میزد، اضدادش، بهاو بهعنوان حافظ ارزشهای کهن مینگریستند. آخر حضرتش با «چرخشمداری» و »دگراندیشیها» ی ارتجاعی و تجدیدنظرطلبی در اصول هیچ میانه خوشی نداشت.
حضرتعلی از روز اول میگفت این حرفها که معاویه علم کرده و میگوید من چون کنار روم هستم، باید دربار و دیکتاتوری داشته باشم، مزخرف است.
چنانکه گفتیم در این سالیان معاویه تاآنجاکه میسر بود، توانسته بود با استفاده از پول و با ایجاد شبکه سیاسی و اطلاعاتی، در عراق نفوذ کند و بهتبلیغ علیه علی و آل او بپردازد. بههمین خاطر مرفههای آن زمان بهجنگهای علی بهعنوان جنگهای شوم نگاه میکردند که برادر را در مقابل برادر قرار داده است!
حقا که در آن شرایط کسی غیراز حضرتعلی از پس آن جنگها و حل آن معضلات برنمیآمد و بهراستی اگر ما نمونهیی مثل حضرتعلی نداشتیم، چگونه میخواستیم با خمینی دربیفتیم؟ چگونه میخواستیم ثابت کنیم که این رژیم ارتجاعی و ضداسلامی است؟ چگونه میتوانستیم بگوییم قرآنهایی را که خمینی و معاویه برسر نیزههای شیطان میکنند، باید با شمشیر فرو انداخت؟
سختترین ابتلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرانجام پس از بلاجواب ماندن همه آزمایشهای نظامی، امامحسن یا باید همان کار امامحسین را پیشه میکرد ـکاری که حتماً برایش پذیرفتنیتر بود، چون جنگهایش را کرده بود و همه امتحانها و آزمایشها را پس داده بودـ یا هم که باید شعله جنبشی در حال نزول را برای نبرد بعدی در موقعیتی مناسب زنده نگهمیداشت. یعنی که باید برای حفظ مرام و مکتبی در معرض پایمال شدن، از حاکمیت صرفنظر میکرد و به قرارداد صلح تن میداد.
حتی شرایط طوری نبود که اگر عاشورایی هم بهراه میانداخت، بهحماسه جاودانی، آنچنانکه امام حسین در برابر یزید انجام داد، تبدیل شود. آخر، معاویه دجال با یزید رسوا خیلی فرق داشت. یکفرقش با یزید این بود که میفهمید طرف مقابلش کیست. بنابراین بهرغم همه رذالتها و جنایاتش، هیچوقت از امامحسن نمیخواست که تو باید من را «امیرالمؤمنین» خطاب کنی یا باید با من بیعت کنی، چون میدانست امامحسن اهل اینکار نیست. اما یزید تا به قدرت رسید، امامحسین را برای بیعت تحتفشار گذاشت و بهحاکم مدینه دستور داد که از حسین بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد فیالمجلس او را بکش!
طرف حساب امامحسن، معاویه بود نه یزید. شرایط بسیار بغرنج و سنگین بود و حقیقتاً پیشوایانی مثل حسنبنعلی هستند که ازپس چنین شرایطی برمیآیند.
حالا پیشوا و پیشاهنگ انقلابی باید یا عاشورایی راه بیندازد یا در آن شرایط فوقالعاده بغرنج حرکتی تازه را شروع کند. انگار که باید یک مرحله بازسازی و بذرافشانی و تشکیل سازمان مخفی تشیع انقلابی را از سر بگذارند. انگار که در سال 41هجری (1378سال پیش) هنوز شرایط عینی آنقدر نارس و ناپخته و آنقدر مادون است و سلطه ارتجاع به ترتیبی است که بهطور بلافصل حتی نمیتوان وارد عاشورا شد.
این چیزها هم شاخص دارد. شاخص آن، رزمآوران و فرماندهان و سرداران و مسئولانی هستند که باید در کنارش میبودند.
قطعاً اگر امامحسن ده فرمانده مثل قیس داشت ـفقط دهتاـ وضع متفاوت بود. چه رسد که صدتا و هزارتا، ولی چنین چیزی نبود.
یادمان نرود که در سال60هجری، دهسال بعداز امامحسن، یعنی بعداز همه اتمامحجتها و در شرایطی که یزید منفور و رسوا با نقض همان قراردادهای مورد قبول معاویه مانند شاهزادهیی سبکسر و فاسد بهتخت نشسته و از امامحسین بیعت میخواست، در طرف امامحسین در روز عاشورا بیشتر از ۷۲نفر باقی نماندند. از این تعداد هم سی و دو نفر اعضای خانواده و حرم خودش بودند. یعنی غیراز عترت نبوی تنها حدود چهلنفر به حمایت از او قیام کرده بودند.
از روی همین مقایسه میتوان شرایط بسا دشوار و تیره و تارتر زمان امامحسن را دریافت.
قرارداد امامحسن با معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرتحسن بهناگزیر پای قرارداد آمد و ناگزیر از حاکمیت صرفنظر نمود و با معاویه صلح کرد. مواد این قرارداد شایان توجه اکید است.
معاویه متعهد شد که باید به کتاب خدا و سنت رسول و سیره خلفای شایسته عمل نماید.
معاویه پذیرفت که حق سب و لعن آلعلی و شیعیان و حق آزار آنها را ندارد.
همچنین پذیرفت که حق تعیین جانشین برای خودش ندارد.
پذیرفت که امامحسن حق دارد معاویه را «امیرالمؤمنین» خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود. یعنی که امامحسن معاویه را بهرسمیت نمیشناسد.
معاویه همچنین پذیرفت که 5میلیون درهم موجودی بیتالمال کوفه زیرنظر امامحسن باشد و یکمیلیون درهم مالیات دارابگرد فارس متعلق به بازماندگان شهیدان جنگهای جمل و صفین باشد.
سازش یا حفظ جنبش؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرارداد بین امامحسن و معاویه در ربیعالاول سال۴۱پس از هجرت بسته شد.
بهراستی که در آن شرایط سهمگین و تاریک، این پیمان قبل از هر چیز رسواگر دجال و «پیمان حفظ و ادامه جنبش» بود، نه »پیمان گذشت و سازش». کمااینکه بهمثابه یک اتمامحجت تاریخی زمینهساز قیام عاشورا و حماسه جاودان آزادی در دو دهه بعد گردید. هر چند که آمدن پای توافق با معاویه برای امامحسن سختترین ابتلا و آزمایشی بهمراتب سنگینتر از عاشورا بود.
واقعیت این است که بهرغم رگبار اتهامات ناجوانمردانه و رذیلانهیی که متوجه امامحسن شده است، آن حضرت هرگز از آن توافق در سودای عافیتجویی نبود. در سخنرانیش پساز قرارداد تأکید کرد که «منظورم جز صلاح و بقای شما نبود» و اضافه کرد که «این آزمایشی است برای شما و امری است گذرا و موقت» (فتنهٴ لکم و متاع الی حین). در کتاب فتنه الکبری آمده است: »همانروز که حسن نمایندگان مردم کوفه را نزد خود پذیرفت و… نقشه کار ایشان را ریخت، روزیست که پایه حزب سیاسی منظم شیعیان علی و فرزندانش ریخته شد».
امامحسن در مجموع ۲۵بار پیاده بهخانه خدا رفت. دوبار همه دارایی خود را بخشید و سهبار هر چه را که داشت با مستمندان آن روزگار نصف کرد. این است سیمای تابناک راهبری فداکار و هشیار و صبور با بالابلندترین شور و عرفان انقلابی که در تهمتهای دشمنان آگاه و در تشریحات دوستان ناآگاه به تلخی و در غربت در لایهیی از عافیت جویی و سیاست بازی مصلحتگرایانه مسخ میشود.
تاریخ انسان چقدر پرپیچ و خم طی شده است. انگار که بشر هنوز در دنیای بهیمی و مادون انسانی نیازمند چنین راهبران و پیشوایانی است تا برایش راهگشایی کنند و مسیری انتخاب کنند که در آن آتش انقلاب و ندای رهاییبخش اسلام، اسلام محمدی و علوی، شعلهور بماند و خاموش نشود. معاویه آنقدر دجال و فریبکار بود که هنوز هم در بسیاری از بلاد محترم است.
رسوایی معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه پساز امضای قرارداد، آزار شیعیان توسط کارگزاران اموی را شروع کرد.
