میخواهیم از همه کسانی که زیر سلطه رژیم هستند، بپرسیم که اگر کسی بخواهد خالصاً لوجهالله، خط امام حسین را برود، اگر خط تمام شدهیی نیست، اگر باز هم موضوعیت دارد، امروز چه کار باید بکند؟
آیا مثل باند غالب باید درصدد این بود که دوباره اوضاع بازگردد بهتعادل قبلی؟ آیا مثل رژیم -تمام جناحهای رژیم- باید درصدد این بود که سر از بدن مجاهدین جدا کرد؟
ظاهرسازیها و دجالگریهای رژیم را که کنار بزنیم، بهچه میرسیم؟
قرآن آیهیی در توصیف مرتجعان حق ستیز دارد که میگوید حتی وقتی میآیند در کعبه نماز میخوانند نمازشان چیزی نیست جز صفیر کشیدن و سوتزدن و دستکزدن.
تمام این تعزیههای رژیم و رژیمیان عبارت است از دستک و دمبک زدن، مکاء و تصدیه، و سوت و صفیر. و غیر از این هیچی نیست. چون سؤال اصلی بهقوت خود باقی است.
آیا امام حسین امروز میآمد و میگفت که بله یک ولیفقیهی هست که انتساب دارد بهوحی و این ارادهیی است که حتماً باید بر ملت ایران حاکم باشد؟!
یا همچنانکه در آن سخنرانی مشهورش در مکه گفت، به یزیدیان این روزگار هم میگفت شما همه عهد و پیمانها را زیر پا گذاشتید، همه مرزهای سرخ را درنوردیدید. میگفت شما الدالخصام و بدترین و کثیفترین، رذلترین و سبعترین دشمنان اسلام و انسان و ایران هستید؟ کدامش را میگفت؟
السلام علیک یا ثارالله
سلام بر تو ای خون خدا و شرافت انسان. راستی که منهای این خون، دیگر چه شرافتی باقی میماند؟
گفتهاند معاویه در 80سالگی که میخواست بمیرد، باز هم از دجالگری و عوام فریبی کوتاه نمیآمد و گفت بروند بگردند یک پیراهنی از پیغمبر گیر بیاورند که آن پیراهن، کفنش باشد و وصیت کرد که حتماً ذراتی از ناخن پیامبر و قطعات موی او را که از قدیمالأیام نگهداشتهبود، در قبرش بگذارند. عجبا!
هنوز معاویه نمرده بود که در سال 59 هجری، یعنی یکسال قبل از مرگش، امام حسین در مکه، بهقول شما قشر اول آن روزگار را جمع کرد. برخی گفتهاند هزار نفر و برخی گفتهاند هفتصد نفر، از سابقهدارها و از روشنفکرها، از آنهایی که حالیشان بود، آنها را گردهم آورد و گفت مگر نمیبینید همه عهد و پیمانها و موازین و همه حدود درهم شکستهشده؟
راستی مگر این خمینی، از روزی که بهایران برگشت از عهد و پیمان و موازین و حدود و از آزادی و حاکمیت مردم و اسلام و حضرتعلی، چیزی حالیش بود؟ مگر غیر از یک گراز وحشی بود که بهمزرعه بیصاحبی وارد شده باشد؟ این کدام شجره است؟ آیا این شجره امام حسین است؟
خودش که میگوید خلف شیخ فضلالله نوری است که با محمد علیشاه بود. همانهایی که مجلس مشروطه را به توپ بستند. در مورد سابقه تاریخی خمینی میشود بیشتر بهعقب برگشت و به آخوندهایی رسید که یکی از آنها در روزگار امام حسین اسمش «حجت الاسلام شمر» بود. شمر آخوند بود و خیلی هم اهل بحث بود.
بعدها که از شمر پرسیدند، آیا حیا نکردی امام حسین را با آن وضعیت کشتی؟ آن هم از قفا با تیغ هندی!؟
شمر جواب داد که اگر حکم خلیفه زمان را نمیبردم، با بهائم فرقی نداشتم. خودش میگفت فرق من با چارپایان ایناست که من حکم خلیفه زمان را اطاعت میکنم و حیوانات اطاعت نمیکنند.
لاجوردی هم خیلی اهل همین قبیل بحث و فحصها بود.
در آن زمان امام حسین خطاب بهقشر آگاه که در مکه جمع شده بودند، گفت چطور است که اگر حقی از شخص خود شما سلب شود و مالی از شما را دیگری بخورد، سر و صدایتان درمیآید. ولی این همه کورها، لالها، زمینگیرها، در شهرها بیسرپرست افتادهاند و هیچ ترحمی برآنها نیست، پس کجاست مسئولیت شما؟
گویی دارد روزگار امروز ایران را میگوید، گویی دارد از کودکان خیابانی تا دختران بیسرپرست و تا میلیون میلیون گرسنه و بیکار صحبت میکند.
حالا آخوند خاتمی و باند او میگویند، امام حسین هم اصلاحطلب بود، چون خودش گفته است که من آمدم امور را اصلاح کنم!
درست مثل همان آخوند شیادی که وارد روستا شد و در مقابل فردی که روی تخته کلمه مار را نوشته بود، شکل مار را کشید و گفت: اینکه مار نیست، مار این است که من کشیدهام!