در همان آغاز در یکی از سخنرانیهایش برای مردم کوفه نشان داد که اهل عهد و پیمان نبوده و نیست و باوقاحت تصریح کرد که «من با شما جنگ نکردم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج کنید و زکات بدهید. بلکه با شما جنگیدم تا بر شما امیر و فرمانروا باشم و خدا مرا فرمانروا کرد و شما نمیخواستید».
دکتر طهحسین مینویسد: «وقتی کار عراق بهدست معاویه و جانشینانش افتاد، مردم عراق درستی بیمدادنهای علی را دانستند و پیشگویی علی آشکار شد. اکنون کارگزاران اموی همهگونه بلا برسرشان ریختند و بهکارهایی که دوست نداشتند وادارشان کردند و در مال و جان، در آشکار و نهان و در دنیا و دین آزارشان دادند. پس آنگاه همگان بهیاد علی و هشدارهای او افتادند».
ابن ابیالحدید هم مینویسد که از دوستان اهلبیت و مردم هر که را که گمان دوستی علی در او بود، بهتهمت میگرفتند و زجر میکردند و بیخانمان مینمودند و آنگاه میکشتند.
در قدم بعد معاویه بخشنامهیی صادر کرد که یک عبارت آن چنین است: در تمام دقایق متوجه باشید که هرکه ثابت شد از شیعیان علی و از دوستداران اهلبیت است، عطایش را قطع کنید. حقوق و مواجب او را توقیف نمایید…
و در بخشنامهیی دیگر: نظر کنید هرکه را احتمال دادید از هواداران اهلبیت است بهمجرد اینکه بهاو ظن بردید، او را تحت فشار و شکنجه قرار دهید و خانهاش را برسرش خراب کنید.
تبلیغات معاویه آنقدر علیه حضرتعلی گسترده بود که اهل شام میگفتند این علی که میگویند در محراب کشته شده با محراب چه کار داشت؟
برای آنکه بچههای کوچک از اول ضدعلی باربیایند، شبکه آخوندی معاویه در مکتبخانهها، برنامههای متعددی روی آنها پیاده میکردند. مثلاًًً اسباببازی بچهها را میگرفتند و به آنها پسنمیدادند و وقتی که بچه گریه میکرد، میگفتند اسباببازی تو را علی برده است یا وقتی بچه گرسنه بود میگفتند غذایت را علی برده است
فنا و بقا در تاریخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصرار بر سب و لعن علی آن چنان بود که وقتی زیاد، حاکم کوفه، حجربنعدی، از یاران وفادار حضرتعلی، را همراه با چند تن از همرزمانش دستگیر کرد و برای کشتن توسط معاویه به شام فرستاد، «جرم» شان این بود که با سب و لعن علی مخالفند.
هنوز حجر به دمشق نرسیده بود که معاویه جلادی را فرستاد، که آن سردار نامی را در بین راه گردن زد.
معاویه همچنین عبدالرحمن، یکی از یاران حجر، را بهکوفه برگرداند تا زیاد او را «بهبدترین وجه» بکشد. »جرم» عبدالرحمن این بود که در مجلس معاویه جوابهای دندان شکن داده بود.
در آن مجلس معاویه به او گفته بود: «قتلت نفسک»، یعنی با این حرف و موضعت، خودت را به کشتن دادی. عبدالرحمن هم پاسخ داده بود: »بل ایاک قتلت»، یعنی نه، تو را کشتم…
معاویه و یزید تصور میکردند که توانستهاند تشیع انقلابی را بکشند، اما اکنون پس از14قرن بهوضوح پیداست که چهکسی محو و نابود شد و چهکسی تا جاودان استوار و پابرجا ماند.
خمینی هم فتوای هدر بودن خون مجاهدین را بهطور جمعی داد و فکر کرد که مجاهدین را کشته است. اما لازم نیست منتظر زمان زیادی شویم. داستان چنان روشن است که، در زمان حیات خود خمینی، جانشینش بهاو نوشت مجاهدین خلق باکشتن ازبین نمیروند، بلکه ترویج میشوند.
پیداست که چهکسی دیگری را بهطور تاریخی، آرمانی و سیاسی از میدان خارج کرده است.
سرمنشأ اصالتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز 15رمضان روز ولادت دومین رهبر تاریخی ماست. مریم در دعایش درباره این پیشوای بزرگ چه خوب گفت: «جگرگوشه فاطمه زهرا، نوردیده علی مرتضی و پیشوای برگزیده محمد مصطفی».
در چنان شرایط تاریخی بسیار بغرنج و بسیار تاریک و عقبماندهیی بود که پیشوایان ما راه را گشودند. در شرایطی که فیالواقع تنها و غریب بودند. بعد بهعاشورا رسیدیم و گذشت و گذشت. و حالا در قرن پانزدهم هجرت هستیم. انگار که چیزی در حال چرخش است…
اگر در ما اصالتی هست، لابد از غباری است که ا ز پیشوایانی چون امامحسن و امامحسین برما نشسته است. آنها آموزگاران درس صداقت و فدا، درس ایستادگی، درس سرخمنکردن در برابر شرایط بغرنج، درس آزادی و همه درسهایی هستند که امروز همه شما در انقلاب مریم آموختهاید. درست بههمین دلیل، بهدلیل «مجاهدان از همهچیز گذشته»، «مجاهدان بلااسکان» و »گوهرهای بیبدیل زمان» اوضاع با روزگاران گذشته فرق میکند. این، برجستهترین و بارزترین و مهمترین تفاوت این روزگار با آن روزگار است. پساز قرون و اعصار و پساز سالیان دراز، انگار که تاریخ میخواهد با ارتش آزادی و از طریق شما و خلقتان روی پاشنهیی بچرخد.
در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیستویکم میلادی، دیگر تعادل قوا، آن تعادل قبلی نیست. آنطور نیست که پیام رهایی، پیام اسلام محمدی و علوی، پژواکی نداشته باشد. تحولات بسیار سریع است. چهکسی فکر میکرد که در کمتر از دو دهه خمینی اینچنین در شعارهایش و در مواضعش بهوسیله نیروهای خودش لجنمال شود؛ از جنگطلبیش تا شعارهای بهاصطلاح ضداستکباریش.
خمینی تصور میکرد با همان شیوههای معاویه میتواند مجاهدین را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه از نظر نظامی و تشکیلاتی بکشد و نابود کند، اما میبینیم که خمینی در سرکوبی و کشتار مجاهدین خودش را کشت و به زبالهدان تاریخ افکند و این حقیقت هر روز بیش از گذشته چشمها را خیره میکند.
اینبار برای دیدن نتیجه کار لازم نبود که قرنها منتظر بمانیم.نه، در سالیانی اندک، در یک نسل، بسیاری چیزها روشن شده است…
داستان مربوط به یک، دو، سه، ده، صد و هزار تن نیست، بلکه مربوطبه هزارها و هزاران گوهر بیبدیل و نوامیس ایدئولوژیکی مجاهد خلق است. این خود بهترین شاخص است، چنانکه دودهه گذشته هم همین را گواهی میکند.
دعا کنیم خدا شایستگی بدهد، انگار که امروز مأموریت و تعهد ما دقیقاً در ادامه همان مسیری است که با حضرتعلی و حضرتحسن و امام حسین آغاز شد.
امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی، برادر و راهبر امام حسین، مربوط میشود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه میجنگید. هم او که بذر افشان و راهگشای عاشورا و زمینهساز حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا، حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امام حسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده میشد.
با این همه هنوز که هنوز است دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده و تصمیمگیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پردهیی از اسرار و ابهام باقی مانده است.
حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال 50هجری، یعنی به سالهای هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به تحریک معاویه مسموم شد و بهشهادت رسید. دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین امام حسن و معاویه است، به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط و تعادلقوای عینی را همچنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در آن شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند. آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود و اگر او در آزمایشی خارقالعاده از حکومت و حاکمیت صرفنظر نمیکرد، در یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون میآورد و دعاوی تاریخی آن را هم لوث میکرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمییافت.
به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ هدف رگباری از ناجوانمردانهترین اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه واقع شده است.
واقعیت این است که حضرت حسن با تمام توانش جنگ با معاویه را آزمود و بدون شک انتخاب عاشورایی ـآن چنان که دو دهه بعد در قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ دادـ برایش آسانتر بود. اما شرایطی عینی، تعادلقوای واقعی و تیره و تار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگ باقی میگذاشت و نه جایی برای تسریع در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سنگین انحراف و ارتجاع، امام حسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنجتری را از سر میگذراند که همانا صرفنظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود.
شرایط عینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت علی (ع) به خلافت رسید، یک هفته از پذیرش آن امتناع میکرد تا آن که انبوه مردم به سوی او آمدند و با او بیعت کردند. بعد از 6ماه شماری از کسانی که از اول با او بیعت کرده بودند ولی دیدند که علی اهل امتیاز دادنهای طبقاتی نیست، جنگ جمل را به راه انداختند .
در آن روزگار نیروهای مولده در سطح بسیار نازلی بودند. جامعه آن روز عربستان یک جامعه سوداگر عشیرتی و مادون فئودالیسم بود. تغییراتی هم که بر اثر دینامیسم وحی به وسیلهٴ پیامبر اکرم ایجاد شده بود، مبتنی بر اهمیت و اصالت عنصر پیشتاز و رهبری کننده بود. حال اگر نیروی پیشتاز و نیروی رهبری کننده خودش منحرف میشد، طبعاً شرایط عینی آن روزگار با نیرویی سهمگین، همه چیز را به عقب برمیگرداند. نه تنها قدم برداشتن در مسیر یگانگی و توحید و نفی تبعیض و طبقات نامیسر میشد، بلکه در آن عصر تاریک ناآگاهی، همه به خطا و انحراف و ارتجاع میرفتند و این انحراف برای حضرت علی، امام حسن و شیعیان آنها قیمتی کلان در بر داشت.
ثروتهای ناشی از جنگهای توسعهطلبانه (که حضرت علی با آن بهشدت مخالف بود) بزرگ مالکی، بردهداری و افزایش تولید، ضمن ایجاد یک روحیه رفاه طلبانه، شکافها و تضادهای طبقاتی را در جامعه تشدید کرده بود. این شرایط، فرهنگ و تفکـرات خاص خود را هم پدید آورده بود و به قول محققان عرب، علی را در آن روزگار «راهبری میدیدند که هنوز در بند همان ارزشهای کهنهٴ » روزگار پیشروی انقلاب است.
دولت اسلامیتوانسته بود در مقابله با دو ابر قدرت زمان (ایران و روم) یکی از غیرممکنترین غیرممکنها را در آن روزگار محقق کند. در شرق، ابرقدرت و امپراتوری ساسانی را به کلی سرنگون و منهدم کرد و در غرب هم راه پیشروی روم را سد و قسمتهایی از آن را تجزیه نمود. در مورد ایران، علت این بود که خود مردم ایران ناراضی بودند، بهنحوی که سردار ساسانی برای آن که سربازانش فرار نکنند، آنها را در نبرد «ذات السلاسل» به زنجیر میبست.
اسلام پیامی بود که مردم ایران در همان روزگار آن را دریافته و از آن سلاحی برای مقابله با شاهنشاهی ساسانی برداشت کردند. بهخصوص اسلامی که مبین و معرفش علی (ع) و پیامش آزادی و نفی تبعیض و ستم بود. اسلامی که بنی بشر را مساوی میشناخت، با جنگهای توسعهطلبانه و تقسیم نامتساوی بیتالمال مخالف بود و ملتها و ملیتهای تحت ستم و زحمتکشان و طبقات فرودست جامعه را زیر بال و پر میگرفت و نوید میداد که وارث زمین و فاتحان فردا همین ضعیف نگهداشته شدگان امروز هستند.
جنگ جمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین جنگی که علیه علی برانگیختند (جنگ جمل) یک جنگ طبقاتی بود. در رأس این جنگ طلحه و زبیر بودند که از امالمومنین، عایشه، استفاده سیاسی و طبقاتی کردند.
در حالیکه حضرت علی آماده بود برای جنگ بهسمت شام برود و فتنه معاویه را کور کند، ناگزیر در وسط راه، تغییر مسیر داد و از شام بهسمت بصره رفت. آنها ابتدا میخواستند مدینه را محاصره کنند و دولت علی را براندازند. بعد دیدند مدینه جای خوبی نیست و سرانجام حوالی بصره را برای جنگ با علی انتخاب کردند.
در آخرین مقطع جنگ، در اطراف شتری که عایشه سوار آن بود 17هزار جنازه انباشته شده بود. شتری که حضرتعلی آن را مثل گوساله سامری توصیف کرد و بهدستور علی آن را پیکردند و کشتند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را هم به باد دادند.
این جنگ خوشیمن نبود، چون تا آن زمان در هیچ جنگی نبود که هر دو طرف دعوی اسلام و مسلمانی داشته باشند. جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور داشت جنگ بین کفر روشن و آشکار در کسوت اشرافیت ارتجاعی قریش در برابر اسلام بود و صفبندی عاری از ابهامی داشت. اما اکنون شرایط آنقدر بغرنج شده بود که اردوی ارتجاع هم ردای مسلمانی بهتن میکرد. آنها بهعلی مارک کفر و شرک و نفاق میزدند و مثل همین خمینیچیهای امروز تا بخواهید داعیه اسلام و مسلمانی داشتند. جالب است بدانید که سران جمل مدعی بودند که علی در کار حکومت با آنها مشورت نمیکند و بهقول امروزیها «دموکراتیک» نیست! یعنی که خط و خطوط آنها را نمیپذیرد و هرنوع سازش با ارتجاع را رد میکند.
فتنهٴ معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از جنگ جمل که با پیروزی حضرتعلی پایان یافت، او دیگر به مدینه برنگشت و پایتخت را کوفه قرار داد.
در آن روزگار عراق و کوفه در مجاورت ایران به کانون نیروهای شورشی و انقلابی تبدیل شده بود. بنابراین صلاح را در آن دید که پایتخت را از مدینه به کوفه بیاورد. این تصمیمی بسیار شجاعانه و انقلابی بود که از کسی غیر از علی برنمیآمد چونکه مدینه شهر پیغمبر بود و خیلی تقدس داشت. اما علی ترجیح داد که مدینه را با همه سوابقش و با همه امتیازاتی که داشت، رها کند و در کانون نیروهای شورشی و عصیانگر در مجاورت «موالی» (ملتها و ملیتهای دست دوم آنروزگار) مستقر شود.
در حالیکه انقلاب جدید با پیامهای جدیدش توانسته بود امپراتوری ساسانی را سرنگون و قسمتهایی از امپراتوری بزرگ روم را مضمحل کند، موجی از بزرگ مالکی، ثروتها و غنایم ناشی از جنگ و بردهداری و موج قدرتمند دنیاطلبی و رفاهجویی، جنبش اسلامی را از درون فرو ریخته و دچار ارتجاع یا تجدیدنظر طلبی کرده بود. یعنی غیر از علی و شیعیان علی، سایرین تحت تأثیر دستاوردهای این دو امپراتوری بهلحاظ ایدئولوژیک از نفس افتاده بودند.
در شام، سوریه کنونی، تقریباً از 20سال پیش معاویه حکومت میکرد. 4سپاه نیرومند فراهم کرده بود. درباری بههم زده بود و حواسش هم بسیار جمع بود. در سنت اسلام «دربار» وجود نداشت، ولی او مدعی بود که چون در برابر امپراتوری روم قرار دارد، باید جاه و جلالش برای رومیها چشمگیر باشد. در دوران عثمان، در حالیکه نیروها را در شامات نگهداشته بود، پیش عثمان آمد و گفت سپاهیانم آمادهاند، اگر بگویی برای کمک بهتو به اینجا میآیند. اما چون مقاصد قدرتطلبانه معاویه روشن بود، عثمان دستش را خواند و گفت اینها بهانه است، دروغ میگویی و به این وسیله میخواهی بهکام دل خودت برسی. حقیقت این بود که معاویه اسباب پادشاهی اسلامی (یا جمهوری اسلامی از نوع خمینی) فراهم میکرد و میخواست عثمان ساقط شود و خودش به قدرت برسد. وقتی هم دید مردم و شورشیان عثمان را ساقط کردند و علی را برگزیدند، تنها شانس امپراطوری خودش را در نابود کردن علی و خاندانش میدید. این بود که با پیراهن خونی عثمان (خلیفه مقتول) از همان روز قدرتیابی علی بهخونخواهی عثمان پرداخت.
جنگ صفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه با حزب سیاسی خود در رأس اشرافیت اموی، خواب بلعیدن دنیای اسلام را میدید و حضرتعلی هم میبایست او را پس براند. معاویه سفت و سخت پشت «اسلام» سنگر گرفته بود. خودش را کاتب وحی معرفی میکرد و از موضع اسلام به حضرت علی تهاجم سیاسی، نظامی و تبلیغاتی میکرد.