امام حسین میگوید هدف قیام، هدف شمشیر کشیدن و هدف مبارزه مسلحانه، این است که میخواهم آنچه را که شما خراب کردید، اصلاح کنم. این اصلاح که عام است، فراگیر مشی انقلابی است. در ماوراء آن است و نه در مادون، در چپ آن است و نه در راست آن.
مصلحین بزرگ و انبیاء در ماورای انقلابیون بودند نه مادون آنها. «اصلاح» بهمعنی عام، مرمتکردن و درستکردن چیز خراب است. هر طبیبی که میخواهد بیماری را بهبود بخشد، در فکر درست کردن و اصلاح وضعیت بیمار بهطور عام است که طبعاً جراحی را هم هر گاه که ضروری باشد، شامل میشود. نه اینکه فقط بهمریض گرد د.د.ت و مسکن بدهد و بگوید من طبیب اصلاحطلب هستم!
اما خاتمیچیها اصلاح را بهمعنی مادون انقلابیگری و بهمعنی خاص سیاسی و رفرمیستی بهکار میبرند.
در فرهنگ این شیادان، اصلاح ضدمبارزه قهرآمیز و ضد «اذنللذین یقاتلون بانهم ظلموا» است.مادون انقلابیگری است؛ بهمعنی کنار گذاشتن روشهای انقلابی است. حال آنکه اولیاءالله و مصلحین بزرگ مابعد آنند، ماورای آنند و بالاتر از آن هستند، نه پایینتر از آن.
بگذریم که خاتمیچیها اصلاً اصلاحطلب هم نیستند. اصلاحطلب قلابی و شیاد هستند.
اگر به یکی از آخوندها بگویید امام حسین را تصویر کن، لابد آخوندی را تصویر میکند مثل خودش. همچنین پیغمبر را. ولی شباهت در چیست؟ اما پیام چه بود؟ پیامی که پیامبر آورد چه بود؟ معلوم نیست.
اگر از خودش بپرسید و اگر از قرآن بپرسید، میگوید: آمدم گردنها را از غل و زنجیر اسارت آزاد کنم. آمدم غل و زنجیرها را باز کنم. آمدم یگانه کنم. آمدم شکافها را پر کنم. آمدم استثمار را بردارم.
قرآن میگوید انبیاء آمدهاند تا مردم را بهقسط یعنی عالیترین درجه عدالت و آزادی برانگیزند: «لیقوم الناس بالقسط».
البته همه اینها در کلمه توحید و یکتاپرستی مستتر است. ممکن نیست کسی یکتاپرست باشد ولی مادون انقلابیگری باشد. اگر کسی انقلابی نباشد و انقلابیگری را رد کند، باید از او پرسید پس تو چطور یکتاپرستی هستی؟ چگونه از سمت و سوی یگانههستی و جامعه و انسان دم میزنی، اما دیالکتیک پیشرفت و تکامل را منکر هستی؟ مگر نباید یگانگی بر دوگانگی و چندگانگی غلبه کند؟
حال بنگرید که ترا به خدا میتوان به امام حسین «رفرمیست» بهمعنی خاص سیاسی گفت؟
یا عجبا که به مرتجع قهاری مانند خمینی همین خاتمیچیها « انقلابیترین مرد جهان» میگفتند اما امروز لطف فرموده و امام حسین را «رفرمیست» لقب میدهند تا دکان ننگین خودشان از رونق نیفتد. ضمناً اگر امام حسین رفرمیست بودهاست، لطفاً زحمت کشیده و مشخص نمائید که رفرم مطلوب امام حسین از چه نوعش بوده است؟ رفرمیست فئودالی بوده یا رفرم بورژوایی را مد نظر داشته است؟! آخر اگر اهل ابتذال و هزل گفتن و جفنگ بافتن نباشیم، رفرم فینفسه و بیسمت و سو وجود ندارد و باید دید که هر رفرمی چه سمت و سوی اقتصادی-اجتماعی دارد.
اکنون آیا «اصلاح» بهمعنی رفرمیسم که در مسلکهای سیاسی در برابر انقلابیگری و نفی مبارزه انقلابی و مقاومت قهرآمیز قرار میگیرد و نتیجهاش سازش و تسلیم است، کار امام حسین است؟ پس لعنت خدا و خون خدا (امام حسین) بر شجره خبیثهیی باد که میخواهند خون او را سرمایه کسب و کار سیاسی خودشان بکنند.
پس، رفرمیسم یک مفهوم خاص سیاسی است. بهاین معنی که چارچوبی را و رژیمی را ساقط نکردن، سرنگون نکردن، بلکه با او کنار آمدن و تلاش برای اینکه چیزهایی را در درون آن با حفظ تمامیتش مرمت کنند.
از یک چنین اصلاحی برای رژیم آخوندی حفظ این نظام در میآید، نه سرنگون کردنش. این مشی میگوید که این بت را نباید شکست، بلکه باید با این ارتجاع و جاهلیت، کنار آمد. حال آنکه وقتی از یکتاپرست، و موحد صحبت میشود، جایی برای کنار آمدن با بت و شرک و جاهلیت و ارتجاع نیست.