ششماه بعد از جمل، حضرتعلی ناگزیر باید به جنگ با معاویه رومیآورد و جنگ بزرگ صفّین که ۱۱۰روز طول کشید، درگرفت. در طول این ۱۱۰روز، ۹۰دور جنگ انجام شد. معاویه از ثروتهای بهیغما رفته در زیر لوای اسلام ۱۲۰هزار نفر گرد آورده بود. سپاه حضرتعلی ۹۰هزار نفر بود.
دو سپاه در صحرای صفّین در حوالی شهر رقّه در خاک سوریه کنونی درگیر شدند. معاویه 45هزار کشته داد. تعداد شهیدان حضرتعلی ۲۵هزار بود. برخی میگویند با زخمیهایی که بعداً از دست رفتند، صفّین یکصدهزار کشته داشته است.
سرانجام، در حالی که از بابت نظامی حضرت علی دست بالا را داشت، معاویه با یک حیلهٴ ارتجاعی، که مشاورش عمروعاص اندیشیده بود، قرآنها را بر سر نیزه کرد با این ادعا که ما مسلمانیم و نباید با هم بجنگیم؛ بیایید «قرآن» بین ما داوری و حکمیت کند!
معاویه که در 90دور جنگ طی 110روز به تمام و کمال شکست خورده بود، با این حیله توانست، در سپاه علی شقه ایجاد کند. از آن جا بود که فتنهٴ خوارج یا «خارجیگری» با سطحیترین و قشریترین برداشت از اسلام سر برداشت. علی ابتدا تن به حکمیت نمیداد. اما ناگزیرش کردند. بعد هم ابوموسی اشعری که از قبل در کوفه حکومت داشت و معاویه او را طی این مدت ساخته و پرداخته بود، بهعنوان حکم علی را عزل و معاویه را نصب کرد.
این حکمیت طبعاً مورد قبول حضرت علی واقع نشد. بسیار کوشید که نیروها را به جنگ علیه معاویه برانگیزد، اما همان موج مهلک رفاهطلبی انگیزهیی برای جنگ باقی نگذاشته بود. بهخصوص که حضرت علی در جنگها، از جمله در جنگ جمل دو چیز بسیار انگیزاننده، یعنی غنیمت و غارت را نهی کرده بود.
محققان از جمله دکتر طه حسین مصری، میگویند: «هر قدر علی به جنگ دعوت میکرد، سرانشان از حیلهگر دروغ زن تا راستگوی ایشان بهانه میآوردند. پای پیش نهاده به وی میگفتند پیکانها تمام شده، شمشیرها شکسته، نیزهها را کندی گرفته است. ما را به شهرمان بازگردان تا کمی بیاساییم. ساز و برگ نو کنیم. سپس با تو به سوی دشمن رهسپار گردیم.
آخر حضرت علی، برخلاف رسوم رایج، کسی را به اجبار وارد اردوگاه جنگی خود نمیکرد و میخواست که جنگ آگاهانه و داوطلبانه باشد.
دوران امام حسن دشوارترین شرایط
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت علی به دست یکی از خوارج، اشقی الاشقیای زمان، ابن ملجم، ترور شد. برای معاویه چیزی بهتر از این متصور نبود.
دوران حکومت امام حسن بسیار پر فراز و نشیب و حاوی فتنههای سخت بود. از هنگامی که در 21رمضان سال 40هجری در 37سالگی خلافت دنیای اسلام را به عهده گرفت، شرایط بسیار پرفتنهیی را سپری کرد. در این شرایط بسیار دشوار، شخص امام حسن بهطور دائم در معرض توطئه و ترور بود. با این همه، رسالتش را که همانا زندهنگهداشتن و برافروختن آتش انقلاب در سیاهترین و تاریکترین شرایط بود، به بهترین صورت پیش برد.
در آن دوران سیاه هر کس نسبت به علی و خاندانش اظهار عشق و وفاداری میکرد، با شدیدترین عقوبتها مواجه میشد.
در 6ماه اول، حضرت حسن بهشدت تلاش کرد به جنگ با معاویه سر و سامان بدهد و راهحل نظامی را در تعادلقوای آن روزگار مجدداً پس از حضرت علی تجربه کند. اما فیالواقع ابهامها زیاد و سطح آگاهی بسیار پایین بود.
آخر در دوره حضرت علی، سرداری مثل سعد بن ابی وقاص، که فاتح ایران بود به کمک علی نیآمد و هنگامی که حضرت علی دنبالش فرستاد، گفت تا وقتی شمشیرم شروع به صحبت نکند و نگوید حق با کیست، من نمیآیم. چون هر دو طرف به ظاهر مسلمان بودند!
حضرت حسن در نخستین روز خلافت کوشید با اتکا به حدیث ثقلین، که وصیت پیغمبر در مورد قرآن و اهل بیت بود، نیروها را آگاه کند. در اولین خطابهاش پس از بیعت توده مردم، به تشریح شرایط روز پرداخت و آنها را به پیروی از خودش و اعتماد به رأی و نظرش دعوت کرد و گفت: «ماییم یکی از ثقلین که پیامبر در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم مکمل و همراه قرآن که در آن تفصیل هر چیزی وجود دارد. نه از پیش میرود و نه از پشت سر. باطل در آن راه ندارد. در تفسیر قرآن باید به ما اعتماد کرد که در تفسیر آن راه حیله نسپریم، بلکه بر یقین و اطمینان باشیم (اصول کلی را بر حسب شرایط زمان در عمل پیاده میکنیم) ».
تلاشهای روشنگرانهٴ امام حسن مستمراً و بهطور یومیه ادامه داشت. اما این تلاشهای آگاهگرانه در آن شرایط تیره و تار و پرفتنه برد چندانی نداشتند. وسایل ارتباط جمعی مثل امروز نبود و کار شاق و طاقتفرسایی پیش رو قرار داشت. طرف مقابل هم معاویه بود که از سال 20هجری، در شام حاکم بود و در رأس ارتجاع و اشرافیت اموی جای پای خودش را حسابی محکم کرده بود؛ با نیرو و پول کلان و حیلهگری و سبعیتی بیپایان.
تجارت آدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عوامل مادی و عینی تماماً به نفع ارتجاع بودند. معاویه که با چپاول و جنگافروزی پول و سپاه کافی به دست آورده بود، پس از ترور حضرت علی، شروع به نفوذ در صفوف نیروهای امام حسن کرد. بهشدت تلاش میکرد افراد را یک به یک بخرد. بهعنوان مثال میخواست زیاد بن ابیه حاکم حضرت علی در فارس را که مردی بسیار کاردان و جسور بود بخرد. اول با تهدید وارد شد و نامهیی سراپا تحقیر و تهدید به او نوشت، وقتی که نتوانست زیاد مرعوب کند، با پول و رشوه و با وعده مقام از در تطمیع وارد شد. سرانجام زیاد را به شام دعوت کرد و خواهر خود را نزد او فرستاد تا حجابش را جلو او بردارد و بگوید تو برادر منی! زیاد پرسید از کجا میدانی؟ خواهر معاویه گفت پدرم (ابوسفیان) به من خبر داد که پدر زیاد من هستم و او برادر توست! واضح است که دادن نسبت زناکاری به پدرش و این چنین «برادر سازی» خوبیت نداشت، اما معاویه مثل خمینی در کار حکومت شرم و حیایی نمیشناخت (منظورم فتوای خمینی برای تجاوز قبل از اعدام است).
سرانجام زیاد در هم شکست و پیش معاویه آمد. معاویه رسماًًً او را برادر خود کرد و برای اینکه اثبات کند زیاد پسر پدر او یعنی پسر ابوسفیان است، بر بالای منبر رفت و ضمن اعلام مطلب بهنقل روایت و حدیث مجعول هم پرداخت. داستان زیاد، نمونهیی است که نشان میدهد معاویه برای ضربه زدن به حضرت حسن به هر حیلهیی دست میزد و تا هرکجا که لازم بود پیش میرفت.
مورد دیگر یکی از فرماندهان امام حسن به نام حکم کندی است که امام او را با 4هزار نفر بهعنوان جلودار سپاه به استان الانبار فرستاده بود. حکم کندی خود را به 500هزار درهم و وعدهٴ حکومت یکی از ولایتهای شام به معاویه فروخت و نیمهشب با 300نفر از خویشانش و کسانی که توانسته بود آنها را با خودش همراه کند، به معاویه پیوست.
بعد از این حادثهٴ تلخ، حضرت حسن فردی از قبیلهٴ بنی مراد را به استان الانبار فرستاد. معاویه او را هم با 500هزار درهم خرید. نفر بعدی عبیدالله بن عباس، فرمانده 12هزار نفر از سپاه امام حسن بود. او هم با یک میلیون درهم خریداری شد و شبانه به معاویه پیوست.
شرایط روزگار امام حسن و تعادلقوا این چنین بود. حرفهای بعدی بریده مزدوران آن روز هم مثل همگنان امروزیشان نیاز به شرح و بسط ندارد. ماحصل، همان «البته معاویه» به جای »البته خمینی» امروز است.
از این پیشتر، امام حسن خود در همهٴ جنگهای حضرت علی بهخصوص جمل و صفین در منتهای جسارت انقلابی جنگیده بود. در جمل در حالی که هنوز کوفه در دست دشمن بود، با عمار یاسر وارد کوفه شد و شخصاً ۹هزار تن را بسیج و تسلیح کرد و به جنگ برد. از روزی هم که عهدهدار خلافت شد تا روز قرارداد با معاویه از هیچ تلاشی برای جنگ فرو گذار نکرد. اما واقعیت چنان بود که در تعادلقوای عینی و جو تیره و تاری که ایجاد شده بود، نه جنگ پیروزمند مسیر بود و نه در صورت فدای تمام عیار، نتایج روشنگری همچون زمان عاشورا بر جای میگذاشت».
شبکهٴ آخوندی معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه از سالها پیش برای تبلیغ به نفع خود و ضدتبلیغ علیه آل علی و امام حسن یک شبکهٴ آخوندی بسیار کارآمد و گسترده دایر کرده بود. این شبکه آخوندی باید جعل روایت و حدیث میکرد. از جمله در یکی از بخشنامههای آن روزگار، به شبکه آخوندی دستور داده میشود که «شما در مقابل هر روایتی که درباره فضیلت علی نقل شده، روایتی به سود معاویه جعل کنید».
شبکههای آخوندی معاویه همچنین باید در همه جا سب و لعن حضرت علی را ساری و جاری و ترویج میکردند و هر چه را میخواستند نسبت میدادند. مثل همین امروز که خمینی از روز اول با کمک شبکه آخوندی میخواست شعار مرگ بر مجاهدین را جا بیندازد خمینی این روشهای دجالگرانه را از معاویه آموخته است.
تا سال 101هجری یعنی زمان عمربن عبدالعزیز به مدت 60-70سال لعن حضرت علی در بالای منابر بهوسیله همه آخوندهای شهر و روستا رواج داشت. هیچ منبری، هیچ مراسمی منهای این شعار منهای سب و لعن (لحن پراکنی و مرده با گفتن) حضرت علی اصلاً برگزار نمیشد. عوام الناس شامات خبر نداشتند چی به چیست. مورخین مینویسند که اگر یک روز به سب و لعن حضرت علی مبادرت نمیکردند، فکر میکردند یکی از مهمترین فرایض دین را انجام ندادهاند، دینی که «امیرالمؤمنین» آن یعنی معاویه باشد، البته دشمنش علی و امام حسن و امام حسین هستند.
دجالگری و وقاحت معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت حسن بیاننامه جنگی خود علیه معاویه را منتشر کرد، معاویه جوابی داد که عیناً از روی متن برایتان میخوانم: «نامه تو فرا رسید و آن چه را که درباره محمد، فرستاده خدا، از فضیلت نوشتی بدانستم، محمد در فضیلت بر تمام اولین و آخرین از کهنه و نو و کوچک و بزرگ پیش است. سوگند به خدا که محمد تبلیغ رسالت نمود و ادای نصیحت کرد و مردم را راهنمایی نمود تا آنگاه که خداوند مردم را از مهلکه برهانید و کوردلان را نور بصیرت بخشید، و از نادانی و گمراهی بیرون برد و راه را به ایشان نمود خداوند به او جزای نیکو دهد بهتر از پاداش هر پیغمبری از امتش و رحمتهای خدا براو باد در روزی که متولد گردید و روزی که به رسالت برانگیخته شد و روزی که از دنیا برفت و روزی که زنده و مبعوث گردد».
معاویه در جوابیه دیگری خطاب به امام حسن نوشت: «حال من و تو در این روز هم چون حال ابوبکر پس از وفات پیامبر است. هرگاه میدانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره مینمایی [اشک تمساح برای امت همیشه در صحنه] و بر این امت از من غمخوارتر و محافظه کارتری و سیاست تو از من بهتر و بر گرد آوردن اموال و مکر و کید با دشمنان از من تواناتری ترا اجابت میکردم و تو را شایسته میدیدم. لیکن میدانم که من بیشتر از تو ولایت کردهام و نسبت به این امت تجربتم بیشتر و دستم از تو فزونتر است، بنابراین روا باشد که تو با من بیعت کنی و دعوت مرا اجابت نمایی و در قید اطاعت من درآیی».
وقاحت، وقاحتی است بیحدو حصر، ببینید که ارتجاع در برابر انقلاب چه دعویها میکند!
معاویه وقتی که بزرگ مردانی همچون مالک اشتر را با عسل مسموم کرد. ادعایش سراپا اسلامی بود و میگفت: «ان الله جنود من العسل»! یعنی خدا را سپاهیانی است از عسل!
شبکه ترور و جاسوسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه در یکی از بخشنامههای آن زمان، برای هر کس که بتواند امام حسن را ترور کند جایزهٴ کلانی قرار داد. در مقدمهٴ این بخشنامه خطاب به همه حکام خود در همه ایالات و ولایات نوشته بود که «همانا خداوند مردی از بندگانش را برانگیخت که ناگهان بر تارک علی شمشیر فرو کوفت و او را بکشت و اصحابش را متفرق و پراکنده کرد»
برای آن که هر طور شده نگذارد حاکمیت در دست پیشوای انقلابی باقی بماند سیستمی از جاسوسانش را بهصورت کاملاً حساب شده در دستگاههای مختلف کاشته بود.
یکی دیگر از کارهای معاویه دستگیری پیکها و قطع ارتباطات اردوی امام حسن بود. در جنگ روانی هم از هیچ کاری فرو گذار نمیکرد. مثلاًًً یکی از اطلاعیههایش این بود: «ای سپاه عراق برای چه میجنگید. اینک عبیدالله بن عباس امیر شما با معاویه دست بیعت داد»..
جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
6ماه خلافت امام حسن تماماً در تلاشهای جنگی برای مقابله با معاویه خلاصه میشود. ابتدا از کوفه به نخیله رفت و در آن جا اردوگاه زد و سپس در محلی به نام دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیه سپاهیان هم جمع آمدند و جمعاً حدود 40هزار نفر میشدند. آنگاه امام حسن یک نیروی جلودار 12هزار نفره را به فرماندهی عبیدالله ابن عباس به پیش فرستاد (همان که سر انجام خود را به یک میلیون درهم فروخت). اما امام دوراندیشی نموده و قیس ابن سعد را هم به جانشینی او منصوب کرده بود که بعد از خیانت عبیدالله، فرماندهی نیروی جلودار را برعهده گیرد. نیروی جلودار معاویه که برای مقابله با امام حسن به بسیج تمامعیار دستزده بود، 20هزار نفر بودند. در اولین جنگ تفوق نسبی از آن لشگر امام حسن بود. اما افسوس که عبیدالله خیانت کرد و خود را فروخت و رفت. خیانتکاران اطلاعات خود را در اختیار معاویه قرار دادند و این باعث خرابکاری گسترده و گاه قطع کامل ارتباطات و کنترل نیروی انقلاب در برابر معاویه میشد.
قیس ابن سعد ابن عباده، فرمانده جدید، قهرمان والایی بود که از پاشیدگی جلوگیری کرد و با روحیه و عزمی پولادین در جنگ بعدی موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند.
از آن سو معاویه، طبق روش معمول خود، با تهدید و با تطمیع و با ترور و پول شخصاً وارد ماجرا شد تا هر طور شده قیس را مانند سایرین برباید. قیس فقط یک جمله جواب نوشت که ”لاوالله الا تلقانی ابداً الا بیتی و بیتک الرمح“! هرگز من یکی را نمیتوانی ملاقات کنی، مگر آن که بین ما نیزه باشد
روح پلید شیطان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه شیطان مجسم روزکار بود. بیخود نبود که حضرت علی گفته بود این قرآنها را از سرنیزهها بیاندازید و سراپرده شیطان را بکوبید.
روح پلید شیطان، مثل زمان ما که در خمینی مجسم بود، در آن زمان در معاویه تنوره میکشید واز قضا با تمسک به همان ظواهر و همان شعارهای به ظاهر اسلامی کار خود را پیش میبرد.