السلام علیک یا ثارالله.
سلام برتوای حسین. سلام برتوای خون خدایی.
اما وقتی که خون خدایی بهگردش میافتد و بعد هم آن ارواح مطهر برآستان او فرود میآیند؛ همان جاودانه فروغها، همان مجاهدان و قهرمانان شهید واحدهای عملیاتی، دیگر موضوع فرق میکند. مرزسرخ ترسیم میشود. اینجا پرده کنار میرود و پیام، همان است که پیامبر گفته و قرآن میگوید. قرآن کتابی است که تا بن استخوان و کلمه به کلمه نه فقط انقلابی، بلکه فوق انقلابی است.
چگونه باید قرائتش کرد؟ با عینک خاتمیچی؟! با عینک رفرمیسم؟! با عینک فئودالی؟! با عینک ارتجاع؟!
اصلاً چرا با عینک، یعنی چرا از پشت یک دیدگاه مشخص؟ مگر پیغمبر در حدیث ثقلین نگفت، این کتاب و این عترت! یعنی این کتاب و اینهم شاخصهایش و الگوهایش را در میان شما میگذارم و میروم.
کتاب برای «فک رقبه» و «اطعام فی یوم ذی مسغبه» است. برای آزاد کردن گردنها و برای سیر کردن گرسنگان است.
برای تقوای رهاییبخش و برای جنگ آزادیبخش و برای «قتال» و پیکار بهمنظور عدالت و آزادی است.
برای توحید و برای قسط است. اینهم شاخصش: حضرت علی و عترت رسول خدا.
راستی شاخص کیست؟ حضرت علی یا معاویه؟ شاخص، ائمه تشیع انقلابیند یا آنهایی که همین ائمه را بهنام اسلام شهید کردند؟
صریح بگویید، آیا در روزگار ما شاخص مجاهدین هستند، یا این آخوندها؟
مردک رذل هرزه دروغگو و بیشرافت، حرم امامرضا را ساعتی بعد از انفجار میگوید «منافقین» کردند. کشیشهای مسیحی را هم همینطور…
از این پستتر و رذلتر خمینی بود که همین کار را با خانه کعبه کرد.
بگذریم که تمام اینها تا آنجا که صحبت از در و تخته و سنگ و آجر است، فرع است نسبت به خونریزی و کشتار انسان.
از روزی که خمینی حکم حلالیت خون مجاهدین را داد، همه این مرزها را درنوردید. چون دعوا که با در و تخته و آجر و فلز نیست، دعوا با ارزشها و آدمهای حامل این ارزشها و مشی مشخص است. دعوا با مجاهدین است که بلند شدند و گفتند آزادی! گفتند توحید و یگانگی! گفتند مرگ بر ارتجاع!
گفتند از این شوخیها نداریم، ارتجاع و جاهلیت را نمیشود بهجای انقلاب گذاشت، برو دنبال کارت!
اگر میگویی حکومت عدل علی، اگر میگویی اللهاکبر، بسم الله بزن بر گردن جاهلیت و ارتجاع و گرنه چه فرقی میکند؟
در همان سخنرانیش امام حسین بهروشنی میگوید: خدایا تو خودت خیلی خوب میدانی (منظورش این است که بقیه هم بدانند) که دعوای ما دعوای قدرت نیست، رقابت در قدرت نیست. با یزید و شمر و معاویه جنگ قدرت و سهم خواهی نداریم. برای سلطه و قدرت نمیجنگیم.
رژیمیها و خواستاران حفظ نظام با فرافکنی، اول به مجاهدین مارک قدرتطلبی میزنند و با شیوه آی دزد، آی دزد؛ از بیست سال پیش میگفتند، مجاهدین میخواهند قدرت پیدا کنند.
وقتی شاخص پرداخت قیمت وجود نداشته باشد، وقتی مفتخوری آخوندی و مشی مجاهدت تفاوتی نداشته باشد، میتوان همین مارکها را زد.
اگر قدرت است که تو خیلی بیشتر میخواهی و تا آتشزدن کعبه و ریختن خون 120هزار نفر و انفجار حرم امام رضا پیش میروی. همه اینها از یک سنخ است. ولی چرا تو حاضر نبودی در زمان شاه قیمتی را که مجاهدین میدهند بدهی؟
چرا محض نمونه حتی یک مجاهد در کنار خمینی پیدا نشد که بجنگد و برای آزادی جانبازی کند؟
در کنارش از فدا و مجاهدت خبری نبود، به این دلیل که مفتخور بود.
از قدیمالأیام هم توده مردم میدانند که آخوند خمینی صفت یعنی مفتخور. از خصلتهای ثابت و تغییرناپذیر این قبیل موجودات استثمارگر این است که موقع پرداخت قیمت، خبری از آنها نیست.
اولین حرف امام حسین این بود که ما دعوای قدرت نداریم. اگر امام حسین سهم میخواست، هم یزید و هم پدرش از خدا میخواستند که سهمی به او بدهند. چون که نمیخواستند بهاین صورت ملعون بشوند. و در این صورت حکومتشان هم دوام بیشتری پیدا میکرد.
اما امام حسین میگفت، من نیامدم سهم بگیرم. من رقابت و جنگ قدرت «منافسه فی سلطان» ندارم و در پی این هم نیستم که از حطام دنیا امتیازاتی برای خودم بهدست بیاورم و برکرسی ریاست و زعامت تکیه بزنم.
پس اول دارد چارچوبهای خودش را رسم میکند. میخهای خودش را میکوبد. میگوید که بحث سهم خواستن و بحث جنگ قدرت و رقابت نیست. بحث حفظ مرزهای سرخ است.
بههمین دلیل در آن خطابه مشهور در جمع آگاهان و با سابقهها در مکه میگفت که شما ستمگران را در مقام خود جا دادید چون که سکوت کردید؛ چون که سازش کردید.
اگر مجاهدین هم در زمان خمینی سکوت میکردند، پس دیگر چه فرقی بود با تسلیمشدگان؟
همه کسانیکه در برابر انحصارطلبی و زورگویی خمینی سکوت کردند و سازش کردند و کوتاه آمدند، در جنایتهای رژیم بیش و کم سهیمند.
امام حسین میگفت: شما زمام امور خدا را در کف ایشان (ستمگران) نهادید که به خطا عمل میکنند و در شهوات خویشتن پیش میروند (بهخصوص منظور شهوت قدرت و حاکمیت است، همان که آخوندها میگویند اوجب واجبات است و خود خمینی گفت نماز و روزه و همه را بگذارید کنار، رژیم را حفظ کنید). بعد هم صاف میرود بهقلب موضوع و میگوید فرار شما از مرگ و دلخوشیتان بهزندگانی گذرا باعث این سلطه است، باعث این حاکمیت جور است. پس ضعیفان ناتوان را به ایشان تسلیم کردید تا برخی را برده و مقهور خود کنند و برخی را بهخاطر لقمه نانی بیچاره کنند. در این سرزمین بهخواست خود حکم میرانند، (خواست خودشان است ولی اسمش را میگذارند اسلام) وراه رسوایی وپستی را برای هوای خود هموار میکنند. بر خدای جبار دلیری (مرز شکنی) کرده و از زشتی و اشرار پیروی میکنند. در هر شهری گویندهیی از جانب خود بر منبر دارند (گله امام جمعههای ریایی) و این سرزمین پایمال آنهاست. برهمه جای آن دست گشادهاند، مردم برده آنها و در اختیار ایشانند و هر دستی بر سر آنان بکوبند، دفاع نتوانند کرد. دستهیی زورگو و جبار که نه خدا میشناسند و نه معاد (دقیقاً توصیفات همین قوم خمینی است) و به ضعفا و ناتوانان بهشدت فشار میآورند. پس ای عجب! و چرا تعجب نکنم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است یا باجگیری نابکار یا حاکمی که بر مؤمنان هیچ ترحمی ندارد، و خدایا میدانی که اینها را برای این نمیگویم که گرفتار رقابت و جنگ قدرتم و سهم خود را میطلبم، بلکه مشتاق درست کردن کار آیین تو هستم و خواستار آبادی شهرها و آزادی مردمان و نمیخواهم که بندگان مظلومت در دست ستمگران اسیر باشند. ستمگرانی که میکوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت برافروخته است، خاموش کنند...
امام حسین میافزود: اینکه شما دارید زندگی نیست بردگی است همه نکبتها را دست ستم بر شما تحمیل کرده است. من میروم تا آن دست را قطع کنم (عجب اصلاحطلب خوبی!) میروم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنان که بامنند، بیایند و کسانی که سودای دیگر دارند، روی به زندگی باز گردند…
چقدر بهاو فشار آوردند و حتی نصیحت کردند که دست بردار! ولی او گفت برای من یک رزمگاه و یک شهادتگاهی مشخص است، بهجانب آن میروم و بهسویش میشتابم تا ملاقاتش کنم.
گفتند ترا پاره پاره خواهند کرد. عین جمله امام حسین در جواب آنها این بود که گفت:
بله میبینم که گرگان گرسنه بند بند مرا پاره میکنند و شکمهای خالی و انبانهای تهی خویش را از من انباشته میسازند، ولی ما اهل بیت پیامبر بهخواست خدا رضا دادهایم و بر آزمایشهای او شکیباییم. اینک آنکس که در راه ما جان فدا کند، بهملاقات خدا بشتابد و حرکت کند. من صبحگاهان خواهم رفت…
و فردا حرکت کرد و همه چیز را حرکت داد و همان ارزشهایی را که پیامبر بهخاطرش آمده بود، تثبیت کرد. همان ارزشهایی که با نام خود او و با نام زینب کبری و یارانش و مجاهدانش بالاخص حضرت عباس ـکه فرمانده دسته مجاهدین استـ جریان دارد. فضلالله المجاهدین علیالقاعدین اجراً عظیما…
از آن زمان تا امروز و تا همیشه ستمکاران و ظالمان از حسین و عاشورای حسینی و مجاهدان حسینی میترسند. بهرغم اینکه رژیم دم از اسلام میزند، مثل زمان شاه از ترس شورش مردم و جوانان در ایام محرم و مخصوصاً عاشورا در آمادهباش کامل است.