افسوس که در آن روزگار، در عصر بندگی و جاهلیت، افراد قهرمانی مثل قیس، اندک بودند. تردیدی نیست که اگر امام حسن معدودی قهرمان پایدار مثل قیس میداشت، در تعادلقوای آن روز حتماً میتوانست بر معاویه فائق شود. اما چنین چیزی نبود و شاید هم قرار نبود که باشد.
آخر، پیشرفت و تعالی بشری جریانی آگاهانه و داوطلبانه مبتنی بر زمینههای عینی و روند حرکت اجتماعی است.
سرانجام بخشنامه دیگری معاویه صادر شد: برای هرکس که حسن بن علی را بکشد 200هزار درهم پول به اضافه ازدواج با دختر معاویه. قبلاً دیدیم که برای جلب زیاد ابن ابیه، به خواهرش گفت که حجاب بردار و دعوی کن که پدر واقعی او همانا پدر تو است! این جا هم دخترش را جایزه قرار میدهد.
این نامه خطاب به تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل فرستاده شد. کار چنان شد که حضرت حسن برای نماز خواندن هم باید جوشن و زره میپوشید و در حین جنگ باید با محافظ نماز میگزارد. یکبار هم در مداین به او سوءقصد کردند که کارگر نیافتاد.
آزمایش مجدد جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن یکبار دیگر در مداین به آزمایش مجدد جنگ با معاویه پرداخت. ابتدا برای این کار سخنرانیهای روشنگر بسیار ایراد کرد. از جمله میگفت: «بعد از من، دیگر شما همراه با چه کسی خواهید جنگید؟ همراه با آن کس که کافر و ستمکار است و به خدا و پیغمبر هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنی امیه جز از ترس شمشیر اسلام نیاوردند».
میگفت اصلاً مگر معاویه مسلمان است؟ مگر او به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟
یادتان هست که هم در فاز سیاسی و هم این سالهای اخیر بحث میکردیم که اصلاً مگر خمینی به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟ مگر مسأله او خدا و اسلام است؟ دجال یعنی این!
یک عبارت هم از یک سخنرانی دیگر امام حسن در مدائن میخوانم: «به خدا سوگند امید و آرزوی من آن است که روز را به سپاسگزاری خداوند سر کنم و به نصیحت و موعظه خلق از هرکس بیشتر بکوشم و در سینهام کینه هیچ مسلمانی نیست». (یعنی که والله اگر به خودم باشد، هرگز نمیخواهم حاکمیت پیدا کنم) و »بدانید که من مصالح شما را بهتر تشخیص میدهم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و راهم را برنگردانید» (یعنی بیایید این خط را باهم برویم)
شرایط نارس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما تعادلقوا و شرایط عینی بسیار نارستر از آن بود که پیروزی محقق شود و آن مرزبندی و پختگی زمان عاشورا هم نبود که پیام را در تاریخ جاودانه کند.
البته برای انقلابیون بزرگ، برای پیشوایان رهایی، برای کسانی مثل امام حسن و امامحسین، نفس پیروزی در آن مقطع چیز خیلی کوچکی است. رسالت اولیای خدا و ائمه اطهار، همواره این بوده است که آتش انقلاب و جنبش را در سیاهترین، تاریکترین ادوار تاریخ و در اعماق قرون و اعصار برافروزند. بذری بهکارند و تخمی را نشا کنند تا سدهها و هزارهها بعد از خودشان شروع به رشد و بالندگی بکند.
چون که در آن روزگار پیدا کردن یکی، فقط یک مجاهد پاکباز و مقاوم، کار بسیار بغرنجی بود. چطور میشد در آن روزگار دهتا، بیست تا، صدتا، هزارتا، یا هزاران و هزاران گوهر بیبدیل پیدا کرد؟ هرگز میسر نبود. از آنجا که سطح آگاهی بسیار نازل بود، یافتن یکصد و بیست هزار مجاهدانی که در اوج آگاهی و در اوج پاکباختگی بدانند چه میکنند، مجذوب و مسحور رفاه و مظاهر دنیاطلبانه نشوند، از ارتجاع و قدرت مسلط زمانه حساب نبرند و با شرایط سخت انطباق آگاهانه و فعال بکنند، هرگز میسر نبود.
چقدر مقتدایان و راهبران آرمانی و تاریخی ما در آن روزگاران بیکس و تنها و فیالواقع غریب بودهاند؛ غریبان تاریخ. شاید هم عظمت کارشان در همین است.
شاید اصلاً رسالتشان همین بوده که از پیامبر اکرم پل بزنند بهنسلهای بعد و حلقه وصلی باشند بهجانب امروز، بهجانب نسلهای ما و چیزی را زنده نگه دارند.
توطئهها و طعمههای معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن، مانند حضرت علی از دو طرف بهشدت زیر ضرب بود. در یک طرف معاویه و در طرف دیگر هم بقایای خوارج که دوباره شروع به فتنهگری کرده بودند و درباره حرفهای امامحسن میگفتند بهخدا این مرد کافر و مشرک شده است! اینهم مثل پدرش، مثل علی شده است!
در این بحبوحه آدمهای معاویه فرصت را مغتنم شمردند و یکروز بهخیمه امامحسن یورش بردند و آن را غارت کردند. حتی ردای امامحسن را از دوشش کشیدند و بردند. شاید اگر فداکاری عدهیی از یاران اندک و جانبازش نبود، دشمن همانجا میتوانست ترورش کند.
معاویه بدش نمیآمد که بهترتیبی و با دسیسهیی از دست امامحسن خلاص شود. اما مرزی که رعایت میکرد این بود که پای خودش نیفتد. میخواست بگوید امامحسن بهدست لشکر خودش کشته شده است. این فرق معاویه با یزید بود. معاویه با حواس بسیار جمع در مجموع چهلسال حاکم بود. از سال ۲۰هجری بهمدت بیستسال در شام حاکم بود و از سال ۴۰به بعد در سراسر دنیای اسلام. دقیقاً حواسش جمع بود که چه کار میکند. در حالی که به همهنوع سرکوب و جنایت دست میزد، اما ظواهر را میساخت و وسوسه میکرد. عمد داشت صحنه را طوری ترتیب بدهد که وانمود کند «خودشان خودشان را میکشند»! کمااینکه وقتی در سال۵۰هجری، ده سال بعد، امامحسن را از طریق تحریک زوجهاش (دختر یکی از سران خوارج) مسموم کرد و بهشهادت رساند، بهنحوی عمل کرد که در ابهام بماند و هنوز هم برخی از محققان میگویند معلوم نیست که کار، کار معاویه باشد. مثلاًًً میگویند، شاید این زن از روی چشم و همچشمی و کینهخواهی در مورد پدرش و… تصمیم به انجام جنایت گرفته است. حال آن که موضوع خیلی روشن است و دم خروس معاویه جای حاشا ندارد.
همین الآن هم میبینید که در جنایتهایی که رژیم علیه مجاهدین میکند، میگوید خودشان خودشان را ترور و تصفیه کردهاند!
معاویه همیشه طعمههایش را طوری انتخاب میکرد که از منفعت مضاعف برخوردار شود. یکی بهچنگ آوردن «طعمه» و یکی هم اینکه او را علیه نیروی انقلاب، علیه خود امامحسن، بهکار بگیرد.
تنهایی امامحسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مسیر مداین در نقطهیی بهنام «ساباط» یکی دیگر از عوامل معاویه از کمینگاه جست و با شعار »اللهاکبر» خنجر را بهروی امامحسن گرفت و گفت ای حسن پدرت مشرک شد تو هم مشرک شدی!
امامحسن بهشدت مجروح شد و مهاجم در دم بههلاکت رسید. حضرت حسن را مجروح به مداین بردند. با وجود این، در آنجا در سخنرانی در برابر لشکریان خود مجدداً سوگند خورد که از مقابله با لشکر شام و ارتجاع اموی روی برنتافتیم. لیکن در میدان کارزار و رزم با دشمن باید با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم و بعد برآشفت که این چهوضعی است که هنوز برخی بر کشتگان صفّین و نهروان گریه میکنند (نهیبزد که چه خبراست؟!) آنکس که بگرید و بهکار جنگ برنخیزد، وامانده و شکستخورده بماند!
اوضاع بغرنج را میبینید؟ هنوز در لشکر امام نیز خطوط قرمز جمل و صفین بهطور ایدئولوژیک جانیفتاده و نمیتوانست جا بیفتد. سطح آگاهی فوقالعاده نازل بود. آن قدر که هنوز بر صفین و نهروان میگریستند و بر سر و سینه میکوبیدند. آخر آنها هم مدعی اسلام بودند. اسلامپناهی سطحی مانند دموکراتیسم صوری دامنهاش آنقدر وسیع است که برای امثال ابن ملجم و لاجوردی هم سینه چاک میدهد.