بله، حسین سرورآزادگان گفت صبحگاهان میروم. حالا ظهر عاشوراست. بلند شوید برویم زیارت عاشورا و نماز بخوانیم:
آیا مثل باند غالب باید درصدد این بود که دوباره اوضاع بازگردد بهتعادل قبلی؟ آیا مثل رژیم -تمام جناحهای رژیم- باید درصدد این بود که سر از بدن مجاهدین جدا کرد؟
ظاهرسازیها و دجالگریهای رژیم را که کنار بزنیم، بهچه میرسیم؟
قرآن آیهیی در توصیف مرتجعان حق ستیز دارد که میگوید حتی وقتی میآیند در کعبه نماز میخوانند نمازشان چیزی نیست جز صفیر کشیدن و سوتزدن و دستکزدن.
تمام این تعزیههای رژیم و رژیمیان عبارت است از دستک و دمبک زدن، مکاء و تصدیه، و سوت و صفیر. و غیر از این هیچی نیست. چون سؤال اصلی بهقوت خود باقی است.
آیا امام حسین امروز میآمد و میگفت که بله یک ولیفقیهی هست که انتساب دارد بهوحی و این ارادهیی است که حتماً باید بر ملت ایران حاکم باشد؟!
یا همچنانکه در آن سخنرانی مشهورش در مکه گفت، به یزیدیان این روزگار هم میگفت شما همه عهد و پیمانها را زیر پا گذاشتید، همه مرزهای سرخ را درنوردیدید. میگفت شما الدالخصام و بدترین و کثیفترین، رذلترین و سبعترین دشمنان اسلام و انسان و ایران هستید؟ کدامش را میگفت؟
السلام علیک یا ثارالله
سلام بر تو ای خون خدا و شرافت انسان. راستی که منهای این خون، دیگر چه شرافتی باقی میماند؟
گفتهاند معاویه در 80سالگی که میخواست بمیرد، باز هم از دجالگری و عوام فریبی کوتاه نمیآمد و گفت بروند بگردند یک پیراهنی از پیغمبر گیر بیاورند که آن پیراهن، کفنش باشد و وصیت کرد که حتماً ذراتی از ناخن پیامبر و قطعات موی او را که از قدیمالأیام نگهداشتهبود، در قبرش بگذارند. عجبا!
هنوز معاویه نمرده بود که در سال 59 هجری، یعنی یکسال قبل از مرگش، امام حسین در مکه، بهقول شما قشر اول آن روزگار را جمع کرد. برخی گفتهاند هزار نفر و برخی گفتهاند هفتصد نفر، از سابقهدارها و از روشنفکرها، از آنهایی که حالیشان بود، آنها را گردهم آورد و گفت مگر نمیبینید همه عهد و پیمانها و موازین و همه حدود درهم شکستهشده؟
راستی مگر این خمینی، از روزی که بهایران برگشت از عهد و پیمان و موازین و حدود و از آزادی و حاکمیت مردم و اسلام و حضرتعلی، چیزی حالیش بود؟ مگر غیر از یک گراز وحشی بود که بهمزرعه بیصاحبی وارد شده باشد؟ این کدام شجره است؟ آیا این شجره امام حسین است؟
خودش که میگوید خلف شیخ فضلالله نوری است که با محمد علیشاه بود. همانهایی که مجلس مشروطه را به توپ بستند. در مورد سابقه تاریخی خمینی میشود بیشتر بهعقب برگشت و به آخوندهایی رسید که یکی از آنها در روزگار امام حسین اسمش «حجت الاسلام شمر» بود. شمر آخوند بود و خیلی هم اهل بحث بود.
بعدها که از شمر پرسیدند، آیا حیا نکردی امام حسین را با آن وضعیت کشتی؟ آن هم از قفا با تیغ هندی!؟
شمر جواب داد که اگر حکم خلیفه زمان را نمیبردم، با بهائم فرقی نداشتم. خودش میگفت فرق من با چارپایان ایناست که من حکم خلیفه زمان را اطاعت میکنم و حیوانات اطاعت نمیکنند.
لاجوردی هم خیلی اهل همین قبیل بحث و فحصها بود.
در آن زمان امام حسین خطاب بهقشر آگاه که در مکه جمع شده بودند، گفت چطور است که اگر حقی از شخص خود شما سلب شود و مالی از شما را دیگری بخورد، سر و صدایتان درمیآید. ولی این همه کورها، لالها، زمینگیرها، در شهرها بیسرپرست افتادهاند و هیچ ترحمی برآنها نیست، پس کجاست مسئولیت شما؟
گویی دارد روزگار امروز ایران را میگوید، گویی دارد از کودکان خیابانی تا دختران بیسرپرست و تا میلیون میلیون گرسنه و بیکار صحبت میکند.
حالا آخوند خاتمی و باند او میگویند، امام حسین هم اصلاحطلب بود، چون خودش گفته است که من آمدم امور را اصلاح کنم!
درست مثل همان آخوند شیادی که وارد روستا شد و در مقابل فردی که روی تخته کلمه مار را نوشته بود، شکل مار را کشید و گفت: اینکه مار نیست، مار این است که من کشیدهام!