باور کنید در روزگار ما هم فتنه خمینی بغرنج بود. اگر این خونها را در برابر خمینی نمیدادید، اینچنین رسوا و منفور نمیشد. آخوندی مدعی امامت بود که در 80سالگی به هوس سلطنت مطلقه افتاد.
اما «رجال» روزگار امامحسن اغلب بهگوشهیی خزیده بودند. مغیره در طایف بیتوته کرده بود ولی مرغ دلش در هوای مقام و منصب پرمیزد. ابوهریره در مدینه بود و بدش نمیآمد هر ازگاهی پولی از معاویه برای او برسد. »جوشکارها» هم میگفتند بین مسلمانان نباید جنگ باشد!
چه روزگار تلخی برای امام حسن بود. روزی که پدرش علی ترور شد، گویا پایان یکفصل بود. چون ارتجاع کاملاً غلبه کرد.
علی، نوری در ظلمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیخود نبود که حضرتعلی همان روز اول که بر سر کارآمد در اطلاعیه سیاسیـ نظامی شماره۱خود گفت حقوق مردم را اگر در کابین زنهایتان هم باشد، پسمیگیرم. با آن بزرگمالکیها، آن کشورگشاییها آن غنائم و آن غارتها، خیلیها از دست رفته بودند و خیلیها را هم خریده بودند.
چنان که اشاره کردم، یکی از محققان نوشته است وقتی حضرتعلی حرف میزد، اضدادش، بهاو بهعنوان حافظ ارزشهای کهن مینگریستند. آخر حضرتش با «چرخشمداری» و »دگراندیشیها» ی ارتجاعی و تجدیدنظرطلبی در اصول هیچ میانه خوشی نداشت.
حضرتعلی از روز اول میگفت این حرفها که معاویه علم کرده و میگوید من چون کنار روم هستم، باید دربار و دیکتاتوری داشته باشم، مزخرف است.
چنانکه گفتیم در این سالیان معاویه تاآنجاکه میسر بود، توانسته بود با استفاده از پول و با ایجاد شبکه سیاسی و اطلاعاتی، در عراق نفوذ کند و بهتبلیغ علیه علی و آل او بپردازد. بههمین خاطر مرفههای آن زمان بهجنگهای علی بهعنوان جنگهای شوم نگاه میکردند که برادر را در مقابل برادر قرار داده است!
حقا که در آن شرایط کسی غیراز حضرتعلی از پس آن جنگها و حل آن معضلات برنمیآمد و بهراستی اگر ما نمونهیی مثل حضرتعلی نداشتیم، چگونه میخواستیم با خمینی دربیفتیم؟ چگونه میخواستیم ثابت کنیم که این رژیم ارتجاعی و ضداسلامی است؟ چگونه میتوانستیم بگوییم قرآنهایی را که خمینی و معاویه برسر نیزههای شیطان میکنند، باید با شمشیر فرو انداخت؟
سختترین ابتلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرانجام پس از بلاجواب ماندن همه آزمایشهای نظامی، امامحسن یا باید همان کار امامحسین را پیشه میکرد ـکاری که حتماً برایش پذیرفتنیتر بود، چون جنگهایش را کرده بود و همه امتحانها و آزمایشها را پس داده بودـ یا هم که باید شعله جنبشی در حال نزول را برای نبرد بعدی در موقعیتی مناسب زنده نگهمیداشت. یعنی که باید برای حفظ مرام و مکتبی در معرض پایمال شدن، از حاکمیت صرفنظر میکرد و به قرارداد صلح تن میداد.
حتی شرایط طوری نبود که اگر عاشورایی هم بهراه میانداخت، بهحماسه جاودانی، آنچنانکه امام حسین در برابر یزید انجام داد، تبدیل شود. آخر، معاویه دجال با یزید رسوا خیلی فرق داشت. یکفرقش با یزید این بود که میفهمید طرف مقابلش کیست. بنابراین بهرغم همه رذالتها و جنایاتش، هیچوقت از امامحسن نمیخواست که تو باید من را «امیرالمؤمنین» خطاب کنی یا باید با من بیعت کنی، چون میدانست امامحسن اهل اینکار نیست. اما یزید تا به قدرت رسید، امامحسین را برای بیعت تحتفشار گذاشت و بهحاکم مدینه دستور داد که از حسین بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد فیالمجلس او را بکش!
طرف حساب امامحسن، معاویه بود نه یزید. شرایط بسیار بغرنج و سنگین بود و حقیقتاً پیشوایانی مثل حسنبنعلی هستند که ازپس چنین شرایطی برمیآیند.
حالا پیشوا و پیشاهنگ انقلابی باید یا عاشورایی راه بیندازد یا در آن شرایط فوقالعاده بغرنج حرکتی تازه را شروع کند. انگار که باید یک مرحله بازسازی و بذرافشانی و تشکیل سازمان مخفی تشیع انقلابی را از سر بگذارند. انگار که در سال 41هجری (1378سال پیش) هنوز شرایط عینی آنقدر نارس و ناپخته و آنقدر مادون است و سلطه ارتجاع به ترتیبی است که بهطور بلافصل حتی نمیتوان وارد عاشورا شد.
این چیزها هم شاخص دارد. شاخص آن، رزمآوران و فرماندهان و سرداران و مسئولانی هستند که باید در کنارش میبودند.
قطعاً اگر امامحسن ده فرمانده مثل قیس داشت ـفقط دهتاـ وضع متفاوت بود. چه رسد که صدتا و هزارتا، ولی چنین چیزی نبود.
یادمان نرود که در سال60هجری، دهسال بعداز امامحسن، یعنی بعداز همه اتمامحجتها و در شرایطی که یزید منفور و رسوا با نقض همان قراردادهای مورد قبول معاویه مانند شاهزادهیی سبکسر و فاسد بهتخت نشسته و از امامحسین بیعت میخواست، در طرف امامحسین در روز عاشورا بیشتر از ۷۲نفر باقی نماندند. از این تعداد هم سی و دو نفر اعضای خانواده و حرم خودش بودند. یعنی غیراز عترت نبوی تنها حدود چهلنفر به حمایت از او قیام کرده بودند.
از روی همین مقایسه میتوان شرایط بسا دشوار و تیره و تارتر زمان امامحسن را دریافت.
قرارداد امامحسن با معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرتحسن بهناگزیر پای قرارداد آمد و ناگزیر از حاکمیت صرفنظر نمود و با معاویه صلح کرد. مواد این قرارداد شایان توجه اکید است.
معاویه متعهد شد که باید به کتاب خدا و سنت رسول و سیره خلفای شایسته عمل نماید.
معاویه پذیرفت که حق سب و لعن آلعلی و شیعیان و حق آزار آنها را ندارد.
همچنین پذیرفت که حق تعیین جانشین برای خودش ندارد.
پذیرفت که امامحسن حق دارد معاویه را «امیرالمؤمنین» خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود. یعنی که امامحسن معاویه را بهرسمیت نمیشناسد.
معاویه همچنین پذیرفت که 5میلیون درهم موجودی بیتالمال کوفه زیرنظر امامحسن باشد و یکمیلیون درهم مالیات دارابگرد فارس متعلق به بازماندگان شهیدان جنگهای جمل و صفین باشد.
سازش یا حفظ جنبش؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرارداد بین امامحسن و معاویه در ربیعالاول سال۴۱پس از هجرت بسته شد.
بهراستی که در آن شرایط سهمگین و تاریک، این پیمان قبل از هر چیز رسواگر دجال و «پیمان حفظ و ادامه جنبش» بود، نه »پیمان گذشت و سازش». کمااینکه بهمثابه یک اتمامحجت تاریخی زمینهساز قیام عاشورا و حماسه جاودان آزادی در دو دهه بعد گردید. هر چند که آمدن پای توافق با معاویه برای امامحسن سختترین ابتلا و آزمایشی بهمراتب سنگینتر از عاشورا بود.
واقعیت این است که بهرغم رگبار اتهامات ناجوانمردانه و رذیلانهیی که متوجه امامحسن شده است، آن حضرت هرگز از آن توافق در سودای عافیتجویی نبود. در سخنرانیش پساز قرارداد تأکید کرد که «منظورم جز صلاح و بقای شما نبود» و اضافه کرد که «این آزمایشی است برای شما و امری است گذرا و موقت» (فتنهٴ لکم و متاع الی حین). در کتاب فتنه الکبری آمده است: »همانروز که حسن نمایندگان مردم کوفه را نزد خود پذیرفت و… نقشه کار ایشان را ریخت، روزیست که پایه حزب سیاسی منظم شیعیان علی و فرزندانش ریخته شد».
امامحسن در مجموع ۲۵بار پیاده بهخانه خدا رفت. دوبار همه دارایی خود را بخشید و سهبار هر چه را که داشت با مستمندان آن روزگار نصف کرد. این است سیمای تابناک راهبری فداکار و هشیار و صبور با بالابلندترین شور و عرفان انقلابی که در تهمتهای دشمنان آگاه و در تشریحات دوستان ناآگاه به تلخی و در غربت در لایهیی از عافیت جویی و سیاست بازی مصلحتگرایانه مسخ میشود.
تاریخ انسان چقدر پرپیچ و خم طی شده است. انگار که بشر هنوز در دنیای بهیمی و مادون انسانی نیازمند چنین راهبران و پیشوایانی است تا برایش راهگشایی کنند و مسیری انتخاب کنند که در آن آتش انقلاب و ندای رهاییبخش اسلام، اسلام محمدی و علوی، شعلهور بماند و خاموش نشود. معاویه آنقدر دجال و فریبکار بود که هنوز هم در بسیاری از بلاد محترم است.
رسوایی معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه پساز امضای قرارداد، آزار شیعیان توسط کارگزاران اموی را شروع کرد.
در همان آغاز در یکی از سخنرانیهایش برای مردم کوفه نشان داد که اهل عهد و پیمان نبوده و نیست و باوقاحت تصریح کرد که «من با شما جنگ نکردم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج کنید و زکات بدهید. بلکه با شما جنگیدم تا بر شما امیر و فرمانروا باشم و خدا مرا فرمانروا کرد و شما نمیخواستید».
دکتر طهحسین مینویسد: «وقتی کار عراق بهدست معاویه و جانشینانش افتاد، مردم عراق درستی بیمدادنهای علی را دانستند و پیشگویی علی آشکار شد. اکنون کارگزاران اموی همهگونه بلا برسرشان ریختند و بهکارهایی که دوست نداشتند وادارشان کردند و در مال و جان، در آشکار و نهان و در دنیا و دین آزارشان دادند. پس آنگاه همگان بهیاد علی و هشدارهای او افتادند».
ابن ابیالحدید هم مینویسد که از دوستان اهلبیت و مردم هر که را که گمان دوستی علی در او بود، بهتهمت میگرفتند و زجر میکردند و بیخانمان مینمودند و آنگاه میکشتند.
در قدم بعد معاویه بخشنامهیی صادر کرد که یک عبارت آن چنین است: در تمام دقایق متوجه باشید که هرکه ثابت شد از شیعیان علی و از دوستداران اهلبیت است، عطایش را قطع کنید. حقوق و مواجب او را توقیف نمایید…
و در بخشنامهیی دیگر: نظر کنید هرکه را احتمال دادید از هواداران اهلبیت است بهمجرد اینکه بهاو ظن بردید، او را تحت فشار و شکنجه قرار دهید و خانهاش را برسرش خراب کنید.
تبلیغات معاویه آنقدر علیه حضرتعلی گسترده بود که اهل شام میگفتند این علی که میگویند در محراب کشته شده با محراب چه کار داشت؟
برای آنکه بچههای کوچک از اول ضدعلی باربیایند، شبکه آخوندی معاویه در مکتبخانهها، برنامههای متعددی روی آنها پیاده میکردند. مثلاًًً اسباببازی بچهها را میگرفتند و به آنها پسنمیدادند و وقتی که بچه گریه میکرد، میگفتند اسباببازی تو را علی برده است یا وقتی بچه گرسنه بود میگفتند غذایت را علی برده است
فنا و بقا در تاریخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصرار بر سب و لعن علی آن چنان بود که وقتی زیاد، حاکم کوفه، حجربنعدی، از یاران وفادار حضرتعلی، را همراه با چند تن از همرزمانش دستگیر کرد و برای کشتن توسط معاویه به شام فرستاد، «جرم» شان این بود که با سب و لعن علی مخالفند.
هنوز حجر به دمشق نرسیده بود که معاویه جلادی را فرستاد، که آن سردار نامی را در بین راه گردن زد.
معاویه همچنین عبدالرحمن، یکی از یاران حجر، را بهکوفه برگرداند تا زیاد او را «بهبدترین وجه» بکشد. »جرم» عبدالرحمن این بود که در مجلس معاویه جوابهای دندان شکن داده بود.
در آن مجلس معاویه به او گفته بود: «قتلت نفسک»، یعنی با این حرف و موضعت، خودت را به کشتن دادی. عبدالرحمن هم پاسخ داده بود: »بل ایاک قتلت»، یعنی نه، تو را کشتم…
معاویه و یزید تصور میکردند که توانستهاند تشیع انقلابی را بکشند، اما اکنون پس از14قرن بهوضوح پیداست که چهکسی محو و نابود شد و چهکسی تا جاودان استوار و پابرجا ماند.
خمینی هم فتوای هدر بودن خون مجاهدین را بهطور جمعی داد و فکر کرد که مجاهدین را کشته است. اما لازم نیست منتظر زمان زیادی شویم. داستان چنان روشن است که، در زمان حیات خود خمینی، جانشینش بهاو نوشت مجاهدین خلق باکشتن ازبین نمیروند، بلکه ترویج میشوند.
پیداست که چهکسی دیگری را بهطور تاریخی، آرمانی و سیاسی از میدان خارج کرده است.
سرمنشأ اصالتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز 15رمضان روز ولادت دومین رهبر تاریخی ماست. مریم در دعایش درباره این پیشوای بزرگ چه خوب گفت: «جگرگوشه فاطمه زهرا، نوردیده علی مرتضی و پیشوای برگزیده محمد مصطفی».
در چنان شرایط تاریخی بسیار بغرنج و بسیار تاریک و عقبماندهیی بود که پیشوایان ما راه را گشودند. در شرایطی که فیالواقع تنها و غریب بودند. بعد بهعاشورا رسیدیم و گذشت و گذشت. و حالا در قرن پانزدهم هجرت هستیم. انگار که چیزی در حال چرخش است…
اگر در ما اصالتی هست، لابد از غباری است که ا ز پیشوایانی چون امامحسن و امامحسین برما نشسته است. آنها آموزگاران درس صداقت و فدا، درس ایستادگی، درس سرخمنکردن در برابر شرایط بغرنج، درس آزادی و همه درسهایی هستند که امروز همه شما در انقلاب مریم آموختهاید. درست بههمین دلیل، بهدلیل «مجاهدان از همهچیز گذشته»، «مجاهدان بلااسکان» و »گوهرهای بیبدیل زمان» اوضاع با روزگاران گذشته فرق میکند. این، برجستهترین و بارزترین و مهمترین تفاوت این روزگار با آن روزگار است. پساز قرون و اعصار و پساز سالیان دراز، انگار که تاریخ میخواهد با ارتش آزادی و از طریق شما و خلقتان روی پاشنهیی بچرخد.
در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیستویکم میلادی، دیگر تعادل قوا، آن تعادل قبلی نیست. آنطور نیست که پیام رهایی، پیام اسلام محمدی و علوی، پژواکی نداشته باشد. تحولات بسیار سریع است. چهکسی فکر میکرد که در کمتر از دو دهه خمینی اینچنین در شعارهایش و در مواضعش بهوسیله نیروهای خودش لجنمال شود؛ از جنگطلبیش تا شعارهای بهاصطلاح ضداستکباریش.
خمینی تصور میکرد با همان شیوههای معاویه میتواند مجاهدین را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه از نظر نظامی و تشکیلاتی بکشد و نابود کند، اما میبینیم که خمینی در سرکوبی و کشتار مجاهدین خودش را کشت و به زبالهدان تاریخ افکند و این حقیقت هر روز بیش از گذشته چشمها را خیره میکند.
اینبار برای دیدن نتیجه کار لازم نبود که قرنها منتظر بمانیم.نه، در سالیانی اندک، در یک نسل، بسیاری چیزها روشن شده است…
داستان مربوط به یک، دو، سه، ده، صد و هزار تن نیست، بلکه مربوطبه هزارها و هزاران گوهر بیبدیل و نوامیس ایدئولوژیکی مجاهد خلق است. این خود بهترین شاخص است، چنانکه دودهه گذشته هم همین را گواهی میکند.
دعا کنیم خدا شایستگی بدهد، انگار که امروز مأموریت و تعهد ما دقیقاً در ادامه همان مسیری است که با حضرتعلی و حضرتحسن و امام حسین آغاز شد.