امام حسین میگوید هدف قیام، هدف شمشیر کشیدن و هدف مبارزه مسلحانه، این است که میخواهم آنچه را که شما خراب کردید، اصلاح کنم. این اصلاح که عام است، فراگیر مشی انقلابی است. در ماوراء آن است و نه در مادون، در چپ آن است و نه در راست آن.
مصلحین بزرگ و انبیاء در ماورای انقلابیون بودند نه مادون آنها. «اصلاح» بهمعنی عام، مرمتکردن و درستکردن چیز خراب است. هر طبیبی که میخواهد بیماری را بهبود بخشد، در فکر درست کردن و اصلاح وضعیت بیمار بهطور عام است که طبعاً جراحی را هم هر گاه که ضروری باشد، شامل میشود. نه اینکه فقط بهمریض گرد د.د.ت و مسکن بدهد و بگوید من طبیب اصلاحطلب هستم!
اما خاتمیچیها اصلاح را بهمعنی مادون انقلابیگری و بهمعنی خاص سیاسی و رفرمیستی بهکار میبرند.
در فرهنگ این شیادان، اصلاح ضدمبارزه قهرآمیز و ضد «اذنللذین یقاتلون بانهم ظلموا» است.مادون انقلابیگری است؛ بهمعنی کنار گذاشتن روشهای انقلابی است. حال آنکه اولیاءالله و مصلحین بزرگ مابعد آنند، ماورای آنند و بالاتر از آن هستند، نه پایینتر از آن.
بگذریم که خاتمیچیها اصلاً اصلاحطلب هم نیستند. اصلاحطلب قلابی و شیاد هستند.
اگر به یکی از آخوندها بگویید امام حسین را تصویر کن، لابد آخوندی را تصویر میکند مثل خودش. همچنین پیغمبر را. ولی شباهت در چیست؟ اما پیام چه بود؟ پیامی که پیامبر آورد چه بود؟ معلوم نیست.
اگر از خودش بپرسید و اگر از قرآن بپرسید، میگوید: آمدم گردنها را از غل و زنجیر اسارت آزاد کنم. آمدم غل و زنجیرها را باز کنم. آمدم یگانه کنم. آمدم شکافها را پر کنم. آمدم استثمار را بردارم.
قرآن میگوید انبیاء آمدهاند تا مردم را بهقسط یعنی عالیترین درجه عدالت و آزادی برانگیزند: «لیقوم الناس بالقسط».
البته همه اینها در کلمه توحید و یکتاپرستی مستتر است. ممکن نیست کسی یکتاپرست باشد ولی مادون انقلابیگری باشد. اگر کسی انقلابی نباشد و انقلابیگری را رد کند، باید از او پرسید پس تو چطور یکتاپرستی هستی؟ چگونه از سمت و سوی یگانههستی و جامعه و انسان دم میزنی، اما دیالکتیک پیشرفت و تکامل را منکر هستی؟ مگر نباید یگانگی بر دوگانگی و چندگانگی غلبه کند؟
حال بنگرید که ترا به خدا میتوان به امام حسین «رفرمیست» بهمعنی خاص سیاسی گفت؟
یا عجبا که به مرتجع قهاری مانند خمینی همین خاتمیچیها « انقلابیترین مرد جهان» میگفتند اما امروز لطف فرموده و امام حسین را «رفرمیست» لقب میدهند تا دکان ننگین خودشان از رونق نیفتد. ضمناً اگر امام حسین رفرمیست بودهاست، لطفاً زحمت کشیده و مشخص نمائید که رفرم مطلوب امام حسین از چه نوعش بوده است؟ رفرمیست فئودالی بوده یا رفرم بورژوایی را مد نظر داشته است؟! آخر اگر اهل ابتذال و هزل گفتن و جفنگ بافتن نباشیم، رفرم فینفسه و بیسمت و سو وجود ندارد و باید دید که هر رفرمی چه سمت و سوی اقتصادی-اجتماعی دارد.
اکنون آیا «اصلاح» بهمعنی رفرمیسم که در مسلکهای سیاسی در برابر انقلابیگری و نفی مبارزه انقلابی و مقاومت قهرآمیز قرار میگیرد و نتیجهاش سازش و تسلیم است، کار امام حسین است؟ پس لعنت خدا و خون خدا (امام حسین) بر شجره خبیثهیی باد که میخواهند خون او را سرمایه کسب و کار سیاسی خودشان بکنند.
پس، رفرمیسم یک مفهوم خاص سیاسی است. بهاین معنی که چارچوبی را و رژیمی را ساقط نکردن، سرنگون نکردن، بلکه با او کنار آمدن و تلاش برای اینکه چیزهایی را در درون آن با حفظ تمامیتش مرمت کنند.
از یک چنین اصلاحی برای رژیم آخوندی حفظ این نظام در میآید، نه سرنگون کردنش. این مشی میگوید که این بت را نباید شکست، بلکه باید با این ارتجاع و جاهلیت، کنار آمد. حال آنکه وقتی از یکتاپرست، و موحد صحبت میشود، جایی برای کنار آمدن با بت و شرک و جاهلیت و ارتجاع نیست.
السلام علیک یا ثارالله.
سلام برتوای حسین. سلام برتوای خون خدایی.
اما وقتی که خون خدایی بهگردش میافتد و بعد هم آن ارواح مطهر برآستان او فرود میآیند؛ همان جاودانه فروغها، همان مجاهدان و قهرمانان شهید واحدهای عملیاتی، دیگر موضوع فرق میکند. مرزسرخ ترسیم میشود. اینجا پرده کنار میرود و پیام، همان است که پیامبر گفته و قرآن میگوید. قرآن کتابی است که تا بن استخوان و کلمه به کلمه نه فقط انقلابی، بلکه فوق انقلابی است.
چگونه باید قرائتش کرد؟ با عینک خاتمیچی؟! با عینک رفرمیسم؟! با عینک فئودالی؟! با عینک ارتجاع؟!
اصلاً چرا با عینک، یعنی چرا از پشت یک دیدگاه مشخص؟ مگر پیغمبر در حدیث ثقلین نگفت، این کتاب و این عترت! یعنی این کتاب و اینهم شاخصهایش و الگوهایش را در میان شما میگذارم و میروم.
کتاب برای «فک رقبه» و «اطعام فی یوم ذی مسغبه» است. برای آزاد کردن گردنها و برای سیر کردن گرسنگان است.
برای تقوای رهاییبخش و برای جنگ آزادیبخش و برای «قتال» و پیکار بهمنظور عدالت و آزادی است.
برای توحید و برای قسط است. اینهم شاخصش: حضرت علی و عترت رسول خدا.
راستی شاخص کیست؟ حضرت علی یا معاویه؟ شاخص، ائمه تشیع انقلابیند یا آنهایی که همین ائمه را بهنام اسلام شهید کردند؟
صریح بگویید، آیا در روزگار ما شاخص مجاهدین هستند، یا این آخوندها؟
مردک رذل هرزه دروغگو و بیشرافت، حرم امامرضا را ساعتی بعد از انفجار میگوید «منافقین» کردند. کشیشهای مسیحی را هم همینطور…
از این پستتر و رذلتر خمینی بود که همین کار را با خانه کعبه کرد.
بگذریم که تمام اینها تا آنجا که صحبت از در و تخته و سنگ و آجر است، فرع است نسبت به خونریزی و کشتار انسان.
از روزی که خمینی حکم حلالیت خون مجاهدین را داد، همه این مرزها را درنوردید. چون دعوا که با در و تخته و آجر و فلز نیست، دعوا با ارزشها و آدمهای حامل این ارزشها و مشی مشخص است. دعوا با مجاهدین است که بلند شدند و گفتند آزادی! گفتند توحید و یگانگی! گفتند مرگ بر ارتجاع!
گفتند از این شوخیها نداریم، ارتجاع و جاهلیت را نمیشود بهجای انقلاب گذاشت، برو دنبال کارت!
اگر میگویی حکومت عدل علی، اگر میگویی اللهاکبر، بسم الله بزن بر گردن جاهلیت و ارتجاع و گرنه چه فرقی میکند؟
در همان سخنرانیش امام حسین بهروشنی میگوید: خدایا تو خودت خیلی خوب میدانی (منظورش این است که بقیه هم بدانند) که دعوای ما دعوای قدرت نیست، رقابت در قدرت نیست. با یزید و شمر و معاویه جنگ قدرت و سهم خواهی نداریم. برای سلطه و قدرت نمیجنگیم.
رژیمیها و خواستاران حفظ نظام با فرافکنی، اول به مجاهدین مارک قدرتطلبی میزنند و با شیوه آی دزد، آی دزد؛ از بیست سال پیش میگفتند، مجاهدین میخواهند قدرت پیدا کنند.
وقتی شاخص پرداخت قیمت وجود نداشته باشد، وقتی مفتخوری آخوندی و مشی مجاهدت تفاوتی نداشته باشد، میتوان همین مارکها را زد.
اگر قدرت است که تو خیلی بیشتر میخواهی و تا آتشزدن کعبه و ریختن خون 120هزار نفر و انفجار حرم امام رضا پیش میروی. همه اینها از یک سنخ است. ولی چرا تو حاضر نبودی در زمان شاه قیمتی را که مجاهدین میدهند بدهی؟
چرا محض نمونه حتی یک مجاهد در کنار خمینی پیدا نشد که بجنگد و برای آزادی جانبازی کند؟
در کنارش از فدا و مجاهدت خبری نبود، به این دلیل که مفتخور بود.
از قدیمالأیام هم توده مردم میدانند که آخوند خمینی صفت یعنی مفتخور. از خصلتهای ثابت و تغییرناپذیر این قبیل موجودات استثمارگر این است که موقع پرداخت قیمت، خبری از آنها نیست.
اولین حرف امام حسین این بود که ما دعوای قدرت نداریم. اگر امام حسین سهم میخواست، هم یزید و هم پدرش از خدا میخواستند که سهمی به او بدهند. چون که نمیخواستند بهاین صورت ملعون بشوند. و در این صورت حکومتشان هم دوام بیشتری پیدا میکرد.
اما امام حسین میگفت، من نیامدم سهم بگیرم. من رقابت و جنگ قدرت «منافسه فی سلطان» ندارم و در پی این هم نیستم که از حطام دنیا امتیازاتی برای خودم بهدست بیاورم و برکرسی ریاست و زعامت تکیه بزنم.
پس اول دارد چارچوبهای خودش را رسم میکند. میخهای خودش را میکوبد. میگوید که بحث سهم خواستن و بحث جنگ قدرت و رقابت نیست. بحث حفظ مرزهای سرخ است.
بههمین دلیل در آن خطابه مشهور در جمع آگاهان و با سابقهها در مکه میگفت که شما ستمگران را در مقام خود جا دادید چون که سکوت کردید؛ چون که سازش کردید.
اگر مجاهدین هم در زمان خمینی سکوت میکردند، پس دیگر چه فرقی بود با تسلیمشدگان؟
همه کسانیکه در برابر انحصارطلبی و زورگویی خمینی سکوت کردند و سازش کردند و کوتاه آمدند، در جنایتهای رژیم بیش و کم سهیمند.
امام حسین میگفت: شما زمام امور خدا را در کف ایشان (ستمگران) نهادید که به خطا عمل میکنند و در شهوات خویشتن پیش میروند (بهخصوص منظور شهوت قدرت و حاکمیت است، همان که آخوندها میگویند اوجب واجبات است و خود خمینی گفت نماز و روزه و همه را بگذارید کنار، رژیم را حفظ کنید). بعد هم صاف میرود بهقلب موضوع و میگوید فرار شما از مرگ و دلخوشیتان بهزندگانی گذرا باعث این سلطه است، باعث این حاکمیت جور است. پس ضعیفان ناتوان را به ایشان تسلیم کردید تا برخی را برده و مقهور خود کنند و برخی را بهخاطر لقمه نانی بیچاره کنند. در این سرزمین بهخواست خود حکم میرانند، (خواست خودشان است ولی اسمش را میگذارند اسلام) وراه رسوایی وپستی را برای هوای خود هموار میکنند. بر خدای جبار دلیری (مرز شکنی) کرده و از زشتی و اشرار پیروی میکنند. در هر شهری گویندهیی از جانب خود بر منبر دارند (گله امام جمعههای ریایی) و این سرزمین پایمال آنهاست. برهمه جای آن دست گشادهاند، مردم برده آنها و در اختیار ایشانند و هر دستی بر سر آنان بکوبند، دفاع نتوانند کرد. دستهیی زورگو و جبار که نه خدا میشناسند و نه معاد (دقیقاً توصیفات همین قوم خمینی است) و به ضعفا و ناتوانان بهشدت فشار میآورند. پس ای عجب! و چرا تعجب نکنم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است یا باجگیری نابکار یا حاکمی که بر مؤمنان هیچ ترحمی ندارد، و خدایا میدانی که اینها را برای این نمیگویم که گرفتار رقابت و جنگ قدرتم و سهم خود را میطلبم، بلکه مشتاق درست کردن کار آیین تو هستم و خواستار آبادی شهرها و آزادی مردمان و نمیخواهم که بندگان مظلومت در دست ستمگران اسیر باشند. ستمگرانی که میکوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت برافروخته است، خاموش کنند...
امام حسین میافزود: اینکه شما دارید زندگی نیست بردگی است همه نکبتها را دست ستم بر شما تحمیل کرده است. من میروم تا آن دست را قطع کنم (عجب اصلاحطلب خوبی!) میروم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنان که بامنند، بیایند و کسانی که سودای دیگر دارند، روی به زندگی باز گردند…
چقدر بهاو فشار آوردند و حتی نصیحت کردند که دست بردار! ولی او گفت برای من یک رزمگاه و یک شهادتگاهی مشخص است، بهجانب آن میروم و بهسویش میشتابم تا ملاقاتش کنم.
گفتند ترا پاره پاره خواهند کرد. عین جمله امام حسین در جواب آنها این بود که گفت:
بله میبینم که گرگان گرسنه بند بند مرا پاره میکنند و شکمهای خالی و انبانهای تهی خویش را از من انباشته میسازند، ولی ما اهل بیت پیامبر بهخواست خدا رضا دادهایم و بر آزمایشهای او شکیباییم. اینک آنکس که در راه ما جان فدا کند، بهملاقات خدا بشتابد و حرکت کند. من صبحگاهان خواهم رفت…
و فردا حرکت کرد و همه چیز را حرکت داد و همان ارزشهایی را که پیامبر بهخاطرش آمده بود، تثبیت کرد. همان ارزشهایی که با نام خود او و با نام زینب کبری و یارانش و مجاهدانش بالاخص حضرت عباس ـکه فرمانده دسته مجاهدین استـ جریان دارد. فضلالله المجاهدین علیالقاعدین اجراً عظیما…
از آن زمان تا امروز و تا همیشه ستمکاران و ظالمان از حسین و عاشورای حسینی و مجاهدان حسینی میترسند. بهرغم اینکه رژیم دم از اسلام میزند، مثل زمان شاه از ترس شورش مردم و جوانان در ایام محرم و مخصوصاً عاشورا در آمادهباش کامل است.
بله، حسین سرورآزادگان گفت صبحگاهان میروم. حالا ظهر عاشوراست. بلند شوید برویم زیارت عاشورا و نماز بخوانیم:
عاشقان چون بههوش باز آیند
پیش معشوق در نماز آیند
پیش شمع رخش چو پروانه
سر ببازند و سرفراز آیند